سرهنگ پاسدار بازنشسته کارآگاه حمید مسرت، مرد اول اداره جنایی آگاهی در دهه ۸۰ است.
سیده نعیمه زینبی | شهرآرانیوز؛ قرارمان فروشگاه یکی از دوستانش و ساعت ۱۰ صبح است. چند دقیقه گذشته، ولی خبری از او نیست. تکیه دادهام به تختگاه سنگی جلوی فروشگاه و منتظرم. در ذهنم میگذرد که آیا رئیس پلیسها، خبرنگارها را جدی میگیرند تا سر موعد حاضر شوند؟ زنگ میزنم، ولی قطع میکند و لحظهای بعد روبهروی من، ایستاده بر سنگفرشهای پیادهرو ظاهر میشود. لباس نظام تنش نیست که او را راحت بشناسی، ولی ابهت و اطمینانی که در پس نگاهش پنهان است انگار یادگار همان سالهاست. نگاهی که آنقدر محکم بود تا دل هر مجرمی را بلرزاند. چند لحظه زل میزنم به او و در سکوت به پیشفرضهای ذهنی خودم درباره رئیس اداره جنایی آگاهی مشهد پاسخ میدهم و برای اینکه سکوت بیش از اندازه روند گفتگو را سخت نکند، با شتاب میگویم: سلام جناب سرهنگ مسرت. پاسخ سلام را گرم میدهد تا جدیت نگاهش را جبران کند. سرهنگ پاسدار بازنشسته کارآگاه حمید مسرت، مرد اول اداره جنایی آگاهی در دهه ۸۰، حالا به شغل آزاد روی آورده است تا سالهای پس از بازنشستگی هم بیکار نباشد. برای او که سالهای سال، شغلش شبانهروز با او نفس کشیده، بیدغدغگی بعد از بازنشستگی سم است. او حالا جایی در دل منطقه ۷ شهری است. ما از دادن نشانی و اطلاعات دقیقتر معذوریم.
این نخستین گفتگو و مصاحبه سرهنگ حمید مسرت، مرد نیکنام آگاهی مشهد، طی سالهای بعد از خدمت است. او مدت ۹ سال عضو کمیته انقلاب اسلامی، ۱۲ سال در مجموعه مبارزه ویژه با قاچاق کالا در تهران و هرمزگان و مدت ۹سال رئیس اداره جنایی آگاهی خراسان رضوی بوده است. کارآگاه دایره جنایی هنوز جذبه دوران کارش را دارد. نیروهای تحت امرش این امر را اذعان دارند که زمان خدمت جرئت نزدیک شدن به او را نداشتند. مسئلهای که به طور قطع در دل مجرمان هم وحشت انداخته است. مردی که در زمان خدمتش در آگاهی مشهد توانست بخش جنایی این اداره را متحول و خواب راحت بسیاری از مجرمان سابقهدار را آشفته کند؛ البته او تأکید میکند که کارآگاه و افسر پلیس با کسی خصومت شخصی ندارد و هرکاری میکند برای برقراری امنیت در جامعه است.
کمیته، ضرورت انقلاب بود
سرهنگ مسرت سال ۶۱ پس از مدتها خدمت داوطلبانه برای کمیته انقلاب اسلامی در این نهاد استخدام میشود: «زمان انقلاب چهارده ساله بودم، ولی با همان سن کم در راهپیماییها حاضر میشدم. بعد از اعلام پیروزی در زندانها باز شد و همه کسانی که در زندان افتاده بودند آزاد شدند. بخشی محکومان سیاسی و بخشی مجرمان پرخطر بودند که با حضورشان در جامعه ناامنیها و تسویه حسابهای شخصی زیادی را به وجود آوردند. آن زمان این نیاز احساس شد که نیروهای مردمی به نیروهای انتظامی در برقراری امنیت شهرها کمک کنند. بر حسب دستور امام (ره) مردم به صورت خودجوش به کمک انقلاب آمدند و در همه محلات در کشور کمیتههای مردمی شکل گرفت. ما از دل محلات بلند شده بودیم و افراد محلی را میشناختیم و جریانات انحرافی سیاسی را میدانستیم.
