صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

نگاهی به فیلم «زمستان است» رفیع پیتز | هم‌دلی شعر و موسیقی و سینما

  • کد خبر: ۴۰۴۷۵
  • ۰۴ شهريور ۱۳۹۹ - ۱۶:۱۱
رفیع پیتز برای ساخت فیلم «زمستان است» (۱۳۸۴) نسبتی بین شعر و داستان و موسیقی چند هنرمند خراسانی یافته است. فیلم‌نامه براساس داستان «سفر» محمود دولت‌آبادی نوشته شده و موسیقی آن نیز از آلبوم «زمستان است» محمدرضا شجریان با شعر اخوان ثالث انتخاب شده است.
کاظم کلانتری | شهرآرانیوز - اگر سینما در وهله اول با این مفهوم ارتباط دارد که بازنمایی تصویری نمایان‌ساختن خویشاوندی موسیقی و داستان و تصویر است باید این منطق ترکیب احساس را که خاص سینماست به رسمیت بشناسیم: موسیقی احساس تصویر را آزاد می‌کند و تصویرِ داستانی نیروی نهفته موسیقی را برمی‌انگیزاند. برای نشان‌دادن قدرت تداعی‌کننده احساسات چندهنرمند در دوره‌های مختلف چه چیزی گویاتر از سینما؟ با چه رسانه‌ای می‌توان شعر، داستان و موسیقی را از دوره‌های مختلف از یک منشور احساسی عبور داد و گرمای عاطفه شاعرانه و واقعیت سرد داستان و نوای محزون موسیقی را در یک نقطه منجمد کرد و روی هم انداخت؟ یک فیلم می‌تواند با کمک موسیقی‌ای که آن را همراهی می‌کند به دلالت‌ها و معانی خود رنگ بدهد و یا آن‌ها را سبک‌دار و منسجم در تصویر بنشاند، طوری‌که جداکردن آن از فیلم مثل جداکردن یک رنگ باشد از تابلوی نقاشی. این گونه سینما می‌تواند به شیوه خودش نخی نامرئی درست کند و عواطف چند هنر را به هم پیوند دهد، ورای واقعیتی که هرکدام از آن‌ها احضار می‌کنند.
 
 
 

رفیع پیتز، فیلم‌ساز خراسانی، برای ساخت فیلم «زمستان است» (۱۳۸۴) چنین نسبتی بین شعر و داستان و موسیقی چند هنرمند خراسانی یافته است. فیلم‌نامه براساس داستان «سفر» محمود دولت‌آبادی نوشته شده و موسیقی آن نیز از آلبوم «زمستان است» محمدرضا شجریان با شعر اخوان ثالث انتخاب شده است:

 «من از کودکی با داستان‌های آقای دولت‌آبادی آشنا بودم. از جهت دیگر به نظرم اقتباس، حس و تفکری است که موقع خواندن یک داستان خودبه‌خود در ما ایجاد می‌شود. به نظر غیرواقعی می‌آید که فکر کنیم می‌توانیم آن داستان را با دغدغه‌های نویسنده به تصویر بکشیم، چون حس شخصی ماست که به اثر صداقت می‌بخشد. به همین دلیل فکر می‌کنم حسی که از ادبیات، مملکت و درون فیلم‌ساز می‌آید، سازنده یک اثر خوب است.» ۱

«سفر» را محمود دولت‌آبادی در سال ۱۳۴۷ منتشر کرد و در سال ۱۳۵۲ نیز بازنویسی آن را انجام داد. این داستان روایت دو مرد است که یکی خانواده‌اش را به قصد یافتن کار در خارج از ایران ترک می‌کند و دیگری برای کار وارد همان شهر می‌شود و با همسر ترک‌شده مرد اول (با بازی میترا حجار) آشنا می‌شود. این داستان زمانی نوشته شده که بحران اقتصادی، تورم، بیکاری و مهاجرت از روستا به شهر زیاد اتفاق می‌افتاده است. معمولا آثار دولت‌آبادی در روستا یا شهر و مسائل مربوط به آن می‌گذرد، اما «سفر» داستانی است مربوط به حاشیه شهر؛ جایی که تعلیق و پادرهوایی و بلاتکلیفی خانواده‌ها گذرگاه مهاجرت می‌شوند. ایجاد تقابل و قرینه بین «رفتن» و «آمدن» یا «خروج» و «ورود» دو مرد، به یک مکان واحد معنایی ایهامی و دوگانه داده است. قطار در داستان «سفر» نشانه‌ای از روح ناآرام مرد‌ها و خانه‌های ویرانه نشانه سکون منجمد خانواده‌هاست. از طرف دیگر اخوان شعر «زمستان» را در جریان کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲  سرود. این شعر قصه فردی است که در زمستان از دیگران رانده شده و همه در‌ها به روی او بسته شده‌اند. زمستان در شعر اخوان، هم توصیف سرمای زمستان است و هم یخبندان فضای سیاسی و اجتماعی دهه ۳۰. اگر خارج از ساختار و نشانه‌ها به فیلم «زمستان است» بنگریم، فیلم در نظرمان معمولی و دست‌دوم به نظر می‌رسد، اما اقبال پیتز برای پیوند شعر و داستان، نزدیکی فضا و محتوای این دو اثر است.
 


