حسین برادران فر | شهرآرانیوز؛ با شیوع ویروس کرونا و در پی آن تعطیلی مراکز ماده ۱۶ ترک اعتیاد و همچنین پذیرشنکردن گرمخانههای شهر، درحالی که همه توصیه (درخانه بمانید) را آویزه گوش خود کردهاند، معتادان متجاهر و کارتن خوابها که خانه و سرپناهی برای ماندن ندارند، بیش از پیش در شهر سرگردان شدند.
عدهای از این افراد بیخانمان که در میان آنها همه جور آدمی از زن، بچه، پیر و جوان پیدا میشود به منطقهای باعنوان «تپه سنگی» در مجاورت محله وکیلآباد، کوچ کرده و در آنجا ساکن شدهاند.
برای گفتگو با این افراد و گزارش از وضعیت زندگی آنها با ترس و لرز و هزار سلام و صلوات، درحالی که علی گلستانینژاد، یکی از جوانان بومی که به شدت عرق محله وکیلآباد و دغدغه سلامتی جوانان محله را دارد همراهمان بود راهی مسیر سراشیب و سنگلاخی تپه سنگی شدیم. بعد از چند دقیقه پیادهروی، در سایه کوه و زیر درخت توتی که حکم خانه و سرپناه را دارد، به چند معتاد کارتنخواب برخورد کردیم که اغلب درگروه سنی ۳۰ تا ۴۰ سال قرار داشتند، اما تاثیرات مخرب استعمال مواد مخدر، چنان تکیده، شکسته و ناتوانشان کرده بود که گویی بسیار پیرتر جلوه میکردند.
انتظار استقبال و خوشآمدگویی نداشتیم، اما هجمه غرولند هم نوبر بود. در ابتدا با دیدن ما جبههگیری کرده و ناراحتی خود را ابراز داشتند، اما وقتی متوجه شدند که خبرنگار هستم، موضعشان تغییر کرد و برای آنکه زندگی آنها درس عبرتی برای دیگران باشد، با این شرط که اسم و رسمشان را نیاورم همراهمان شدند.
بعد از چند دقیقهای گویی یخشان باز شد شروع به صحبت کردند. دردناکتر اینکه برخی از این جوانان موقعیت زندگی مناسبی داشتهاند و اگر به دام غول بیشاخ و دم اعتیاد گرفتار نشده بودند، چه بسا اکنون کنار خانواده خود زندگی میکردند و انسانهای موجه و صاحب منصبی بودند. حاصل گفتگو با معتادان کارتن خواب تپه سنگی را در سطور بعدی میخوانید.
۲۳ سال است معتاد هستم
مهدی با بیان اینکه سال ۱۳۵۶ به دنیا آمده، گفت: از بیستسالگی به اعتیاد روی آورده و همه نوع مواد مخدری را تجربه کردهام. در ابتدا با سیگار و سیگاری آغاز شد و بعدها به تریاک، هروئین، شیشه و... رسید. از آنجایی که پسر بزرگ خانواده بودم کسی با من کاری نداشت، نه پدر و نه مادر. از اول هم اهل درس و مشق نبودم، از این رو از سن ۱۴، ۱۵ سالگی مدرسه را رها کردم و به پدرم گفتم: من که اهل درس و مدرسه نیستم، چرا بیخودی پول شما را خرج کنم و مغز خودم را هم خراب. با وجود مخالفت پدر و مادرم، به قدری از مدرسه فرار کردم که یک روز مدیر مدرسه به خانهمان آمد و به پدرم گفت: پسر شما اهل درس و مشق نیست و مدام از مدرسه فراری و با دانشآموزان مدرسه درگیر است. من، چون نمیخواستم به مدرسه بروم از روی عمد این کارهای ناشایست را در مدرسه انجام میدادم تا مسئولان عذرم را بخواهند، دسته آخر همین هم شد و من را در پانزدهسالگی از مدرسه اخراج کردند.