آرام آرام این افراد ساماندهی شدند و امام (ره) مسئولیت کمیته را به دست آیتا... مهدوی کنی سپردند. یک تشکل خودجوش از نیروهای مردمی که در زمان خودش در دنیا بینظیر بود. کمیته در همه موضوعها که مرتبط با امنیت شهرها میشد نقش داشت. بعد انقلاب منافقان فرصتی یافته بودند تا ایجاد ناامنی کنند. منافقان پس از تشکیل خانههای تیمی ترورها را شروع کردند و از سلاحها استفاده کردند. آنها دشمن خونیشان را پاسداران کمیته میدیدند، چون ما شناخت خوبی از جریان منافقان داشتیم. خاطرم هست کمیته طرحی به نام مالک و مستأجر را اجرا کرد. مالکان وظیفه داشتند که اطلاعات دقیق مستأجرانشان را به نیروهای کمیته اعلام کنند. خانهها یکی یکی لو میرفتند و بلوایی میان منافقان به راه افتاد. کمیته ضرورت انقلاب برای حفظ امنیت مردم و نگهداری از دستاوردهای انقلاب بود. من هم هنگام نیاز در کمیته حاضر میشدم و سال ۶۱ به استخدام رسمی در آمدم.»
سالهای مبارزه با قاچاق!
طی سال ۵۷ تا ۶۹ فراز و نشیبهای زیادی را کمیته انقلاب اسلامی از سر گذراند. سال ۷۰ سال ادغام کمیته با ژاندارمری و شهربانی و تشکیل نیروی انتظامی است: «من آن زمان سروان سبزپوش نیروی انتظامی و در ستاد کل مبارزه با قاچاق کالا و سپس بخش عملیات این اداره مشغول به خدمت شدم. این قسمت وظیفهاش تجزیه و تحلیل قاچاق کالا در کل کشور بود. اخبار و اطلاعات قاچاق کالا در سراسر کشور به ما میرسید و ما اخبار کشفیات را بررسی میکردیم. شبکه اطلاعات نظام یافته و گستردهای به مرور زمان شکل گرفت. خاطرم هست یک محموله گیرنده رسیور بار قاچاق که از بوشهر بارگیری شده بود در فردوس متوقف شد. متهم به درخواست ما به تهران منتقل شد. راننده ادعا کرد بار را خودم خریدم. ما میدانستیم این مارک را چه کسی و از کجا وارد میکند و به او نشانیهای دقیق دادیم. راننده متعجب بود چطور چنین اطلاعات دقیقی از محمولهاش داریم. یک مجموعه ۵_۶ نفری در یک ساختمان قدیمی با این دقت کار میکردیم و به اطلاعات اشراف داشتیم. آن مأموری که این محموله را کشف کرده بود نگاهش فقط به همان محموله بود؛ ولی نگاه ما در ستاد، کشوری بود. راننده شروع به اعتراف کرد و اماکن بارگیری مبدأ و مقصد را لو داد. از همین محموله کوچک یک مخفیگاه تخلیه بار قاچاق را در جاده ساوه شناسایی کردیم که به کشفیات دیگری منجر شد. رصد کردن و تحلیل کردن قاچاق کالا کشفیات زیادی داشت که خودمان از آن لذت میبردیم. مدت ۸ سال در تهران و ۳ سال در هرمزگان در بخش مبارزه با قاچاق کالا فعالیت داشتم و سپس به مشهد منتقل شدم.»
آدمربایی و سرقت از بانک!
سال ۸۲ نقطه عطف سالهای خدمت سرهنگ مسرت است. سالی که یک اتفاق او را به سمت دایره جنایی آگاهی خراسان رضوی میکشاند: «در بدو ورودم به مشهد در یک کلانتری مشغول به کار شدم. فرماندهان خواستند که مجموعه مبارزه با قاچاق کالا در مشهد را تشکیل بدهم. آن زمان یکی از کارکنان نیروی انتظامی در طرق به شهادت رسید و نیروی انتظامی برای دستگیری قاتل فراخوان زد. من آنجا به صورت داوطلبانه بخشی از کار را بر عهده گرفتم. قاتلِ شهید را در طی یک عملیات پلیسی به درک واصل کردیم. قسمت عمده عملیات، کار اطلاعاتی بود و من از سابقه کار اطلاعاتی و عملیاتیام بهره بردم و آن را به نتیجه رساندم. همین موضوع پای مرا به دایره جنایی باز کرد. از زمان ورودم به استان خراسان تا گرفتن ریاست دایره جنایی استان خراسان ۶ ماه طول کشید.»
