آیا سریال «شوگان» فصل دومی هم خواهد داشت؟ تقدیر از دکتر سلمان ساکت، همراه همیشگی مرکز آثار، مفاخر و اسناد دانشگاه فردوسی مشهد (۵ اردیبهشت ۱۴۰۳) سریال «مامان اشتباه می‌کند» روی آنتن تلویزیون + زمان پخش و تکرار «محمد صادقی» بازیگر جنجالی از ایران رفت + عکس حادثه سر صحنه فیلمبرداری برای «ادی مورفی» رادیو، صدای ماندگار است رونمایی از پوستر جدید «سال گربه» + عکس سریال «سووشون» آماده توزیع در شبکه خانگی بازیگران سریال «هشت پا» معرفی شدند کنسرت بی‌کلام «نوای آفتاب» روی صحنه + جزئیات فقدان چشم‌انداز، حلقه مفقوده جشنواره‌های هنری «مست عشق» سینمای ایران را هوشیار خواهد کرد؟ «آپولو» از آمریکا جایزه گرفت حامد بهداد و سحر دولتشاهی با «مفت بر» در راه سینما انتشار فیلم سینمایی «همسر» ویژه نابینایان صفحه نخست روزنامه‌های کشور - چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳ مروری بر جدیدترین سریال‌های تلویزیون پربازدیدترین شبکه تلویزیون در ماه نخست سال ۱۴۰۳ معرفی شد نماهنگ جدید ابوذر روحی رونمایی می شود
سرخط خبرها

ما جنگیدن را ممکن می‌کردیم

  • کد خبر: ۳۱۵۹۲
  • ۰۴ تير ۱۳۹۹ - ۱۱:۴۴
ما جنگیدن را ممکن می‌کردیم
روایتی از زندگی محمد کریمی‌امیرآبادی، افسر جانباز مهندسی جنگ که دیروز مین خنثی می‌کرد و امروز سرباز علمی تربیت می‌کند
الهام مهدیزاده - صحبت از یک تصمیم سخت است: «خنثی کردن مین. حتی گفتن و شنیدنش هم ساده نیست. دقیقا یک لحظه باید تصمیمی بگیری که نتیجه‌اش، بودن یا نبودنت است؛ برای همین سخت است. این همان ارزش کار افسران مهندس جنگ است؛ افسرانی که واقعا از جان و دل گذشتند. آن لحظه که می‌خواهی با یک تصمیم و قطع یک سیم، تله انفجاری مین را خنثی کنی، انگار مرگ کنار دستت ایستاده است. من خودم بار‌ها پر کشیدن همکارانم را دیده‌ام. دیده‌ام به ثانیه نکشید که چاشنی مینی عمل کرد و دو دست و چشم رزمنده‌ای را برد. کم نبوده‌اند مهندسانی که شهید شده‌اند.» شهرآرا در گزارش این هفته پلاک سرخ، روایتگر مهندسان جنگ است از زبان سرهنگ جانباز، محمد کریمی‌امیرآبادی.
صحبتش را برای روایت دوران جنگ با جملاتی کوبنده بسان یک ارتشی شروع می‌کند: «من سرهنگ بازنشسته، جانباز محمد کریمی، سرباز کوچک وطن و سرباز چشم‌انتظار رکاب حضرت مهدی (عج) هستم. برای من افتخار است که ۶۵ ماه در جبهه‌های دفاع مقدس از این آب‌وخاک دفاع کرده‌ام.»
با این جملات، روایت حضورش در جبهه‌های جنگ را شروع می‌کند: «سال ۶۰ بود که در رشته مهندسی رزمی و تاسیسات ساختمانی دانشکده افسری قبول شدم. ورود من به دانشکده، هم‌زمان شده بود با سال اول جنگ عراق و ایران. بعد از تعیین رشته رفتم به دانشکده افسری بروجرد و از آنجا به‌دلیل نیاز به نیروی نظامی، تمام دانشجو‌های دانشکده افسری به جبهه‌های جنگ اعزام شدند. من هم اعزام شدم به دغاغله اهواز. از آنجا با دیگر دانشجو‌های افسری به تنگه چزابه در بستان رفتیم.»‌
می‌داند که خیلی از مردم شناخت چندانی از افسران مهندسی جنگ ندارند؛ برای همین است که می‌گوید: تصور بیشتر مردم از جنگ، جنگیدن دربرابر دشمن است، اما در عالم واقع این‌طور نیست. جنگ بدون پشتوانه و مهندسی، جنگ نیست. اگر بخواهم ساده بگویم، مهندسی جنگ یعنی همه‌چیز. یعنی پل ساختن، خاکریز زدن، تونل زدن، مین‌گذاری کردن و پاک‌سازی زمین‌ها از مین. کار ما یک نوع آماده‌سازی شرایط برای نیرو‌های نظامی است تا بتوانند با شرایط راحت دربرابر دشمن مقاومت کنند و نگذارند خاک این کشور به دست دشمن بیفتد.