این جوان معتاد در ادامه گفت: رهاکردن درس و مدرسه بزرگترین اشتباه زندگیام بود، اگر درس میخواندم شاید امروز برای خود آدمی میشدم. بعد از مدرسه در کارگاه مکانیکی مشغول به کار شدم، چون منزل ما از محل کار دور بود، یکسره از صبح تا غروب سرکار بودم و ناهار را هم داخل کارگاه میخوردم، در انتهای کارگاه اتاقک کوچکی وجود داشت که محل استراحت بچهها بود. یک روز ظهر که درحال استراحت در اتاقک بودم، استاد کارگاه به همراه یکی از دوستانش که چند مغازه آن طرفتر کارگاه تراشکاری داشت، وارد اتاقک شدند، بعد از آن پیکنیک گرم کردن غذا را روشن و شروع به استعمال مواد مخدر (تریاک) کردند. این کار هر روز یا روز در میان انجام میشد، من نیز ناخودآگاه تحت تأثیر فضا و مواد مخدر با آنها همراه شدم و هفتهای یک بار تفننی تریاک کشیدم، اما بعد از چند ماه به یک معتاد تمام عیار بدل شدم. کار به جایی رسید که برای تهیه پول مواد چند تا از وسایل و لوازم کارگاه را برداشته و فروختم. استادم که متوجه موضوع شد از کارگاه بیرونم کرد، در ابتدا فقط تریاک میکشیدم، اما بعد از مدتی به کریستال و شیشه رو آوردم و تا امروز ۲۳ سال از اعتیادم میگذرد.
اراده ترک اعتیاد را ندارم
وی افزود: بارها و بارها سعی کردهام اعتیاد را ترک کنم، اما بعد از مدتی دوباره روز از نو و روزی از نو، به دلیل نداشتن اراده قوی دوباره به کشیدن مواد مخدر روی آوردهام. پدر و مادرم برای ترک اعتیادم هر کاری از دستشان برمیآمد، انجام دادند، بیش از ۱۰ مرتبه در اردوگاه ترک اعتیاد بستری شدم، اما به محض اینکه پایم را از اردوگاه بیرون میگذاشتم، قبل از رفتن به خانه، سراغ موادفروش محله را میگرفتم و دوباره بساط اعتیاد را به راه میانداختم. به ضعیف بودن ارادهام اقرار میکنم، در برابر مواد مخدر همیشه دستهایم به نشانه تسلیم بالا بوده است، با وجودی که میدانم اعتیاد دلیل اصلی همه بدبختیها و آوارگی من در زندگی است، حتی چند مرتبه با چاقو دستم را بریدم برای اینکه دوباره به سمت مواد مخدر نروم، من معتقد هستم که قدرت و جاذبه مواد مخدر از هر چیزی بیشتر است.
۵ سال است کارتن خواب هستم
این معتاد متجاهر با بیان اینکه ۵ سالی است کارتن خواب شده و هیچ پناه و سقفی بالای سر ندارد، ادامه داد: اوایل در پارکهای بزرگ که از دست نگهبان در امان باشیم، میخوابیدم، حتی همان جا دستشویی و حمام میکردیم و وضعیت ظاهری بهتری داشتم، اما از زمان شیوع بیماری کرونا و بسته شدن پارکها و سرویسهای بهداشتی، محل زندگیام تغییر کرد. زیر پلها، داخل قبرستان و هرجایی که فکرش را بکنید زندگی کردهام. از زمانی که کارتن خواب شدم و دیگر نتوانستم کاری انجام بدهم برای تأمین هزینه مواد مخدر دست به سرقت میزنم، بارها و بارها توسط مأموران انتظامی دستگیر و روانه زندان و اردوگاه ترک اعتیاد شدهام. از ۶ ماه قبل که دیگر هیچ جایی برای سکونت نداشتم، به همراه تعداد دیگری از دوستان که همانند خودم اعتیاد داشته و کارتن خواب بودند، به تپه سنگی آمدیم. آلونکی به وسیله چند تکه چوب و پارچههای کهنه برای خود دست و پا کردیم و همین جا ساکن هستیم. هیچ نوع امکاناتی هم نداریم، شبها از ترس مار، موش و عقرب در ترس و لرزیم، روزها هم نیز از دست مأموران پلیس فراری هستیم. ۴۳ سال از سنم گذشته است، همه چیزم را از دست دادهام، زن و فرزندی ندارم، پدر، مادر و اقوام طردم کردهاند، با وجود این همه ذلت و خواری هنوز اراده بیرون رفتن از این منجلاب را پیدا نکردهام. فقط منتظر یک معجزه هستم، نمیدانم که چنین معجزهای پیش خواهد آمد یا خیر. داستان زندگیام را برایتان تعریف کردم شاید یک نفر بخواند و عبرت بگیرد، نکشیدن مواد خیلی آسانتر از ترک آن است، چون زمانی متوجه اعتیاد میشوید که دیگر خیلی دیر است.
