صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

کاش ویروس‌ها، راه خانه‌مان را گم کرده بودند

  • کد خبر: ۳۶۹۲۵۳
  • ۰۹ آبان ۱۴۰۴ - ۱۱:۳۰
توی همین دو سه هفته اول، ویروس‌ها یکی یکی بی‌دعوت راهشان را به خانه خانواده‌های بچه‌دار باز کرده‌اند. دخترِ خانه هم بی‌معطلی، دست اولین ویروس ناشناس توی کلاس را گرفته و بی‌خبر با هم رفته‌اند توی اتاق و مشغول بازی شده‌اند.

هویج‌ها را نگینی خرد می‌کنم و می‌ریزم روی تکه‌های مرغ یخ زده. این اولین سوپ مریضی پاییز امسال است. توی همین دو سه هفته اول، ویروس‌ها یکی یکی بی‌دعوت راهشان را به خانه خانواده‌های بچه‌دار باز کرده‌اند. دخترِ خانه هم بی‌معطلی، دست اولین ویروس ناشناس توی کلاس را گرفته و گذاشته توی کیف یونیکورنی و با خودش آورده خانه و بی‌خبر با هم رفته‌اند توی اتاق و مشغول بازی شده‌اند.

اینها را از اولین تک‌سرفه‌های خشک ابتدای شب فهمیده بودم. همه چیز برایم قابل پیش‌بینی شده. اول سرفه‌های کوتاه، بعد عطسه‌های مکرر، بعد چند درجه تب احتمالی و دست آخر بیدار شدن‌های پیاپی تا سپیده صبح. یک مشت جو‌پرک می‌شویم می‌ریزم روی هویج‌ها و کدوحلوایی‌ها و نخود فرنگی‌ها.

 یک تکه پوره گوجه یخ زده، یک برش آب قلم فریز شده، چند دانه بروکلی و کمی بلغور گندم. به خیالم، دارم هرچه ویتامین توی دنیاست، جمع می‌کنم توی یک قابلمه کوچک رویی. شعله را زیاد می‌کنم و منتظر می‌مانم تا ویتامین‌ها یکی یکی از دل بلور‌های یخ بیرون بیایند. از توی آشپزخانه می‌شود صدای سرفه‌های دخترک را شنید. انگار چیزی توی حلقم گیر کرده باشد. انگار سرم داغ باشد. تنم سنگین باشد. هیچ کدام نیست و تمامش هست.

دخترم با ویروس تازه‌وارد کلنجار می‌رود و من پا‌به‌پای مبارزه‌اش دارم مبتلا می‌شوم. پیام می‌دهم به همسرم، برگشتنی یک کیلو شلغم بخرد. از توی کابینت، شیشه بارهنگ و دانه‌به را بیرون می‌کشم. چند دانه پرتقال و لیمو شیرین می‌گذارم دم دست. حالا انگار یک لشکر تا دندان مسلحم. همه چیز برای یک ماراتن تکراری مهیاست. تازه نفسم. این تازه اولین ویروس امسال است. خوب می‌دانم تا حوالی بهار، آن سینی دارو‌های روی اپن پابرجاست. دیفن‌هیدرامین‌ها و سیتریزین‌ها و استامینوفن‌ها مثل یک گردان سرباز آماده‌باش، ایستاده‌اند.

زیر شعله گاز را کم می‌کنم و می‌روم سراغ دخترک. دراز کشیده کنار عروسک‌هاش. با گونه‌های سرخ و چشم‌های به گودنشسته. خواب و بیدار است. استامینوفن‌ها اثر کرده. دلم برای پرحرفی‌هایش تنگ می‌شود. آرام و مظلوم خودش را بغل گرفته. دست می‌گذارم روی پیشانی اش. گرم است. خودم را به یاد می‌آورم. خودِ هفت هشت ساله‌ام را. وقتی مادرم با دستمال نم‌دار و یک لیوان گل‌خطمی بنفش شیرین شده می‌نشست کنارم. 

با خودم فکر می‌کنم یا دست‌های مادرم شفا بود یا زور ویروس‌های زمانه ما کمتر از هیولا‌های میکروسکوپی این روز‌ها بود که کار، با یک دستمال نم‌دار و یک لیوان گل‌خطمی تمام می‌شد. از ناتوانی دست‌هایم، بغضم می‌گیرد. شاید به اندازه مادرم، جادویی نباشد. کاش می‌شد درد‌های تنش می‌ریخت توی تنم. کاش ویروس‌ها، راه خانه‌مان را گم کرده بودند. من با یک طبق داروی تکراری و یک قابلمه سوپ هفت‌رنگ، دستانم خالی است. 

این ویروس‌ها مدام در حال تکثیرند و بیش از همه عاشق میزبان‌های کم سن‌و‌سال‌اند. میزبان‌های کوتاه قامت بی‌دفاعی که هر روز بی‌خبر از همه جا، دکمه‌های روپوش مدرسه را می‌بندند و یک لقمه چاشت می‌گذارند توی کیفشان و می‌روند پی درس و مشق و بازی و به ظهر نکشیده، با شانه‌های افتاده و پیشانی تب‌دار به خانه برمی‌گردند. 

برمی‌گردم توی آشپرخانه. سری به اندوخته مهمات می‌زنم. شیشه عسل، ته کشیده. آویشن، به اندازه گذر از یک دوره بیماری باقی مانده. شیشه بارهنگ، نصفه‌نیمه است. آبمیوه‌گیری دستی را بیرون می‌آورم. پرتقال‌ها و لیموشیرین‌ها را نصف می‌کنم و همینطور که ویتامین C چکه چکه از صافی آبمیوه‌گیری می‌گذرد، آرزو می‌کنم کاش این اولین و آخرین باری باشد که دارم توی سنگر آشپرخانه، به دنبال اکسیر سلامتی در پاییز و زمستان می‌گردم.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.