صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

گزارشی به مناسبت سالروز درگذشت فرامرز شکرخواه، نوازنده و مدرس مشهدی موسیقی

  • کد خبر: ۴۶۷۷۷
  • ۲۳ مهر ۱۳۹۹ - ۱۴:۰۸
  • ۱
سه سال است که هنرمند مشهدی که نام‌آوری‌اش در اخلاق و معرفت، به اندازه تسلطش در هنر بود، دنیای فانی را وداع گفته است. برای دوباره یاد کردن از او به سراغ همسرش آمده‌ایم. رعنا میرنژاد عنبرانی با اینکه فقط ۱۰ سال فرصت زیستن در کنار او را داشته؛ انگار حالا قرن‌هاست که عزادارش است.
سمیرا شاهیان | شهرآرانیوز - نغمه دل را می‌نواخت. طعمِ خوشِ «برای دلِ خون بودن» را به همه می‌چشاند. در جوی روان زندگی، آنچه از هستی می‌خواست را بداهه می‌سرود. سازگری می‌کرد و سه‌تار می‌زد. عطر طبیعت را به خانه‌اش می‌آورد. وقتش را تَنگِ وقت دلشدگان می‌گذاشت. معلمِ بی‌استاد بود و استادِ فروتنی. همه چیز را که کنار هم بگذاریم؛ او یک عاشق بود. کسی که عشق را مزه‌مزه کرد و رفت.

فرامرز شکرخواه زاده مشهد از آن دست هنرمندانی بود که وقتی از شرح حیاتش می‌پرسند، می‌توان گفت زاده ۱۳۴۰؛ تا همیشه. چراکه یاد و خاطره فروتنی‌های سازگری که بدون معلم به معلمی رسیده بود؛ تا زمانی که مِهر او به جان شاگردانش شعله می‌افکند؛ باقی خواهد ماند.

شکرخواه، موسیقی را به مدت ۴ سال از ۱۳۶۶ تا ۱۳۷۰ نزد شاپور هدایتی فراگرفت. آموزش سه‌تار، براساس ردیف و ضربی‌های کلاسیک موسیقی ایرانی در واقع ادامه دادن راه علی‌اکبرخان شهنازی در مشهد بود که فرامرز انتخاب کرد. او استاد دیگری هم داشت؛ استاد علی‌اکبر شکارچی که معلمِ چیره‌دستی شکرخواه در نواختن تار و بعد‌ها کمانچه بود. اما برای سازگری؛ خود، استاد بود. زمانی که مدیر کارگاه نجاری بود، ممارست و صبوری و مطالعه او را به جایی رسانده بود که می‌توانست چوب‌های قدیمی و با‌ارزش را خرج ساختن سه‌تار کند.

سه سال است که هنرمند مشهدی که نام‌آوری‌اش در اخلاق و معرفت، به اندازه تسلطش در هنر بود، دنیای فانی را وداع گفته است. برای دوباره یاد کردن از او به سراغ همسرش آمده‌ایم. رعنا میرنژاد عنبرانی با اینکه فقط ۱۰ سال فرصت زیستن در کنار او را داشته؛ انگار حالا قرن‌هاست که عزادارش است. ازدواج آن‌ها، پیوندی صددرصد دلخواه بوده است طوری که هر دو به رسیمانی از شناخت و احساس چنگ زدند و بعد دلشان به هم گره خورد.

روز‌هایی که به سالروز درگذشت موسیقی‌دان مشهدی نزدیک است، همان روز‌هایی است که آواز هجرت یکی از جنس او در مشهد پیچیده. همسرِ فرامرز شکرخواه می‌خواهد به آرامگاه فردوسی برود و مزار استاد شجریان. همراهش می‌شویم و با او روی یکی از نیمکت‌های سنگی آرامگاه می‌نشینیم. از پشت سرمان صدای شعر اخوان می‌آید و از پیش رویمان حُزن تصنیف شجریان و در همین فضا، صحبتمان از نوازنده‌ای که عاشق هر دوی این‌ها بوده شروع می‌شود.