بچه طلاق هستم
محسن ۳۰ ساله، تنها به این دلیل که فرزند طلاق بوده و حامیای در زندگی نداشته نیمی از عمر ۳۰ ساله خود را معتاد بوده است.
وی در این باره گفت: همیشه با سرو صدا و دعواهای پدر و مادرم از خواب بیدار میشدم، مادرم همیشه به خاطر لاقیدی و بی بندو باریهای پدرم چشمان اشکباری داشت، پدرم که معتاد به الکل بود، به بهانههای مختلف مادرم را به باد کتک میگرفت، من و دوخواهرم نیز که کودکان کم سن وسالی بودیم، با چشمان اشکبار ناظر و شاهد کتک خوردن مادرم بودیم، سرانجام به دنبال یکی از همین جروبحثها و کتککاریها مادرم خانه را ترک کرد و من و خواهرانم را با پدر الکلی تنها گذاشت. بعد از رفتن مادر زندگی برای من و دوخواهرم خیلی سخت شد، دو خواهرم یک روز دور از چشم پدر خانه را ترککردند و به مادرم پیوستند. من ماندم و پدری که همه بدبختیهای زندگیاش را سر من خالی میکرد.
محسن بااشاره به اینکه از ترس کتکزدنهای پدر تا نیمه شب بیرون بوده، افزود: وقتی به خانه میآمدم که پدرم مست و لایعقل بر روی زمین افتاده بود و هیچی نمیفهمید، حتی من را نمیشناخت. از طرف دیگر با بچههای هم سن و سالم بیشتر خوش میگذشت، حداقلش این بود که کتک نمیخوردم. چون از لحاظ عاطفی به بچهها وابسته شده بودم، هر کاری که میکردند با آنها همراه میشدم، برای اولین بار بهطور تفریحی و درجمعی دوستانه سیگار کشیدم، بعد از مدتی به کشیدن تریاک رو آوردم و در سن ۱۵ سالگی یک معتاد تمام عیار شدم. وقتی خودم معتاد شدم، متوجه شدم که پدرم نیز علاوه بر اعتیاد به الکل، به مواد مخدر اعتیاد پیدا کرده است. با معتاد شدن پدر، سروصداها و کتککاریها کمتر شد، چون پدرم یا نشئه بود یا خمار. از این بابت خوشحال بودم، چون کمتر در خانه کتککاری میشد، کم کم به دلیل درد مشترک که همان استعمال مواد مخدر بود، با پدرم دوست شدم. موادش را تهیه و بعد از آنکه بند و بساط مواد را آماده میکردم، درکنار هم مینشستیم و با خیال راحت تریاک مصرف میکردیم.
کوچ اجباری
محسن با بیان اینکه بعد از چندسال پدرش خانه را فروخته و او به خاطر نداشتن سرپناه، به معتاد کارتن خواب بدل شده، تصریح کرد: تا زمانی که پدرم بود، خانه و سرپناهی داشتم، اما این آخریها پدرم دیگر توان کارکردن نداشت، به همین علت برای تهیه مواد مخدر خانهای را که داشتیم بدون اینکه به من بگوید فروخت. پیش از فروش خانه، پدرم من را به خانه اقوام فرستاد و بعد از آن هم خودش برای همیشه ناپدید شد. بعد از چند روز، وقتی به خانه برگشتم تازه متوجه شدم که خانه پدری به فروش رفته است، صاحب جدید خانه هم نامردی نکرد و من را با فحاشی و بیآبرویی از خانه بیرون کرد. بعد از آن تک و تنها شدم و به مشهد کوچ کردم تا بلکه برای خود کار و باری پیدا و ترک کنم، اما در مشهد اوضاع آنطور که میخواستم پیش نرفت. مدتی را در خرابههای محلات حاشیه شهر ساکن بودم، اما به دلیل اعتراض اهالی محله و حضور پلیس هر چند ماه یکبار، ناچار به ترک محل سکونت میشدم، تا اینکه چند ماه قبل توسط یکی از دوستان کارتن خوابم با این محله آشنا و در حاشیه محله وکیلآباد ساکن شدم. این نقطه به نام تپهسنگی معروف است و، چون دور از محله وکیلآباد است کسی به کار ما کاری ندارد.