رقم زدن مرگ با دستان خود
پیش از آنکه برسد به ۱۴ شهریور و روز مجروحیتش، از یک اصطلاح نظامی می‌گوید؛ لجمن به معنای لبه جلویی منطقه نبرد و برایمان توضیح می‌دهد: بیشتر وقت‌ها بچه‌های مهندسی در لجمن کار می‌کردند. آن روز که مجروح شدم، به ما گفتند قرار است عملیاتی در محدوده کانال ماهیگیری اجرا شود (مهندسان عراق در منطقه شمال‌غربی بصره و تنومه، خطوط پدافندی عراق را با ساخت یک کانال مختص پرورش ماهی به طول ۳۰ و عرض یک کیلومتر تقویت کرده بودند). دشمن تمام آن محدوده را مین‌گذاری کرده بود. برای آنکه نیرو‌های نظامی ما بتوانند خودشان را به محل نظامیان عراقی برسانند، باید تمام مین‌ها را قبل از آنکه آفتاب طلوع کند، خنثی می‌کردیم. فرصت زیادی نداشتیم. خنثی کردن مین، لحظه عجیبی است. انگار مرگ در دستان توست و تو خودت آن را رقم می‌زنی. باید خوب و بد ماجرا را با دستانت رقم بزنی. آن شب هم منطقه‌ای که باید از مین پاک‌سازی می‌شد، در همان محدوده لجمن بود؛ یعنی ما در تیررس دشمن بودیم. مین‌ها اغلب روکش پلاستیکی دارند، اما روکش مین‌های این محدوده به‌دلیل آفتاب سوزان و آب کانال، از بین رفته بود. از طرف دیگر بعثی‌ها برای آنکه جلوی نیرو‌های ایرانی را بگیرند، چند روز قبلش آب زیادی را به‌سمت کانال روانه کرده بودند. همین امر باعث شده بود مین‌ها تکان بخورند و جابه‌جا شوند. در چنین شرایطی، خنثی کردن مین‌ها سخت‌تر است؛ چون احتمال انفجار و لمس چاشنی زیاد است، اما چاره‌ای نبود. باید زمین را برای عبور رزمنده‌ها پاک‌سازی می‌کردیم. دستم را بردم نزدیک یک مین لغزنده. آن لحظه‌ها حتی نفس کشیدن هم سخت است. باید آرام نفس کشید تا دست نلغزد. آرام کار می‌کردم و چیزی نمانده بود که مین خنثی شود، اما یک‌دفعه چاشنی مین عمل کرد. نمی‌دانم چقدر گذشت که با درد و تکان زیادی بیدار شدم. بیدار بودم، اما چشم‌هایم باز نمی‌شد. اطراف چشم‌هایم زخمی ترکش بود و اصلا نمی‌توانستم چشم باز کنم. فقط متوجه شدم که داخل آمبولانس هستم و یک نفر با سُرم و پنبه، صورتم را تمیز می‌کند. مرا بردند بیمارستان سینای اهواز.