کار او در دایره جنایی با فراهم کردن زیرساختها برای کشف جرم شروع میشود. سرهنگ مسرت میگوید: «اگر زیرساخت فراهم نباشد کار کشف جرم خیلی سخت میشود و کاری را که ظرف ۲ ساعت یا ۱۵ روز میتوان به نتیجه رساند گاهی چندین ماه طول میکشد. ما سازماندهی و زیرساختهای کشف جرم را در پلیس جنایی بسیار قوی کردیم تا جایی که استانهای همجوار هم از ما راهنمایی میگرفتند. آن زمان در مشهد در سال حدود ۵ مورد آدمربایی حرفهای رخ میداد و اشرار از شرق خراسان به مشهد میآمدند و با گروگان گرفتن افراد پولدار اخاذی میکردند. ما باید جلوی این موارد را میگرفتیم.»
سرقت از بانکها در آغاز دهه ۸۰ یکی از آسانترین راهها برای کسب مال نامشروع به وسیله مجرمان بود. سرهنگ در این باره میگوید: «در ابتدای ورودم به دایره جنایی سرقت از بانک زیاد بود. سرقت مسلحانه بانک اسم بزرگی دارد و حساسیت بالایی ایجاد میکند. ما بانکها را به داشتن نگهبان در زمان فعالیت موظف کردیم. به مرور زمان با تلاش پیگیرانه نیروهای جنایی سرقت بانک کشف نشده دیگر نداشتیم. هنوز هم بخشی از آن سارقان بانک که در آن سالها دستگیر کردیم، داخل زندان هستند. یادم هست سرقت بانک جاده قوچان حدود ساعت ۱۵ بود. قبل از آن هم به بانک ملی وکیلآباد دستبرد زده بودند؛ اما سارق موفق به سرقت نشده بود. با تحقیقات کارآگاهی متوجه شدیم این دو سرقت از سوی یک نفر انجام شده است. او را زمانی شناسایی کردیم که یک دستگاه السیدی باز نشده از پولهای سرقتی خریده بود. او فقط فرصت کرده بود همان قدر از پول را خرج کند و بقیه پول هنوز در خانهاش بود.»
همه پروندههای جنایی مهم است
نخستین پرونده جدی سرهنگ مسرت در دایره جنایی یک پرونده آدمربایی است: «یکی از کشاورزهای منطقه تربتجام برای درمان بیماری فرزندش به مشهد مراجعه کرده بود. آدمربا در جاده طرقبه پسر بیست و سه ساله این کشاورز را میرباید و درخواست ۳۰۰ میلیون پول میکند. خدا توفیق داد تا در بخش فنی با برنامهریزی و تفکر نسبت به موضوع راه مناسبی کشف کنیم. در این موضوع هوش پلیسی و خلاقیتهای فردی و خطای فنی آدمربا دست به دست هم داد تا مخفیگاهشان را در یک باغ اجارهای شناسایی کنیم. حدود ۲ هفته طول کشید تا آدمربا دستگیر شد.»
از سرهنگ درباره مأموریتهای شاخصش در دایره جنایی میپرسیم و او همه پروندههای جنایی را شاخص و با اهمیت میخواند: «پروندههای جنایی همه مهم هستند. حوزه کار جنایی تجاوزات به عنف، فقدان، آدمربایی و سرقتهای مسلحانه است. در هر موضوعی در حوزه جنایی بخواهید عملکرد سالهای قبل را ورق بزنید موضوعها پیچیده و مهم است. حتی از دل بخش فقدان که به نظر کم اهمیت میآید پروندههای بسیار بزرگی بیرون میآید. علت اینکه بخش گمشدهها را به بخش جنایی پلیس آگاهی سپردهاند همین حساسیتهایی است که این موضوع دارد. چه بسا خانوادهای فقدان فرزندش را اعلام میکند و از دل آن پرونده قتل بیرون میآید.»
مسائل پیشپا افتاده مهم است!