میترسم پایم را از دست بدهم
این معتاد کارتن خواب افزود: در طول این ۳ سال برای تهیه پول مواد مخدر، مجبور به خردهفروشی مواد مخدر شدم البته یکی دو مرتبه به جرم فروش مواد مخدر دستگیر و چند هفتهای را در زندان بودم. در آخرین مرتبه هم هنگام فرار از دست پلیس از روی دیوار به زمین افتادم و مچ پایم در رفت، بعد از آن، چون پول مداوا نداشتم و در محیط کثیف و غیربهداشتی ساکن هستم، پایم عفونت کرد. با تیغ ریشتراشی خودم را جراحی و عفونت پایم را خارج کردم. با این حال چند روزی است که پایم سیاه شده و ورم کرده است و توان راه رفتن ندارم، پولی هم ندارم که پیش دکتر بروم و خودم را درمانکنم. میترسم این عفونت و سیاه شدن کار دستم داده و پایم را از دست بدهم.
وفور مواد مخدر
محسن ادامه داد: با کمک خیران بیش از ۶ مرتبه در اردوگاه ترک اعتیاد بند ۱۶ بستری شدم و حتی برای مدت کوتاهی نیز پاک بودم، اما دوباره اعتیادم را شروع کردم. دلیل بازگشت و لغزش من و بسیاری از معتادانی که بارها و بارها ترک کرده و دوباره معتاد شدهاند، تنها یک چیز است، «وجود فراوان مواد مخدر». برای به دست آوردن مواد کافی است یک دور در پارک محله بگردید، همه چیز پیدا میکنید، اگر حاشیه شهر باشد که دیگر پارک هم لازم نیست، احتمال یافتن مواد مخدر در بقالی و سوپرمارکت هم وجود دارد. یک مرتبه که برای تهیه مواد مخدر به محلات حاشیه شهر رفته بودم، از ابتدای کوچه تا آخر کوچه بیش از ۱۰ ساقی، در کنار راه ایستاده و انواع مواد مخدر صنعتی و سنتی را با خیال راحت میفروختند.
در چنین وضعیتی من معتاد حتی قویترین اراده را داشته باشم، نمیتوانم برای مدت زیادی پاک بمانم و دوباره به کشیدن مواد روی خواهم آورد. این همیشه برای من سؤال است که چرا مواد مخدر از همه نوع، در شهر به فراوانی پیدا میشود و ساقیها با خیال راحت مشغول فروش هستند. اگر نیروی پلیس به اندازه کافی وجود ندارد، باید از نیروهای بیشتری استفاده کنند، باید بدترین مجازاتها را برای فروشندگان مواد در نظر بگیرند، چنان فشاری بیاورند که کسی جرئت فروش مواد مخدر را نداشته باشد. وقتی مواد مخدر نباشد، من هم از آن استفاده نخواهم کرد، اما وقتی شما با پول میتوانی در داخل زندان هم مواد تهیه کنید، دیگر انگیزهای برای ترک نخواهید داشت. خیلی از ما از این وضعیت خسته شده و دوست داریم ترک کنیم، اما با وفور مواد مخدر، باید اراده قوی داشت که گرفتار وسوسه نشد.
شوهرم معتادم کرد
در بین معتادان مرد حاضر در تپه سنگی، یک زن میانسال نیز زندگی میکرد. خاله شهناز اسمی است که بچهها صدایش میزنند، او شوهرش را عامل اعتیاد خودش معرفی کرد و گفت: ۲۰ سال قبل با شوهرم آشنا و ازدواج کردم. شوهری که بعدها متوجه اعتیادش شدم بسیار رفیقباز بود. شبی نبود که لات و لوتهای محل در خانه ما جمع نشوند و به استعمال مواد مخدر مشغول نباشند، با آمدن این اراذل به خانه اعصاب من خرد میشد، طوری که بعد از رفتنشان، صدای دعوا و کتککاری من و همسرم تمام محل را برمیداشت. مخالفتها و سروصداهای همیشگی من با شوهرم به این دلیل، شوهرم را کلافه کرده بود و سرانجام این مرد پلید با وعدههای مختلف، من را به دام اعتیاد کشاند. بعد از اینکه معتاد شدم و تا گردن در لجن فرورفتم، شوهرم مجبورم کرد برای تهیه پول مواد، برایش خردهفروشی کنم، من هم از روی ناچاری و برای اینکه بتوانم پول نشئه کردن شبانه خود را تأمین کنم به هرکاری دست میزدم.