موسیقی حسین علیزاده و صدای شجریان در دو قسمت ابتدایی و انتهایی فیلم قرار داده شده‌اند؛ همان قسمت‌هایی که در زمستان می‌گذرند و به لحظات رفتن و برگشتن مختار مربوط می‌شوند؛ صدای شجریان و شعر اخوان در این دوقسمت بیشتر کارکردی روایی دارند تا یک کارکرد صرف موسیقایی. گویی شجریان راوی فیلم است و شعر اخوان پیش‌روایتی برای وضعیت رکود و بیکاری و فضای سرد میانه فیلم؛ همان‌طور که در پس‌روایت مؤخره‌ای است بر دور و تکرار وضعیت مردان شهر.
 


رفیع پیتز برای القای این حس و حال بیش از دیالوگ، حالت چهره‌ها، سکون و توصیفات دولت‌آبادی در داستان «سفر» را به قاب‌های ثابت و ایستا و کم‌تحرک داده و باقی را به سوز صدای شجریان و شعر اخوان واگذار کرده است. توصیفات دولت‌آبادی از شخصیت‌ها و حال‌وهوای شهر این‌گونه است:
 
 
«هرکدام سرجای خود خشک شده بودند؛ مثل اینکه جرئت نمی‌کردند یکدیگر را نگاه کنند. لحظه‌ای همان‌جا ایستاده بودند و جایی را نگاه می‌کردند.»
 
«هرسه‌ای در برف. مختار روی چوب‌های زیر بغلش ایستاده بود گویی او را در زمین کاشته‌اند. خشک‌خشک. سرش را در یقه نیم‌تنه‌اش فرو کشیده، دست‌هایش را زیر بغل‌هایش فرو برده و پشت به باد و رو به خانه‌اش ایستاده بود.»
 
«تیغه پشت مرحب تیر کشید و تنش لرزید. دندان‌هایش قفل شده بودند. می‌خواست چیزی بگوید، اما حس کرد نمی‌تواند لب از لب بردارد. بسته و خاموش شده بود. مختار همچنان می‌لرزید.»
 
«شاید می‌خواستند حرفی بزنند، اما زبانشان بسته شده بود ... معلوم بود که تویش آشوب است و از باطن مثل سرکه می‌جوشد. به جایی و کسی نگاه نمی‌کرد. سرش پایین بود و بیخ ناخن شست‌اش را می‌کند.»۲
 
 
 


فیلم با نگاه‌های پر از افسوس استاد آهنگر به «مختار» آغاز می‌شود؛ زن و بچه مختار در خانه چشم انتظار لقمه نانی هستند که او بیاورد، اما صاحب‌کارش به او گفته دیگر به او نیاز ندارد. مختار خسته، ناامید، سردرگریبان و تنها در برف و بوران از کنار ریل قطار به سمت خانه می‌رود و از همین‌جا شجریان روی تصویر می‌خواند:


«سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت/ سر‌ها در گریبان است/ کسی سر برنیارد کرد پاسخ‌گفتن و دیدار یاران را/ نگه جز پیش پا را دید، نتواند/ که ره تاریک و لغزان است»
 
پلان‌های طولانی که گاه در گوشه‌ای از آن شخصیتی ساکن و بی‌صدا ایستاده است حس سرد و رخوت‌بار فضای شهر را چندبرابر کرده است؛ تنها عنصری که در این پلان‌ها حرکت دارد قطاری است که مختار را می‌خواهد از شهر دور کند؛ همان هیولای محرکی که زن‌ها و بچه‌ها را با تنهایی‌شان تنها می‌گذارد؛ در داستان دولت‌آبادی حتی با صدای قطار نیز تصویرسازی شده است:«جای جواب مختار را سوت پرکشش قطار پر کرد.» و پیتز آن را چندجا مستقیم و غیرمستقیم به تصویر کشیده است.

خط آسمان آن‌قدر در قاب‌های فیلم پیتز کوتاه است که تنها درختان سفیدپوش یخ‌زده و کلاغ‌ها را می‌تواند قاب بگیرد و فضای باقی را برف و بوران و مه پُر کند:


«درختان اسکلت‌های بلورآجین/ زمین دل‌مرده/ سقف آسمان کوتاه/ غبارآلوده مهر و ماه»
 
 
 
 


شخصیت‌ها هم معمولا در بازار‌های خلوت یا خیابان‌ها تنها هستند:
 
«در فیلم‌برداری سعی کردیم کادر‌های فیکس بگیریم تا به شکل راه‌رویی در بیاید که شخصیت‌ها نمی‌توانند از آن خارج شوند که به اجبار جریان زندگی پهلو می‌زند. به این ترتیب فیکس‌بودن پلان‌ها تابع منطق است و هرجا که پلان حرکت می‌کند هم منطق خاص خود را دارد. در تدوین هم پایان سکانس را تا جایی می‌بینیم که رد شدن از یک سکانس به سکانس بعد با نوعی خشونت همراه است، چون خشونت زندگی در شخصیت‌های اصلی داستان هست. صدای فیلم هم به‌نوعی بیانگر سکوت و خشونت زندگی شخصیت‌های داستان است. درعین این تلاش‌ها سعی کردیم چند پیشنهاد در اختیار مخاطب قرار دهیم تا با حس خود جلو برود و آزاد باشد.»
 