وقتی یک کارآگاه این عنوان را یدک میکشد هرجایی که میتواند باید ایفای نقش کند. معمولا مردم از آنها انتظار دارند که دست به یک کار خارقالعاده بزنند. شاید جامعه نگاهش را از فیلمهای پلیسی گرفته باشد که کارآگاه مسرت آن را رد میکند: «شاید طی ۳۰ سال خدمت چند مورد خارقالعاده اتفاق بیفتد؛ ولی در بیشتر موارد این مسائل کوچک و ساده است که راهگشاست. توجه به نکات ریز در کار پلیس به کرات اتفاق میافتد و چه بسا حل ماجرا با توجه به آنها از انجام یک کار بزرگ بسیار شیرینتر است. در یک پرونده سرقت موتورسیکلت، ما سارق را شناسایی کردیم. فرد را در یک قرار صوری دستگیر کردیم. او نشانی منزلش را در اختیار ما قرار نمیداد و ما را به یک آدرس برد. خواهرش گفت که خانمش بیرون رفته است. ما شک کردیم که این خانه همان خانه نیست. نگذاشتیم بین این دو اطلاعاتی رد و بدل شود. من خودکاری را پای تلفن جا گذاشتم و رفتیم. بعد از ۳ دقیقه برگشتم تا خودکار را بردارم. رِدیالِ تلفن را کنترل و آخرین شماره را برداشت کردم. نشانی شماره را از همکاران گرفتم و به محل جدید رفتیم. متهم متعجب مانده بود چطور این اتفاق افتاد. این خلاقیتها به وفور در پروندهها از سوی کارگاهها اتفاق میافتد که با استفاده از تیزهوشی آنها گره پرونده حل میشود.»
پروندههای شاخص جنایی دهه ۸۰!
وقتی صحبت از پروندههای شاخص و جنجالی دهه ۸۰ میشود سرهنگ مسرت حرفهای جالبی برای گفتن دارد و به این راحتی حاضر به تفکیک اهمیت پروندههایش از هم نیست: «همه پروندهها در حوزه جنایی مهم هستند، چون کار ما با امنیت جامعه سروکار دارد.»
ما باز هم اصرار میکنیم که او از پروندههای جنجالیاش بگوید که پاسخ میدهد: «جنجال حوزه کار رسانه است که روی پروندهها و افراد اسم میگذارند تا مخاطبینشان را بیشتر کنند؛ ولی در حوزه کار جنایی حتی کوچکترین موضوع، بزرگترین است. پروندههای تجاوز به عنف در اجتماع بسیار حساس هستند. یادم هست زمان خدمتم ۳ جوان با یک خودرو پیکان دختران جوان را سوار و به آنها تجاوز میکردند. حداقل ۷ تجاوز سریالی اتفاق افتاد تا زمانی که این افراد با هوشیاری یکی از قربانیان دستگیر و اعدام شدند.»
جناب سرهنگ بالاخره راضی میشود درباره پروندههایی به صورت خاص صحبت کند: «آدمربایی کودک هفت ساله در زمان خودش بسیار سر و صدا کرد. دو دختربچه شش و هفت ساله بودند که در فاصله چند ماه از این پرونده ربوده شدند که به دلیل جنسیتشان حساسیت زیادی ایجاد کرد. پرونده دیگر، سرقتهای مسلحانه سریالی در مشهد بود که حداقل از ۱۲طلافروشی اتفاق افتاد. پرونده قتل طلافروشی پلاتین هم بود که ۳ نفر را در ساعت ۲ و نیم عصر به قتل رساندند و همه طلاها را به سرقت بردند. پرونده شاخص زیاد بود که من این چند مورد را ذکر کردم.»
گروگان مثل فرزند خودمان است
او درباره حساسیت دایره جنایی درباره آدمربایی میگوید: «در قتل جرم اتفاق افتاده؛ ولی در آدمربایی سرنوشت فرد نامعلوم است و ادامه آن احساس ناامنی بالایی در جامعه ایجاد میکند. اگر پلیس مقتدر نباشد طعم شیرین آن زیر دندان آدمربا میرود و در دیگر استانها هم ادامه پیدا میکند.»
بارها پرونده آدمربایی زیر دست جناب سرهنگ آمده و او بارها مجبور به مذاکره با آدمرباها شده است. از دلسوزی او نسبت به پروندهها همه افسرانش خبر دارند. میدانند در کار با کسی شوخی ندارد و کاستی را نمیپذیرد. راز این برخورد قاطع در نگرش او نسبت به ماجرا است: «احساس میکردیم این آدم ربوده شده عزیز و فرزند خودمان است و با این دید برای نجات جانش تلاش میکردیم.»