روزی پسرم را در آغوش میگیرم
شهناز خانم با بغض ادامه داد: در این همه گرفتاری و گیر و واگیر، فرزند ناخواستهای متولد شد. علیرضا سه ماه بود که شوهر نامردم ما را تنها گذاشت و برای همیشه غیبش زد. من هم برای تهیه پول مواد و دیگر مایحتاج زندگی بچهام را برمیداشتم و به محلات بالاشهر میرفتم و در آنجا گدایی میکردم، با همین روش پول مواد و دیگر مایحتاج زندگی را تهیه میکردم. پسرم علیرضا تا ۳ سالگی همراهم بود، با وجود همه سختیها زندگی خوب و خوشی داشتیم. تا اینکه یک روز گشت سازمان بهزیستی، من و پسرم را هنگام گدایی دستگیر کرد، مسئولان بهزیستی بعد از تشکیل پرونده و رأی دادن به اینکه توان نگهداری بچه را ندارم، علیرضا را از من گرفتند و تحویل شیرخوارگاه حضرت علی اصغر (ع) محله الهیه دادند. بعد از آن نیز هرچه تلاش کردم نتوانستم فرزندم را پس بگیرم. علیرضا تنها همدم و مونسم بود، با گرفتن او تنها روشنی زندگیام سیاه شد. الان علیرضا نوجوان شده است. با وجود اشتیاق زیاد هنوز یک مرتبه هم به دیدن او نرفتهام، نمیخواهم با دیدن مادر معتادش زندگیاش تباه شود، هر وقت ترک کردم و توانستم زندگی سالمی داشته باشم به دیدنش رفته و خود را معرفی خواهم کرد.
پهلوانی هم نجاتم نداد
سیامک یا همان داش سیای بچههای تپه سنگی سال ۱۳۶۸ در خانوادهای کشتیگیر و پهلوانپرور به دنیا آمده، اما پهلوانی هم مانع افتادن او به دام اعتیاد نشده است.
سیامک درباره نحوه معتاد شدنش گفت: پدرم از پهلوانها و مربیان باتجربه و بنام کشتی مشهد است و ۳ رتبه قهرمانی کشتی کشور و چندین عنوان قهرمانی کشتی استان را در پرونده افتخاراتش دارد. وقتی فرزند چنین پدری باشی، توقعات از تو بالا میرود. پدرم علاقه زیادی داشت که پا جای پای او بگذارم و قهرمانیهای او را تداوم دهم. حتی چند ماهی را نیز به اصرار پدر به همان باشگاهی که مربی آن بود، رفتم، اما چون علاقهای به کشتی نداشتم، پیشرفتی نکردم، البته دلیل دیگرش این بود که استایل ضعیف و جثه کوچک من برای کشتی ساخته نشده بود. باوجوداین برای اینکه پدر را ناامید نکرده باشم با کمک مکملها و برخی مواد نیروزا تا حدودی بدنم را روی فرم آوردم، اما بعد از مدتی دیگر مکملها پاسخگو نبود و من واقعا از لحاظ جسمی کم آورده بودم، از طرفی دوست داشتم که خودم را به پدر اثبات کنم. در جریان یکی از تمرینها به پیشنهاد دوستم که او هم کشتیگیر بود، به استعمال مواد مخدر روی آوردم، بعد از استعمال مواد مخدر هم احساس آرامش میکردم و هم انرژی کافی برای ورزش و تمرین را داشتم. این رویه ادامه یافت و من برای اینکه جلوی پدر سربلند باشم، بیشتر و بیشتر در دام اعتیاد گیر افتادم تا یک روز که به خود آمدم و دیدم که کار از کار گذشته و معتاد شدهام.
وی با بیان اینکه بعد از افزایش مصرف مواد مخدر، پدر در جریان قرار گرفته و او را از باشگاه و خانه طرد کرده، گفت: پدرم چشمانش را بست و دهانش را باز کرد، هرچه دلش خواست به من گفت و بعد هم من را از خانه و باشگاه بیرون کرد. او نمیدانست که اعتیاد من بهدلیل راضی نگه داشتن او بوده وگرنه من را چه به کشتیگرفتن، اگر به خاطر کشتیگرفتن و آن همه فشار روحی و جسمی نبود، غیرممکن بود که به طرف اعتیاد بروم و کارتن خواب شوم، به خاطر توقعات زیاد پدرم جوانی من تباه شد.