سازِ دل

رعنا میرنژاد عنبرانی درسش که تمام می‌شود از تهران به مشهد برمی‌گردد. یک سال سه‌تار نواخته است، اما می‌خواهد بازهم چیز‌هایی بیشتری بیاموزد. در مشهد دنبال معلم حرفه‌ای و با اخلاق می‌گردد. یکی از دوستانش، استاد شکرخواه را به او معرفی می‌کند و می‌گوید: در خانه‌اش به روی همه باز است. آشنایی رعنا و فرامرز در کلاس موسیقی رقم می‌خورد. کمی بعد، یک روز که بازدید از در‌های قدیمی؛ حسابی فرامرز را کیفور می‌کند با خودش می‌گوید چوب‌های قدیمی برای ساختن ساز خوب است و بودن رعنا برای ساختن دلم.
 
پس بعد از بازگشت از خانۀ دوست رعنا، او را به صرف چند کلام حرف از زندگی، مهمان می‌کند و بعد رعنا برای فرامرز همان کسی می‌شود که تفکرش را دوست دارد، لباس پوشیدنش به دلش می‌نشیند و اصلا می‌خواهد از چهل‌وشش سالگی به بعدش را با او بگذراند.

میرنژاد می‌گوید: کار فرامرز از چوب شروع می‌شد و به نوای دل می‌رسید. از چوب‌ها و در‌های قدیمی استفاده می‌کرد، چون می‌شُد صدای بهتری از چوب گرفت.

فرامرز، ساز را بر اساس الگو‌های قدیمی می‌ساخت، اما صفحه‌های سه‌تار را خودش کمی تغییر می‌داد. سازگری برایش آن‌قدر اهمیت داشت که در کنار نوازندگی، همیشه به آن هم می‌پرداخت؛ می‌گفت: ساز ساختن، تفریحم است. وقتش را تقسیم می‌کرد دو، سه روز درکارگاه بود و چند روز در کلاس.

سکوت و بی‌همهمه کارکردن برای استاد بیش از هرچیزی اهمیت داشت؛ آن قدر که رعنا می‌گوید: عشقی که در سازهایش بود از علاقه و صبوری‌ای بود که خرج کارش می‌کرد. برای هر سازی ماه‌ها زمان می‌گذاشت، اما حیف که از روال کار، عکاسی یا فیلم‌برداری نمی‌شد.


 

 

موزه شخصی

هنوز از خانه فرامرز شکرخواه صدای سه‌تار می‌آید. او و همسرش هر دو، وسایل قدیمی و عتیقه دوست داشتند. از آثار هنری که به دیوار خانه‌شان زده بودند، تزئینات و مجسمه‌های مختلف و ساز‌ها می‌شود موزه شخصی ساخت؛ همان چیزی که رعنا دوست دارد در یک خانه قدیمی اجرایش کند، اما فعلا به دلایل شخصی اقدامی نکرده است. می‌گوید: من دوست دارم موزه شخصی باشد؛ شامل لباس‌های فرامرز که هنرجویانش بیشتر دیده بودند، ابزار سازگری که در کارگاه استفاده می‌کرد، ساز‌های قدیمی که خیلی از آن‌ها قدمت دارد و وسایل قدیمی که هر کدام از زندگی مجردی جمع کرده بودیم؛ شاید بعضی از وسایل-البته به غیر از سازها- ارزش ریالی نداشته باشند، ولی دغدغه‌های فرهنگی، هنری ما هستند.

همسر شکرخواه در میان صحبت‌هایش به معاشرت‌هایی که فرامرز با سازهایش داشته، اشاره می‌کند: حسی که فرامرز برای هر کدام از ساز‌ها می‌گذاشت را من می‌دیدم. هر دفعه با هیجان و حس خوب صدا می‌زد؛ بیا بیا.... ساز‌ها به هر مرحله‌ای می‌رسید آن را بازگو می‌کرد. مثلا می‌گفت الان رسیده به رنگ؛ رسیده به پرده‌بندی یا دارم سیم‌هایش را می‌اندازم یا دارم می‌زنم که صدایش در بیاید.

به ساز‌ها هویت می‌بخشید و می‌خواست هویت آن‌ها را به من نشان بدهد. من هم جزئیات ساز‌ها را درک می‌کردم، چون علاقه او به کارش را درک می‌کردم.

با این حال زمان‌هایی که احساس می‌کرد حالش خوب نیست، سراغ سازهایش نمی‌رفت؛ می‌گفت: یک جای کار ایراد پیدا می‌کند وقتی مادرش از دنیا رفت از همان زمان‌ها بود.


