صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

یک لبخند چندمیلیونی ترسناک

  • کد خبر: ۳۵۶۶۳۹
  • ۱۵ شهريور ۱۴۰۴ - ۲۱:۲۱
چرخ می‌زنم در لایتناهی مجازستان. میان تاریکی خانه، توی صفحه موبایل، چشمم می‌افتد به چشم‌های درشت عجیبش. چشم‌هایی که چیزی مابین ترسیدن و ترساندن است.

بچه را گذاشته‌ام روی پا. چراغ‌ها را خاموش کرده‌ام. شیرش را خورده. دست و پایش را زده. حالا چشم‌هایش دارد می‌رود که دیگر با خیال راحت گوشی را برمی‌دارم، چرخ می‌زنم در لایتناهی مجازستان. میان تاریکی خانه، توی صفحه موبایل، چشمم می‌افتد به چشم‌های درشت عجیبش. چشم‌هایی که چیزی مابین ترسیدن و ترساندن است. دهانش تا بناگوش باز مانده و ردیف دندان‌های تمام‌نشدنی‌اش، لبخند نیست. یک جور دهن‌کجی به عالم ترندهاست. بچه تکان کوچکی می‌خورد. نگاهش می‌کنم. معصومیت و زیبایی از تک تک اجزای صورتش می‌ریزد.

این‌ور صفحه، اما لبوبو هنوز دارد می‌خندد. یک بار با شمایل صورتی، یک بار آبی، یک بار خاکستری. صدای گوشی را بسته‌ام تا بچه بیدار نشود، اما صدای خش خش آنباکس کردن بسته‌هایش، با صدای بسته هم به گوش می‌رسد. زیر ویدئو نوشته: «ارزان‌تر از همه‌جا؛ فقط و فقط ۹۵۰ هزارتومان!»

بعد فکر می‌کنم با این قیمت که قطعا فیک‌ترین نسخه محصول است، چه چیز‌ها که نمی‌شود خرید؛ یک‌کیلو گوشت گوسفندی! یک دست لباس گرم زمستانی برای بچه! یک کیسه برنج پنج‌کیلویی خارجی یا اصلا مجموعه کامل کتاب‌هایی که هربار یکی از جلدهایش را برای دخترک می‌گیرم و قبل خواب با هم می‌خوانیم! یک‌جا نوشته قیمتش بین دو تا یازده دوازده میلیون تومان است. احساس می‌کنم چندهزار سال نوری با دنیای ترند‌ها فاصله دارم. دنیای پرسرعتی که فرمانش دست آدم‌های باهوش وقت‌شناسی افتاده که با چند فرمول ساده بازاریابی، زندگی خود و مشتری‌هایشان را زیر‌و‌رو می‌کنند. وسط یکی از پست‌های مربوط به لبوبو، مکث می‌کنم روی تصویر صاحب برند. 

روی عکس نوشته: «وانگ نینگ، خالق عروسک لبوبو، حالا جزو ۱۰ میلیاردر جوان چین قرار گرفته است!» یک جوان چشم‌بادامی ساده با عینک گرد و پیراهن سفید و کت‌سرمه‌ای است. لبخند نازک و مهربانی دارد. هیچ شبیه به محصول جهانی‌اش نیست. نه دندان‌های تیز برجسته دارد و نه نگاهش آدم را می‌ترساند، اما چیزی در سرش دارد که یک‌تنه نبض بازار جریان‌های مجازی را دست گرفته. محصولش حالا یکی از اکسسوری‌های خاص سلبریتی‌ها و چهره‌های سرشناس است و تب همه‌گیرش، دامن نوجوان‌ها و کودکان را گرفته.

دارم فکر می‌کنم تا حالا خیلی خوش‌شانس بوده‌ام که هنوز دختر پنج‌ساله‌ام چیزی از این عروسک جدید نمی‌داند. هنوز گوشه دامنم را نچسبیده که مامان من هم می‌خواهم! هنوز پشت ویترین لباس‌فروشی‌ها، بند نکرده به تیشرت‌های طرح لبوبو! اما دیر یا زود، پای صحبت هم‌بازی هایش، خبردار می‌شود. مثل کرومی و ملودی با آن صورت‌های نچسب و نازیبا. آخر همین ماه وارد شش سالگی می‌شود. گفته طرح روی کیک امسالش یک کیتی صورتی باشد. من نمی‌دانم سال آینده، شمع تولد شش‌سالگی‌اش را روی چه کیکی خاموش می‌کند. 

آن موقع چند لبوبوی بدون‌استفاده ته کمد اسباب‌بازی خانه‌ها افتاده. پول چند کیلو گوشت و برنج و کتاب و نهال و گلدان، رفته پای هیجان دست کشیدن روی خش خش بسته‌های لبوبو. فقط دلم می‌خواهد تا آن روز، با شیب کمتری، سلیقه و نگاه نسل جدید، به تماشا و دنبال کردن کاراکتر‌های مرموز، عادت کند. بچه را می‌گذارم توی اتاق. چراغ‌های خانه را روشن می‌کنم و بعد لبوبو، لابه‌لای پست‌های تمام نشدنی اینستاگرام گم می‌شود.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.