صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

آسمان همیشه آبی نیست

  • کد خبر: ۳۶۶۵۶۴
  • ۲۷ مهر ۱۴۰۴ - ۱۴:۰۸
به چشمم این اولین آسمان ابری پاییز امسال بود. پرده‌ها را کنار زدم. پنجره را باز کردم. آنچه می‌دیدم، شبیه به شعر‌های فریدون مشیری نبود. انگار یک لایه ابریشم خاکستری کشیده بودند روی خورشید.

صبح روزی که پسرک شش‌ماهه‌ام تا صبح با سرفه‌های خشک از خواب می‌پرید، آسمان به نظر ابری بود. با چشم‌هایی که از یک شب‌بیداری دشوار به زحمت باز می‌شد، نگاه به پنجره انداختم. به چشمم این اولین آسمان ابری پاییز امسال بود. من، بنده ابر‌های پاییزم. فکر کردم وقتش رسیده یک سوپ گرم کدوحلوایی درست کنم.

پرده‌ها را کنار زدم. پنجره را باز کردم. آنچه می‌دیدم، شبیه به شعر‌های فریدون مشیری نبود. انگار یک لایه ابریشم خاکستری کشیده بودند روی خورشید. آسمان بیشتر شبیه به یک صفحه از قصه‌های صادق هدایت بود. غبار ِغریبی، رمق آفتاب مهرماه را گرفته بود. تازه دستگیرم شد آن سرفه‌های خشک، برای هوای غبارآلود روز گذشته بود و آن احساس خشکی توی گلو که تمام روز آزارم می‌داد، سوغات سیاه پاییز امسال بود.

من هم تا همین پنج شش سال پیش، میان فصل ها، شیدای پاییز و زمستان بودم. مادر که شدم، همه چیز عوض شد. جای کافه‌گردی‌های عصرانه و عکس‌های زرد و نارنجی را سینی شربت پلارژین کیدز و اسپری سدیم کلراید و شربت تقویتی ایمیونس پر کرد و با هر درجه کاهش دما، تن و بدنم لرزید که نکند ویروس تازه‌واردی راهش را باز کند و بیاید سروقت بچه‌ها. حالا، این توده خاکستری ناخوانده، از هجوم ویروس‌های ریزودرشت، پیشی گرفته و آمده چسبیده به شیشه خانه‌ها. به عصر نکشیده، یکی‌یکی خبر تعطیلی مدارس خراسان رضوی در پیام‌رسان‌ها بالا می‌آید.

این اولین تعطیلی سال تحصیلی جدید است و مفهوم «تعطیلی کلاس‌ها به علت آلودگی هوا» هم یکی از آن چیز‌هایی است که دخترک پنج‌ساله‌ام در پایه پیش‌دبستانی باید با آن آشنا شود برای سال‌های پیش رو. برای تجربه کلاس‌های آنلاین و آسمان نامهربان نیمه دوم سال.

توی سرم، صدای گوینده خبر سال‌های دهه هشتاد می‌پیچد که از اخبار ساعت ۶ صبح رادیو اعلام می‌کرد: «مدارس و ادارات در بسیاری از شهر‌های کشور، امروز و فردا تعطیل اعلام شد... راه ارتباطی هزاران روستا هم در مناطق مختلف کشور مسدود شده است و تلاش راهداران برای بازگشایی راه‌ها ادامه دارد...». 

عصر روز بعد، به خودم می‌آیم. می‌بینم جدی جدی نشسته‌ایم پای گوشی و داریم برای اولین بار، سر کلاس آنلاین حاضر می‌شویم. مربی دخترک، تصویر یک زنبور را نشان می‌دهد و یاد می‌دهد چطور می‌شود آن را ترسیم کرد. دخترم مشغول می‌شود.

زنبور را می‌کشد، رنگ می‌زند، می‌نشاند روی یک شاخه گل و آن بالای سرش یک تکه ابر آبی بزرگ می‌کشد. چه خوب که آسمان هنوز توی نقاشی بچه‌ها آبی است. وسط کلاس به همسرم پیام می‌دهم یک بسته ماسک کودک بگیرد برای روز‌های پیش رو. برای بازگشایی احتمالی مدارس.

برای نفس‌تنگی روی برگ‌های خشک پاییزی. شب که می‌آید، کنار نایلون خرمالو و نارنگی و انگور، یک بسته ماسک با طرح دختر توت فرنگی خریده. حتی توت فرنگی روی ماسک هم چیزی به زیبایی آن اضافه نمی‌کند. هیچ ماسکی به بچه‌ها نمی‌آید. احساس می‌کنم این روز‌ها خیلی زودتر از حدمعمول خسته‌ام. اکسیژن درست و حسابی که به ریه‌های آدم نرسد، انرژی‌اش ته می‌کشد.

دلم می‌خواهد یک دستمال بزرگ نم‌دار بردارم بکشم به پنجره‌ها. به زمین. به آسمان. تمیز نمی‌شود. هوای آلوده، مثل یک چتر سنگین و سیاه، چنبره زده روی شهر. دخترم می‌پرسد کی دوباره برمی‌گردد پیش هم‌کلاسی‌هایش. نمی‌دانم. می‌گویم هروقت آسمان، مثل ابر‌های توی نقاشی‌اش آبی شود. 

با شانه‌های افتاده برمی‌گردد سر بازی. کاش می‌شد، صبح فردا وقتی بیدار شدیم، گوینده خبر بگوید ابر‌های باران‌زای پاییزی از راه رسیده‌اند. آن هاله خاکستری هم آب شده رفته توی زمین. دلم برای برگ‌های زرد چسبیده به زمین نمناک پس از باران تنگ شده. پسرک هنوز سرفه‌های خشک دارد. بغل می‌گیرمش. دارد شیر می‌خورد. دست می‌کشم روی گونه‌اش.

می‌گویم می‌بینی مادر؟ آسمان همیشه آبی نیست؛ و فکر می‌کنم به ناهار ظهر فردا و نمی‌دانم برای روز‌های غبارآلود نفس‌گیر، چه غذایی می‌شود پخت؟ سوپ شیر درست می‌کنم. یک بار یک جایی خواندم شیر، برای روز‌هایی که هوا آلوده است، توصیه می‌شود. سوپ کدوحلوایی بماند برای آن صبحی که با صدای چک چک باران به شیشه‌ها، از خواب بیدار شدیم.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.