درخت‌کاری در شهر

کم و بیش همه کسانی که استادفرامرز شکرخواه را می‌شناسند، می‌دانند که با طبیعت ارتباط خاصی داشت. تعدادی از درختان زیتون تلخی که در مشهد کاشته شده و بذر اولیه‌شان از درخت کهن‌سال خیابان ابن‌سیناست، اقدام طبیعت‌دوستانه او بوده است. دو درخت زیتون، مقابل و پشت «خورشید خانم»، کتاب‌فروشی رعنا نیز یادگار نوازنده شهرمان است. رعنا می‌گوید: فرامرز تعریف کرده بود قبل از ازدواجمان چهار، پنج هزارتا کاکتوس داشته که در زمینی، کنار منزل پدری‌اش نگهداری می‌کردند.

وقتی فرامرز رفت، رعنا هم با گل‌ها قهر کرد. گلِ «هویا» که روزی هر دو از او درخواست کرده بودند گل بدهد را رعنا گوشه گلخانه مادرش گذاشت و دیگر نگاهش نکرد. خاطره گل یخ که دردِ فراق را فزون‌تر می‌کرد، به تنهایی بس بود. همه کسانی که به خانه پدری استاد رفت‌و‌آمد داشتند گل یخ را می‌شناختند. بیشتر اوقات فرامرز از نهال پُر گلِ باغچه کوچک، گُلی جدا می‌کرد و مقابل بینی رعنا می‌گرفت و می‌گفت بو کن.
 
این یادآوری‌ها برای رعنا، هنوز احوال چشمانش را بارانی می‌کند. استاد شکرخواه را با گرم و صمیمی بودن می‌شناختند و میرنژاد در این باره می‌گوید: فرامرز با عشق و محبتی که به اشتراک می‌گذاشت شناخته شد.

همسرش می‌گوید: یکی از ویژگی‌های ساز سنتی این است که همه را جذب می‌کند، چون با درون آدم‌ها ارتباط دارد، ولی فرامرز آن‌قدر زیبا می‌نواخت که احساس می‌کردی مناسب حال تو می‌نوازد. همه ردیف‌ها را حفظ بود و وقتی بداهه می‌زد به دل همگان می‌نشست. می‌گفت من با سازم با آدم‌ها حرف می‌زنم. ساز زدن را نوعی حرف زدن می‌دانست.


هیاهویی نداشت

گیتی حسابی، طراح لباس است و هنر دست او را بر تَن استاد شجریان نیز دیده‌ایم. او گرچه اکنون در تهران زندگی می‌کند، اما به واسطه دوستی دیرینه با مادر رعنا، فرامرز شکرخواه را می‌شناسد. برای او این هنرمند مشهدی در دو بخش شخصیت و هنر خلاصه می‌شود. خانم حسابی، خود به نوعی همراه اهالی موسیقی بوده و از آن‌ها بسیار شنیده است، درباره این چهره مشهدی می‌گوید: فرامرز، کارش بسیار دلنشین بود. جزو کسانی بود که در کار و اخلاق و برخورد، شریف بود. وقتی شنیدم از دنیا رفت واقعا، خلأیی در نبودش احساس کردم.

بی‌گمان استاد شکرخواه این‌طور بوده که گیتی حسابی هر وقت به مشهد می‌آمده، با آن همه مشغله دوست داشته او را ببیند. درِ باز خانه شکرخواه در خاطر این آشنای قدیمی مانده است. تا آنجا که هم شاهد حضور هنرجویان در خانه‌اش بوده و هم از بودن شاگردانش در کارگاه سازگری او و رفاقت بین آن‌ها لذت برده است.

او در وصف هنرمندی شکرخواه می‌گوید: موضوع هنر، برایش درونی بود؛ من این‌طور تشخیص می‌دادم که هنرش برای دلش بود بعد مخاطبانش. با اینکه تسلط کافی داشت وقتی می‌پرسیدیم چرا آلبوم نمی‌دهید به بازار، فقط می‌خندید. هیچ وقت نخواست هیاهو کند؛ به فکر درست کردن آلبوم نبود. در هنرش، متواضع بود. برای اینکه می‌دانم ردیف‌ها را خیلی خوب می‌شناخت و در بداهه‌نوازی عالی بود، اما نه در فکر کنسرت بود نه اینکه آلبومی ارائه دهد.