مشکل دارم، اما راضی‌ام به رضای او
روایت شب‌هایی که در بیمارستان سینای اهواز بستری بوده، سخت و دردآور است: «درد بدجور امانم را بریده بود. پای چپم آسیب زیادی دیده بود. دکتر‌ها می‌گفتند باید پا را قطع کنند، وگرنه عفونت به تمام بدنم سرایت می‌کند. آن شب‌ها آن‌قدر مجروح به بیمارستان می‌آوردند که برای بستری کردنشان جا نبود. وصف گرمی تابستان‌های اهواز را همه شنیده‌اند. آن شب و روز‌ها هم هوا سخت گرم و سوزان بود، با این حال مجبور بودند مجروح‌ها را به‌دلیل تعداد زیادشان حتی داخل حیاط بیمارستان بخوابانند. تعداد بیماران آن‌قدر زیاد بود که برای عمل جراحی، صف انتظار گذاشته بودند. وقتی نوبت به جراحی من رسید، دکتر اصرار می‌کرد که پایم را قطع کند. حق داشت؛ چون تمام پا و حتی تا زیر قفسه سینه‌ام، سیاه و کبود بود. با اصرار من، دکتر پایم را قطع نکرد و من همراه با ۹۰ مجروح دیگر به بیمارستانی در تهران منتقل شدم. در بیمارستان تهران چند مرحله عمل شدم تا پایم حفظ شد.»
پای چپ سرهنگ هنوز مشکل دارد، اما می‌گوید: «راضی هستم به رضای خدا.»

بچه‌های گردان ۴۱۵ مهندسی مشهدیاد باد
پر کشیدن بچه‌های گردان ۴۱۵ لشکر ۷۷ ثامن‌الائمه (ع) در دوران جنگ و رشادت‌هایشان، می‌شود ادامه حرف این جهادگر: «شهادت‌های زیادی نصیب بچه‌های گردان شد. یادم نمی‌رود روزی را که خمپاره به سر شهید جهانبخش اصابت کرد و جلوی چشمان همه ما گلوله، نصف سر او را برد. یا شهید خباز سرشوری که تنها پسر خانواده‌اش بود و جلوی چشمان ما با اصابت خمپاره شهید شد.» با تأسی به همین جان‌فشانی‌هاست که ادامه می‌دهد: ما برای حفظ این آب‌وخاک زیاد شهید دادیم. چه مادر‌ها و پدر‌هایی که داغ فرزند دیدند و بعد از گذشت سال‌ها، هنوز دلتنگ دیدن فرزند رشیدشان هستند. مادر خود من نصف‌العمر شد وقتی در جبهه‌های جنگ بودم.
روایت بعدی این جانباز دوران جنگ، روایت عملیات خیبر و شجاعت رزمندگان ایرانی است: «خیبر از آن عملیات‌هایی بود که رزمنده‌های ایرانی همه را به حیرت واداشتند. سوم اسفند سال ۶۲ بود که عملیات خیبر با رمز یا رسول‌ا... (ص) شروع شد. این عملیات با هدف تصرف هورالهویزه و جزایر مجنون اجرایی شد. عراق با تمام امکانات و نیرو‌های دفاعی خود آمده بود تا مانع رسیدن به این هدف شود. این محدوده آن‌قدر برای عراقی‌ها اهمیت داشت که برای این عملیات، بیش از ۳۳ تیپ پیاده و زرهی ارتش عراق و گارد ریاست‌جمهوری حضور داشتند، اما از عجایب این جنگ، اجرای پل ۳۳ کیلومتری شناور بود. این اوج مهندسی و کار بچه‌های ما بود. ما با دست خالی دربرابر دشمن ایستادیم. حجم آتش دشمن در عملیات خیبر آن‌قدر سنگین بود که نقطه‌به‌نقطه منطقه را زیر گلوله و آتش خود قرار داد. ما با جان و دل دربرابر این حجم گلوله ایستادیم و در مقابل شهدای زیادی دادیم.»

