صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

مسافر سنت در هزاره سوم

برای من دوست‌داشتن آخرین دلیل دانایی است

  • کد خبر: ۳۴۴۵۱
  • ۲۵ تير ۱۳۹۹ - ۱۲:۵۶
حجت الاسلام محمدرضا زائری - پژوهشگر دینی
شنبه- بسیاری از مردم ماسک نمی‌زنند و به توصیه‌های بهداشتی عمل نمی‌کنند. هر روز اخبار تلخ‌تری از گسترش بیماری و شیوع فراوان‌تر کرونا منتشر می‌شود و هر روز هم برخی از مردم بی‌اعتناتر می‌شوند و بدون ماسک تردد می‌کنند و گاه در فروشگاه‌ها و مراکز عمومی به هم می‌چسبند و توی نفس هم می‌روند! آیا جدی‌بودن خطر را باور نمی‌کنند؟
یکشنبه- همین که وارد کوچه می‌شوم، از دور خانمی با پوشش کامل توجهم را جلب می‌کند که قلاده سگی سفید را در دست دارد. معمولا کسانی را که سگ دارند با ظاهر و پوشش دیگری دیده بودم و به همین دلیل تعجب کرده‌ام؛ هیچ قضاوتی نمی‌کنم و می‌گذرم.
دوشنبه- چندین روز است دنبال کتابی از ناشر دولتی هستم. تلفنشان در اینترنت اشتباه است و نام مدیر انتشارات هم مدت‌هاست به‌روز نشده. بالاخره بعد از چند روز پیگیری و پرس‌وجو ازطریق یکی از مدیران آن سازمان موفق می‌شوم با مسئول انتشارات تلفنی گفتگو کنم. پاسخ‌ها و برخوردش کاملا محترمانه است، ولی هیچ شوق و اهمیتی در آن احساس نمی‌شود. به‌وضوح کارمندی است که دیروز مثلا در قسمت کارگزینی بوده و امروز به واحد انتشارات آمده است. اگر بخش خصوصی بود، همین‌قدر راحت از کنار مشتری می‌گذشت؟
سه‌شنبه- امروز بعد از مدت‌ها تعطیل هستم و بعد از نماز خوابیده‌ام تا کسری خواب روز‌های قبل را جبران کنم و قدری از خستگی و کوفتگی تنم بعد از اثاث‌کشی دیروز بکاهم که با صدای زنگ در بیدار می‌شوم. گیج و منگ گوشی آیفون را برمی‌دارم و مجبور می‌شوم با اصرار کسی که برای درست‌کردن لوله آب آمده، پایین بروم. ظاهرا به‌سراغ همسایه‌های دیگر هم که چند روز است با لوله‌کشی آب مشکل دارند، رفته. خواب‌آلود و کلافه از چند و، چون قضیه می‌پرسم و معلوم می‌شود اصلا نیازی به حضور من نبوده است! وقتی گلایه می‌کنم که برای چه بی‌دلیل بیدارم کرده‌اند، پیرمرد دستی به صورتم می‌کشد و می‌پرسد: تو با این ریش خواب بودی؟ حالا بدهکار هم شده‌ام که با این ریش چرا بعد از نماز صبح به‌جای عبادت و مطالعه خوابیده‌ام!
چهارشنبه- دختر کوچکم را برای معاینه پیش پزشک برده‌ایم و به‌خاطر شلوغی مطب، بچه در بغل توی راهرو قدم می‌زنیم و منتظریم که چشمم از دور به جمله‌ای می‌افتد در تابلو زیبای خوش‌نویسی که در مطب دیگر ساختمان پزشکان به دیوار زده‌اند. برعکس مطب کودکان خوشبختانه مطب تخصصی بزرگ‌سالان خلوت است و بعد از اجازه از خانم منشی، قدری برای دیدن تابلو جلو می‌روم و دوباره آن جمله را می‌خوانم؛ «برای من دوست‌داشتن آخرین دلیل دانایی است»! به یاد برخی روایات و احادیث می‌افتم که محبت را به‌عنوان هدف غایی معرفت و عبادت ذکر کرده‌اند. از منشی می‌پرسم: آیا می‌دانید این عبارت از کیست؟ با بی‌اعتنایی و سردی پاسخ منفی می‌دهد و اشاره می‌کند که تابلویی است که فردی به دکتر هدیه داده. روی تابلو هم چیزی ننوشته‌اند. همان‌جا با گوشی موبایل توی اینترنت جست‌وجو می‌کنم. بخشی از یک سروده سیدعلی صالحی است.
پنجشنبه- خدا بیامرزد دکتر «ویکتور الکک» را. پیرمرد تا پایان عمرش هم از ایران حرف می‌زد. وقتی برای آخرین‌بار به دیدنش رفتم و او را در بیمارستان روی تخت دیدم، باز درباره برنامه‌هایش برای معرفی ایران به جامعه مسیحی و نخبگان لبنانی می‌گفت. در ایام میلاد امام‌هشتم (ع) یکی از سروده‌هایش در مدح حضرت ثامن‌الحجج را به یاد می‌آورم و برای او فاتحه می‌خوانم.
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.