 رفیع پیتز در فیلمش مکان و زمان داستان را بدون ارجاع و بی‌نام و نشان کرده است تا فضای سرد داستان و شعر و دوره‌هایی که در آن نوشته شده‌اند بیشتر به هم نزدیک شوند و زمان و مکان سینمایی، زمان و مکانی شاعرانه؛ درواقع با این کار او راهی میان زبان، هنر و مضمون یافته و گذشته و حال و آینده را به هم پیوند زده است:
 
«دردی که اینجا بیان می‌شود، مربوط به کشور ما نیست و الان شاید حدود ۸۰ درصد از مردم جهان به علت موقعیت اقتصادی دنیای امروز مبتلا به آن هستند و نمی‌توانیم فقر را ناشی از نحوه حکومت یک دولت در یک ناحیه خاص بدانیم. جذابیت این عوامل و آثار هنری، در بی‌مرزبودن آن‌هاست و اینکه چقدر همه ما در قایقی نشسته ایم. این برای من مهم‌ترین نکته در ساخت فیلم بوده است. شعر آقای اخوان ثالث مربوط به ۵۰ سال پیش است، اما انگار درد امروز را بیان کرده است. حتی ۵۰ سال آینده هم این مشکل وجود دارد. چرا که اقتضای زندگی انسان در هر دوره‌ای بوده است. بی‌زمانی فیلم که طراحی خانم خزاعی [مادر رفیع پیتز]هم به آن سمت رفته، به همین مسئله برمی‌گردد.»
 
و این‌گونه کارگردان از سطح رئالیسم خشک و بی‌روح و آینه‌نما به سطح رئالیسم خالق و تجربی در فیلم «زمستان است» می‌رسد.

استفاده از موسیقی «زمستان است» لایه‌های عاطفی زبان شعر اخوان را که گاه در حروف ندا و یا در ضمایر منفصل «من» ظاهر شده هربار نماینده یک شخصیت در فیلم می‌کند و کارکرد هم‌دلی زبان شعر و سینما را افزایش می‌دهد. آن‌جا که مختار با عصایی زیر بغل و با یک پا به شهرش برمی‌گردد مکانی جز قهوه‌خانه که اولین‌بار مرحب به آن پناه برده بود ندارد. در این لحظات حتی قسمت‌های دیگری از قطعات آلبوم که در فیلم استفاده نشده‌اند تداعی ِمی‌شوند:
 
«مسیحای جوانمرد من!‌ای ترسای پیر پیرهن چرکین! / هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی... / دمت گرم و سرت خوش باد! / سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای! / منم من، میهمان هر شبت/ لولی‌وش مغموم/ منم من، سنگ تیپاخورده رنجور/ منم دشنام پست آفرینش، نغمه ناجور»

همین قسمت‌ها می‌تواند نماینده حال و روز مرحب باشد در لحظات دیگری از فیلم. همخوانی محتوای داستان و شعر تاجایی است که هرکدام در گفتمانی تفسیری هم‌دیگر را تقویت می‌کنند. نکته دیگر این است که قسمت واحدی از شعر اخوان که برای ابتدا و پایان فیلم استفاده شده، در کارکردی دوگانه و ایهام‌وار یک‌بار (در ابتدای فیلم) وجهی ناامیدانه دارد و در پایان وقتی مرحب له‌شدن مختار زیر چرخ‌های قطار را دیده و همان‌طور که به خانه مختار که حال خانه خودش است چشم دوخته وجهی امیدوارنه به خود می‌گیرد؛ اما فقط پایان مأیوسانه مختار در ذهن می‌ماند؛ پایانی که این‌چنین رقم خورده است: او برای دیدن دخترش بیرون خانه در سرما ایستاده و جرئت رفتن به خانه را ندارد و از طرف دیگر «بچه هم از خونه بیرون نمی‌آد.»، چون «هوا دلگیر، در‌ها بسته، سر‌ها در گریبان، دست‌ها پنهان» است؛ چون «زمستان است».
 
 
تریلر فیلم «زمستان است» 


 
۱. از گفت وگوی رفیع پیتز با خبرگزاری مهر. ۸ بهمن ۱۳۸۵.

۲. سفر. محمود دولت آبادی. انتشارات نگاه: ۱۳۸۳.
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.