روایتهای علی شمسا، نویسنده و استاد دانشگاه علوم پزشکی که شاهد عینی برخی رخدادهای تاریخ معاصر مشهد بوده است
لیلا کوچکزاده | شهرآرانیوز - دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در نوشتاری در پاسداشت تلاشهای ایرج افشار برای آرشیو مسائل تاریخی و فرهنگی کشور میگوید که روشنفکران و کتابخوانان ایران، تازه به این فکر افتادهاند که «ما حافظه تاریخی نداریم» او فقر حافظه تاریخی ما را، نتیجه نداشتن «آرشیو ملی» میداند و در ادامه مینویسد: «ما انضباط لازم برای آرشیوسازی را در هیچ زمینهای نداشتهایم و نداریم و تا در این راه خود را به حداقل استانداردهای جهانی نرسانیم، کارمان زار خواهد بود.»
با این مقدمه، پای صحبتهای علی شمسا، استاد دانشگاه علوم پزشکی مشهد، متخصص اورولوژی و فوق تخصص پیوند کلیه از انگلستان نشستهایم. او در کنار شغل پردغدغه پزشکی، به ثبت و ضبط خاطرات شخصی خود از سفرهای علمیاش به چهارگوشه جهان، خاطرات پزشکی و وقایع تاریخی مشهد پرداخته است. این پزشک مشهدی که متولد سال ۱۳۲۳ در مشهد است، روایتهای مستندی از حضورش در وقایع مهم تاریخ معاصر مشهد و ایران در زمان انقلاب اسلامی در خاطر دارد که باتوجه به مطالعات گستردهاش در زمینههای مختلف و حافظه قوی و نگاه دقیق او ارزشی ویژه میتواند داشته باشد.
شمسا بعد از انقلاب، راننده شخصی محمدتقی شریعتی در رساندن او به بیمارستان امام رضا (ع) برای سخنرانیهای مذهبی بوده، در سخنرانیهای شهید مطهری حضور داشته، در زمان دستگیری شهید هاشمینژاد در مسجد فیل، نزدیک بوده کشته شود و ... عکسی از امام خمینی (ره) ثبت کرده است که ایشان روی پشتبام منزلشان در قم نشسته و مردم برای ملاقاتشان آمدهاند.
دکتر شمسا تا کنون در کنار تألیفات و ترجمههای علمی در زمینه پزشکی، چهار کتاب سفرنامه سیاحتیعلمی و زیارتی را با عنوانهای «از مشهد تا مدینه»، «مظلوم میهن محبوبم»، «دیدنیها و شنیدنیهای سفر پاکستان» و «سفر علمی به چهارگوشه جهان» را نیز از سال ۱۳۷۷ تا سال ۱۳۹۸ با انتشارات شفاف منتشر کرده است. اما در این گفتگو به آن کتابها نپرداختیم بلکه روایتهای ناب او را درباره بزرگان علم و ادب و سیاست تاریخ معاصر مشهد نقل کردهایم. همچنین کوتاه درباره زندگی و روند رشد فکری و فرهنگی این پزشک متخصص نوشتهایم. پزشکی که میگوید پس از هر عمل موفق پیوند کلیه، خودش را روی بال فرشتهها احساس میکند و با خود این بیت سعدی را میخواند:
تن آدمی شریف است به جان آدمیت نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
زندگی
برو بَست؛ کتاب بخر و سوهان
علی شمسا بچه محله تکیه علیاکبریهاست. پدرش بازاری آگاهی بوده که او را با دنیای کتاب پیوند میدهد. خودش میگوید: پدرم دوستی داشت که تعدادی کتاب در سبد میگذاشت و اطراف حرم دور میزد و به مردم کرایه میداد. پدرم هم به من پول میداد و میگفت برو بست برای خودت، هم سوهان بخر و هم کتابی بگیر و بخوان.