حسابی می‌گوید: از این شخصیت‌ها ما در زمینه هنر داشتیم؛ خیلی‌ها دوست ندارند یا نخواستند یا برایشان مهم نبود مثل فرامرز شکرخواه با همه توانایی که در ردیف‌ها داشت؛ نخواست کاری بیرون بدهد، ولی هیچ‌کسی منکر توانایی‌اش نیست.
من با شجریان زندگی کردم و مثل بند تسبیح بودند که چهار نسل خانواده ما را به هم وصل کرده بودند. من خودم را عزادار او می‌دانم. از وقتی شجریان نخواند من هم کم‌کم کارم را کم کردم، چون دیگر دست و دلم به کار نمی‌رفتم.

یکی از افتخارات گیتی حسابی این است که توانسته تقریبا همه لباس‌های کنسرت‌های استاد شجریان را طراحی کند. او از وارستگی و فروتنی و تواضع شجریان یاد می‌کند و می‌گوید: فرامرز چقدر شبیه شجریان بود. هم دلی و هم جانی همه‌شان این طریق را دارند.


دیدار آخر

از میان شاگردان زیادی که فرامرز شکرخواه تربیت کرده است به دکتر زهره حقیقی می‌رسیم. برای او درباره انسان‌های بزرگ صحبت کردن، سخت است. ابتدا بیتی از حضرت حافظ می‌خواند؛ همان که همیشه به استادش نیز می‌گفته:

من چه گویم که تو را نازکی طبع لطیف/ تا به حدی‌ست که آهسته دعا نتوان کرد
حقیقی از زمان شروع بیماری فرامرز شکرخواه در کنارش بوده است و خیلی برایش مهم است که یکی، دو روز قبل از خداحافظی همیشگی، استاد خواسته بود تا به دیدارش برود. می‌گوید: این دیدار و دعوت خیلی برایم مهم بود و تا آخر عمر فراموش نمی‌کنم؛ استاد با همان لبخند سرشار از عرفان و الهام، با نگاهش صحبت می‌کرد. احساس می‌کردم به نوعی ما را دلداری می‌داد.

حقیقی آنچه از دو سال آموزش در محضر استادش، در سینه دارد؛ احترام است و یک خاطره به‌یاد ماندنی‌: به هنرجو احترام می‌گذاشت و شخصیت و طبع و گیراییِ هنرجویان را در نظر می‌گرفت. خاطرم هست تمرینی به من داده بود، اما من انجامش ندادم. جلسه‌ای که باید درس پس می‌دادم، وقتی جویا شدند، گفتم من این تصنیف را قلبا دوست ندارم. از آن به بعد هر درسی که می‌داد، ابتدا می‌پرسید این را دوست داری؟
او با حسرت می‌گوید: حیف شد که رفت، اما راهی است که همه می‌روند.


معلم مهربان

یکی دیگر از شاگردان فرامرز شکرخواه که دست بر قضا هنرجوی استاد شجریان نیز بوده، از آبان ۱۳۹۱ و با معرفی پسرش به کلاس‌های او می‌رود. تواضع و مهربانی و خوش‌برخوردی معلم با هنرجویی که احساس می‌کرده یادگیری برای او دیر شده، باعث علاقه زیادش به ساز و کلاس درس فرامرز شکرخواه می‌شود.

این هنرجو که مایل نیست نامی از او برده شود، می‌گوید: استاد می‌گفت: در وهله اول ارتباط هنرجو با سازش برای من مهم است و من به او می‌گفتم خدا کند من هم بتوانم انس بگیرم و همین‌طور شد.

او معلم خوبی بود و می‌دانست چطور باید مطالب را به شاگردانش بگوید. گاهی که همسرش، رعنا به او تلفن می‌کرد؛ آن قدر زیبا با خانمش صحبت می‌کرد که لذت می‌بردم.

برخورد فرامرز شکرخواه با بیماری‌اش نیز درس بزرگی برای هنرجویانش بود طوری که؛ به من می‌گفت یک مهمان ناخوانده دارم، ولی با روی خوش از مهمان ناخوانده‌اش صحبت می‌کرد و خیلی آرام بود.
 
 
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ز.
۱۶:۳۷ - ۱۴۰۳/۰۶/۱۳
مطلب زیبایی بود. روحشان شاد