مسئولان! جنگ و دوران جنگ را فراموش نکنید
سرهنگ کریمی درمیان صحبت‌هایش از نقش افسران مهندسی جنگ می‌گوید که همیشه تعیین‌کننده بوده است: «پل‌سازی، تونل زدن، ساخت خاکریز، مین‌گذاری یا خنثی‌سازی، بخشی از اقدامات مهندسی جنگ بود. گاهی از روز‌ها برای آنکه یک خاکریز بزنیم یا میدان مینی را خنثی کنیم، مجبور بودیم سینه‌خیز کار کنیم. چند نفرمان فقط کمی سرشان بلند شد و گلوله، مستقیم نشست وسط پیشانی‌شان.»
از آن روز‌های حماسه و خون می‌رسد به امروز دشوار کشور. می‌گوید: معتقدم هرقدر هم اوضاع الان بد باشد، باز به اندازه لحظه‌ها و روز‌هایی که ما در دوران جنگ پشت‌سر گذاشتیم، نیست. چه روز‌های را در خط نبرد با دشمن پشت‌سر گذاشتیم که برای یک سلاح کلاشینکف یا سیم خادار می‌ماندیم، اما الان موشک می‌سازیم و در نانو و پزشکی پیشرفت کرده‌ایم. باور کنید اگر مسئولان از همین الان، همه باهم برای حل مشکلات مردم تصمیم بگیرند، قطعا مشکلات حل می‌شود. کشور ما کشور ثروتمندی است و جای افسوس دارد که ثروت این مردم را یک یا چند نفر با اختلاس بالا می‌کشند. الان چقدر خانواده شهید یا جانباز داریم که با این شرایط سخت اقتصادی، خم به ابرو نمی‌آورند؟ همین‌ها می‌توانند الگوی بقیه باشند.

سربازسازی برای میدان علم
بوی چای دم‌کشیده می‌آید. کمی بعد همسر آقای کریمی با روی خوش وارد می‌شود. کریمی می‌گوید: همسرم برای من در این سال‌ها خیلی زحمت کشیده است. سه‌بار عمل شدم، اما هنوز درد پا آزارم می‌دهد. چند ماه قبل که دوباره نزد پزشک رفتم، گفتند باید یک‌بار دیگر عمل کنم. در این سال‌ها رسیدگی و مدیریت بچه‌ها برای تحمل این درد، خیلی کمکم کرده است. همان‌طور که چای می‌خورد، با ذوق از بچه‌هایی می‌گوید که سرباز میدان علم و دانش هستند: «من و همسرم چهار فرزند داریم. دو دخترم پزشک هستند. یکی از پسر‌ها هم دانشجوی ترم آخر دندان‌پزشکی است. آن یکی هم آی‌تی خوانده و مهندس شده است. خدا را هزاربار شکر که فرزندانم هرکدام توانستند با انتخاب یک مسیر درست، باعث افتخار و سربلندی من و مادرشان شوند.» بعد هم به میز گوشه اتاق و لوح‌های تقدیر رویش اشاره می‌کند: «برخی مربوط به بچه‌هاست و برخی مربوط به من. بعد از جنگ دوباره رفتم سمت دانشگاه. سال ۷۱ بود که برای گذراندن دوره عالی مهندسی وارد دانشکده مهندسی بروجرد شدم. بعد از فارغ‌التحصیلی، بار‌ها از سمت رده‌های نظامی تشویق شدم و همچنین در دوران جنگ مورد عنایت مقام معظم رهبری که آن زمان رئیس‌جمهور بودند، قرار گرفتم. یک‌بار نیز موفق به اخذ تشویق و ارشدیت از دست امیر سرافزار، شهید صیادشیرازی، شدم.»
او معتقد است جنگ امروز ما در عرصه علم و دانش است و ما وظیفه داریم برای این جنگ سرباز بسازیم.
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->