و سپس خاطرهای برایمان درباره لذت رساندن یک کودک به دست خانواده اش نقل میکند: «یک پرونده آدمربایی داشتیم که مورد کودکی هفت ساله بود. مدت ۴ ماه همه مجموعه پلیس استان خراسان از کلانتری تا پلیس تخصصی پای کار بودند تا نسبت به کشف و دستگیری آدمربا اقدام شود. ۴ ماه شبانهروز نداشتیم. گروگانگیرها محدوده کوههای تربت حیدریه قرار میگذاشتند. خاطرم هست که این کار خیلی زمانبر شده بود و گروگانگیرها هیچ خطای تاکتیکی انجام نداده بودند تا ما به سرنخ برسیم. همه مجموعهها از جمله پلیس مواد مخدر هم در این پرونده حاضر بود. روال کار تا زمانی که ما گروگانگیر را دستگیر کردیم، بسیار پیچیده بود. زمان تحویل کودک به خانواده حدود ۱۵۰نیروی آگاهی از جمله رئیس مبارزه با مواد مخدر آنجا حاضر بودند. همه کارکنان زمان تحویل کودک گریه میکردند. بعد از تحویل رئیس پلیس مبارزه با مواد مخدر پیش من آمد و گفت وقتی یک محموله ۱۵۰تنی مواد مخدر کشف میشد فکر میکردم خیلی کار خارقالعادهای انجام دادیم؛ اما در طول دوران طولانی خدمتم تاکنون هیچ صحنهای شبیه این ندیدهام. این کار بسیار لذتبخش بود.»
کار در این حوزه عشق میخواهد
او عاشقانه درباره خدمتش در نیروی انتظامی حرف میزند. همه کارآگاهانی که با او کار کردهاند این عشق را لمس کردهاند. کارآگاه مسرت خودش هم از اینکه زمانی تصمیم گرفته به دایره جنایی بیاید راضی است: «شیرینترین لحظات خدمتم را در مجموعه آگاهی بودم. کاری که لحظه لحظه آن در ارتباط مستقیم و تلاش برای رفع مشکلات مردم بود. در هرمزگان و تهران در بخش اقتصادی تأثیراتش را روی زندگی مردم این قدر احساس نمیکردم؛ ولی در آگاهی چهره به چهره با مردم دغدغههای آنها را کاملا در مییافتم.» او بیشتر اوقات زندگیاش را در مأموریتهای شبانهروزی گذرانده است. پروندههایی که گاه چندین ماه طول کشیده است و گاه مجبور بود برای مذاکره با آدمربا تا سیستان و بلوچستان برود. همراهی خانوادهاش باعث دلگرمی رئیس دایره جنایی آگاهی بوده است. مسرت میگوید: «خانواده هم با این موضوع خو گرفته بودند. علاقه در این کار حرف اول را میزند. اگر کسی علاقه نداشته باشد نمیتواند سختی کار و شبانهروز بودنش، شیفت آماده قتل و چیزهایی شبیه این را که طبیعت کار است، تحمل کند. کسی که به این حوزه وارد میشود این مسائل را میپذیرد. کارکنان این حوزه با این کار عجین میشوند و شاید کار کردن در حوزههای دیگر برایشان سخت میشود. کارگاههای جنایی جزو زبدهترین، دلسوزترین و شجاعترین نیروها هستند. در مدت خدمتم در آگاهی ما رتبه اول کشوری در کشف سرقتهای مسلحانه را داشتیم که مجموعه کارکنان جنایی به این دلیل تشویق شدند.»
سرنوشت پرونده طلافروشی پلاتین
کارگاه مسرت درباره پرونده قتل طلافروشی پلاتین که آشوب زیادی در جامعه در آن زمان برپا کرد، میگوید: «در مشهد یک آدمربایی اتفاق افتاد و حدود ۲ ماه زمان برد تا متهم را شناسایی کنیم. نمیتوانم جزئیات کار را بگویم، چون روشهای کشف پلیس را هدف قرار میدهد. موضوع کشف آدمربا بسیار پیچیده و حرفهای بود و کمک خداوند را در آن به وضوح احساس کردم. یک اتفاق کوچک باعث گمراهی ما شد که از نظر من کار خدا بود تا کارکنانمان در درگیری مسلحانه شهید یا مجروح نشوند. با هوشیاری کارآگاهان به شکلی عمل کردیم که یکی از متهمان که از افغانستان تماس میگرفت شناسایی شد و به وسیله او گروگانگیر اصلی را که مجرم حرفهای بود و حداقل سابقه ۱۰ سرقت کلان در مشهد داشت شناسایی کردیم. گروگان بدون باج آزاد شد؛ ولی مجرم همچنان فراری ماند.
