“He has never been known to use a word that might send a reader to the dictionary. ”
(«او هرگز کلمهای به کار نبرده که خواننده را مجبور به استفاده از فرهنگ لغت کند.»)
این جمله مشهور چیزی است که ویلیام فاکنر، نویسنده بزرگ آمریکایی، برای به سخره گرفتن شیوه نوشتن همینگوی گفته است. این را در گوشه ذهن خود داشته باشید.
در نوشتههای پیشین درباره این گفتیم که جوانکی به نام «ارنست» چگونه نقشه راه نویسنده شدن را برای خودش طراحی کرد و حتی جانش را در این راه به خطر انداخت و با بدنی پر از ترکش خودش را به پاریس رساند تا در میان آن همه غول ادبی و هنری قد بکشد و سایهای بزرگ از خودش بسازد و روی دنیای ادبیات و هنر بیندازد؛ و به همین ترتیب بود که همینگوی جوان مسیر نویسندگی خودش و جهان داستانی خودش را انتخاب کرد.
دو نام را در میان آن سیاهه نامها میشود پیدا کرد که برای همینگوی جوان برجستهتر و مهمتر از بقیه بودند: گرترود استاین و جیمز جویس. جالب اینکه این هردو نثری بسیار ساده را برای شکل دادن دنیای داستانی خود انتخاب کرده بودند. به کاربستن این نثر ساده -که مانند لبه شمشیر برنده و قاطع بود- نیاز به عرق ریزی روحی طولانی مدتی داشت تا به آرامی و به بهترین شکل ممکن صیقل داده شود که تیز و برا شود. تعبیر خود همینگوی “sweet simplicity” («سادگی شیرین») است، چیزی بود که در نثر آنها و البته نثر خود همینگوی موج میزد.
همینگوی متوجه شده بود با تجربه جنگی که از سر گذرانده دیگر تجربه زیستهای بزرگتر از استاین و جویس دارد و کافی میدید که به یک نثر درست و حسابی مسلح شود تا بتواند آثار بزرگش را یکی پس از دیگری راهی دنیای ادبیات کند. این سادگی به او اجازه میداد که از نقطه نظر یک ذهن ساده (کودک مانند) به جهان و وقایع نگاه کند، با بی طرفیِ تمامْ حرکات وسکنات آدمها را نقل کند و حتی تا مرز خنگ بودن این نثر را تهی و تهیتر کند، به نحوی که کلمات ساده به مخاطب این امکان را بدهند که بتواند جریان شدید عواطف را در اشارات آدمها حس کند، درست همان طور که در واقعیت اتفاق میافتد: در واقعیت نیز کسی به ما نمیگوید که فلانی وقتی مشتش را روی میز میکوبید و بدوبیراه میگفت «چه احساسی داشت»؛ این چیزی است که ما از حرکات آن آدم میفهمیم.
همینگوی سخت مشغول «تمرین تمام وقت آموختن نثرنویسی» شد، آن هم با شیوهای که کاملا مغایر با روش نسلهای گذشته بود. شیوهای که نویسندههای «ریش و سبیل دار» داشتند پرطمطراق بود؛ آنها با کلماتْ متن را نگین کاری و تزیین میکردند. همینگوی جوان، اما شیوهای کاملا معکوس در پیش گرفت، اینکه نثر را تا جای ممکن از برجستگیهای غیرضروری تهی کند و اجازه بدهد روح «سادگی شیرین» در کالبد نثر بی شیله پیله اش حلول کند. برای همین، زمانی که فاکنر شیوه نوشتار همینگوی را مسخره کرد، همینگوی در پاسخ گفت:
“Poor Faulkner. Does he really think big emotions come from big words?”
(«بیچاره فاکنر. واقعا فکر میکند احساسات بزرگ از کلمات بزرگ ناشی میشوند؟»)
و این چنین بود که یکی از بزرگترین نویسندگان تاریخ ادبیات بر ویرانههای شیوههای گذشته ایستاد و به مخاطبانش لبخندی ساده و شیرین تحویل داد.
با احترام عمیق به ویلیام فاکنر. قلهای از سلسله جبال بلندیهای ادبیات. که نویسندهای بسیار بزرگ بود. علی رغم درک ناقص و ساده لوحانه اش از همینگوی.