در ادامه گفتگو با این معتادان کارتن خواب، درباره دلایل اعتیاد و نحوه کمک به معتادان کارتن خواب گفتوگویی را نیز با فرشته استیری، روانشناس و مدیر مرکز سلامت روان فرشته نجات انجام دادیم.
فقر عاطفی و اقتصادی
استیری یکی از دلایل اصلی اعتیاد را فقر اقتصادی و فقر عاطفی دانست و گفت: فقر جنبههای مختلفی دارد، فقر میتواند جنبه عاطفی و روانشناسانه داشته باشد. برخی افراد به دلیل نرسیدن به آرزوها و احساسات سرکوب شدهشان، با خلأ عاطفی روبه رو شده و برای پرکردن این خلأ عاطفی به دامان مواد مخدر پناه میبرند و به خیال خود به دنبال بازگشت اعتماد به نفس خود هستند، اما غافل از اینکه با گرفتار شدن در مسیر اعتیاد، همان مقدار اندک از اعتماد و شرافت خود را نیز از دست خواهندداد.
وی افزود: دلیل دیگر و شاید یکی از مهمترین دلایل اعتیاد، فقر اقتصادی است. ورشکستگی، بیکاری، نداشتن حداقل درآمد برای اداره زندگی و طلاق از عواقب منجر به اعتیاد است. این اتفاقات انسان را به چنان درجهای از ناامیدی و افسردگی وامیدارد که برای فرار ازآن به مصرف مواد مخدر روی میآورند.
دلایل فردی
مدیر مرکز سلامت روان فرشته نجات تصریح کرد: روانشناسان بیشترین دلیل اعتیاد را رشد روانی فرد میدانند؛ وقتی فرد از نظر ابعاد شخصیتی رشد متوازن نداشته باشد، بیشتر در معرض خطر و اعتیاد به مواد مخدر قرار میگیرد و برای رهایی از تنشهای حاصل از تعادلنداشتن به مواد مخدر روی میآورد.
استیری بیان کرد: جامعهشناسان بیشتر بر تأثیرات موضوعات اجتماعی بر گسترش اعتیاد در بین جوانان تأکید دارند. رشد جمعیت، شهرنشینی، بیکاری و این نوع مشکلات و معضلات اجتماعی مشابه نیز گاهی اوقات از جمله ریشههای اعتیاد هستند. علاوه بر عوامل فردی که تأثیرگذار هستند، عوامل دیگری از جمله عوامل خانوادگی و عوامل اجتماعی مثل محبت زیاد به فرزند، اعتیاد یکی از اعضای خانواده، تبعیض بین فرزندان، درگیری بین والدین، بیاطلاعی خانواده از دوستان فرزندان و سایر موارد مشابه نیز بر پدیده اعتیاد تأثیرگذار هستند.
استیری با اشاره عوامل اجتماعی مؤثر در گرایش جوانان به اعتیاد افزود: از جمله عوامل اجتماعی مؤثر بر افزایش میزان اعتیاد در بین جوانان میتوان به دسترسی آسان به مواد مخدر، نابرابریهای اقتصادی و اجتماعی، محل سکونت، گروه دوستان، مهاجرت و حاشیهنشینی اشاره کرد؛ بنابراین به طور قطع نمیتوان عوامل فردی یا خانوادگی و اجتماعی را عامل اعتیاد جوانان دانست.
وی در پایان گفت: خوشبختانه وزارت بهداشت با همکاری سازمان بهزیستی و نیروی انتظامی با اجرای برنامههایی مثل جمعآوری معتادان کارتن خواب (ماده ۱۶) و توزیع سرنگ در بین معتادان حرکات خوبی برای پیشگیری از افزایش عواقب ناشی از حضور معتادان کارتن خواب انجام داده است، اما محدودیت بودجه و مراکز دولتی این اقدامات را با محدودیت روبه روکرده است، یکدلی و همکاری بیشتر بین ادارات دولتی، خیران و مراکز مردمی مثل (صنا) در رسیدن به شهری سالم و بدون معتادان کارتن خواب موفقیتآمیز خواهد بود.