قتل پس از آدمربایی اتفاق افتاد. ۱۶ مرداد ۸۹ روزی بود که ۳ نفر را در یک طلافروشی جنب سفارت پاکستان با سلاح گرم به قتل رساندند. قاتل با لباس پلنگی و سر باندپیچی شده وارد صحنه شد و همه طلاها و دستگاه ضبط فیلم را با خود برد تا هیچ آثاری باقی نماند. تیم قوی از نیروهای آگاهی تشکیل شد و اطلاعات زیادی را در صحنه جمعآوری کردیم. همه اطلاعات مغازههای اطراف جمعآوری و آنالیز شد. مکالمات تماسها و اطلاعات مربوط به طلافروشی پالایش شد. حدود ۲ سال پیجوییها طول کشید. حتی آناتومی و راه رفتن قاتل را تجزیه و تحلیل کردیم تا او را شناسایی کردیم. آن زمان متوجه شدیم که فرد قاتل همان فرد آدمرباست که تحت تعقیب پلیس است. او از یک خانواده جرمستیز بود که همه افراد خانواده سابقهدار بودند. مجرمان از نظر خودشان بسیار حرفهای عمل کرده بودند؛ ولی مجرم هرچقدر حساب شده و با برنامه جرم انجام دهد یک جایی ردی از خود باقی میگذارد که باعث کشف مسئله شود. مجرمان آدمربایی و قتل طلافروشی پلاتین هم که بسیار حرفهای انجام شده بود لو رفتند و دستگیر شدند و به سه بار اعدام محکوم شدند. ۳ قاضی قدیمی مسلط روی این موضوع کار کردند و این حکم را دادند. از زمان دستگیری این فرد همه سرقتهایی که مربوط به گاوصندوقها در مشهد بود متوقف شد. مجرم در حوزه سرقت منزل، سرقت خودرو، سرقت گاوصندوق بسیار حرفهای عمل میکرد. این طلافروش قربانی خرید طلای بدون فاکتور شد.»
شرایط هر پرونده ویژه خودش است
از او میپرسیم کدام نیروی تحت امرش در خاطرش مانده است و میگوید: «موقع قتل طلافروشی پلاتین من مرخصی بودم و مشهد نبودم؛ ولی، چون قتل فجیع بود همه کارگاههای زبده سر صحنه حاضر شدند. یکی از افسرها با من تماس گرفت و گفت یکی از عوامل حاضر در صحنه شرایط عادی نداشت و شک برانگیز بود. این فرد به عنوان مظنون در دستورکار ما قرار گرفت. از طریق این ارتباطات ما ردزنی کردیم و قاتل را دستگیر کردیم. تیزهوشی کارآگاه در روز اول جنایت به ما کمک زیادی کرد. این ذهنیتی که این کارآگاه برای پرونده ایجاد کرد ذهن ما را به خودش معطوف میکرد تا بعد از ۲ سال در حل ماجرا به ما کمک کند. این ماجرا خیلی جالب بود.»
او درباره کمکهایی که گاهی به وسیله قربانیان هم به حل پرونده منجر شده است میگوید: «در پرونده سریالی تجاوز به عنف سوژه آخر، دختری بود که به لحاظ عاطفی تأثیرگذار بود. وقتی او را به عنوان طعمه میربایند یک تعاملی با این افراد برقرار میکند. نوع گفتمان باعث میشود شمارهاش را برای ارتباطات بعدی بگیرند. دختر به ما مراجعه کرد و این را گفت. ما هم او را تحت نظر گرفتیم تا گروگانگیر را دستگیر کردیم. نمیشود نسخه واحد برای همه پروندهها و همه افراد پیچید. در هر پرونده با توجه به شرایط روحی و روانی سوژه و مجرم باید رفتار کرد.»