در مقدمه کتابش «مظلوم میهن محبوبم» که مربوط به سفرهای سیاحتی و علمی او به کشورهای مختلف جهان است، در معرفی خود نوشته است: «در نوجوانی بر حسب اینکه به تازگی خواندن چه کتابی را تمام کرده بودم، برای خودم مشاغل متنوعی در نظر میگرفتم. به یاد دارم وقتی کتاب «تاریخ علوم» پییر روسو (دانشمند فرانسوی) را میخواندم، عشق عجیب دانشمندشدن در وجودم شعلهور میشد. وقتی کتاب «دور دنیا در هشتاد روز» از ژول ورن و سرگذشت فلسطین یا کارنامه سیاه استعمار، نوشته اکرم زعتیر (سیاستمدار ملیگرای فلسطینی) و سفرنامه ناصرخسرو را میخواندم، شوق جهانگردی وسوسهام میکرد؛ گاهی که کتاب «دریای گوهر» دکتر حمیدی شیرازی (ادیب و شاعر) و «پیامبر» نوشته زینالعابدین راهنما درباره زندگی پیامبر (ص) را میخواندم، دلم میخواست قلم به دست بگیرم و تمام زیباییهای طبیعت و زشتی و زیبایی بشری را بنگارم. «عزاداران بیل» غلامحسین ساعدی، «مدیر مدرسه» آل احمد و کتاب «حج» دکتر شریعتی هم آرزوی نویسنده شدن و خلق آثار جاودانه را دروجودم زنده میکرد.»
در این بین، اما پزشکی میخواند و به گفته خودش، همواره این بیت شعر نظامی را پیش چشم داشته است: میکوش به هر ورق که خوانی/ تا معنی آن تمام دانی. از طرفی پیش از انقلاب و بعدها، خاطرات پزشکی و انقلابی خود را فراوان در اختیار نشریات مختلف برای چاپ قرار داده است.
او میگوید: حالا که بعد از سالها به گذشته دور خود نگاه میکنم، میبینم هنوز هم بین پزشکی و ادبیات، مثل سرگردانی توپ فوتبال بین دو دروازه در کش و قوسم. از هر کدام چیزکی دارم و درواقع هیچ چیز ندارم.
روایتها
حضرت اشرف در مجلس محمدتقی شریعتی
جلسات سخنرانی
محمدتقی شریعتی در کوچه تلفنخانه (کوچه مقابل شاهینفر) و در شبهای جمعه یا شاید هم شنبه برگزار میشد. حدود سال ۱۳۴۲ بود. به یادم دارم یکی از صحبتهای ماندگار این فعال سیاسیمذهبی که شاید هماکنون نیز میتوان از آن بهره برد، در پاسخ به دغدغههای مردم بود. مردم همیشه میگفتند فلانی، فلان کار اشتباه را انجام میدهد، دستش کج است و اینها تکلیفش چیست؟ ایشان هم همیشه در پاسخ میگفتند ما باید از خودمان شروع کنیم. خودسازی مهمتر است.
در یکی از شبهای احیا، آقای شریعتی اعلام کردند، «حضرت اشرف هم به این مجلس تشریف آوردند.» حضرت اشرف! بله، منظورشان، ریئس شورای سلطنت خراسان، سید جلال تهرانی بود. این فرد، وقتی امام در پاریس در تبعید بودند، سید جلال تهرانی به دیدارشان رفتند. اما امام او را نپذیرفتند و گفتند اگر استعفا بدهی، تو را میپذیرم و او هم استعفا داد. استعفای تهرانی، ضربه مهمی به نظام پادشاهی در ایران زد. چون شاه رفته بود و برای حفظ دودمانش شورایی گذاشته بود که حالا رئیسش برای دیدار با امام استعفا میداد. من از دست همین آقای استاندار، کتاب «پیامبر راهنما» نوشته زینالعابدین راهنما را هدیه گرفتم. در دبیرستان شاگرد اول شده بودم و آن زمان به شاگرد اولها در استانداری که در باغ ملکآباد قرار داشت، هدیه میدادند.
اما بنده بعد از انقلاب، مسئول رساندن محمدتقی شریعتی از خانهشان در خیابان تهران به محوطه بیمارستان امام رضا (ع) بودم تا برای ما درباره مسائل مذهبی صحبت کنند. هیچ وقت فراموش نمیکنم که در مسجدالنبی، بعد از یکی از سخنرانیهایشان از من پرسیدند: فلانی برو بگرد و ببین در اشک چشم چه چیزی هست که به آدمی آرامش میدهد و حس خوبی بعد از گریستن پیدا میکنی. من هم بررسی کردم و تا جایی که عقل و وقت و همتم مدد کرد، دیدم در اشک چشم، آنزیمی به اسم لیزوزیم وجود دارد که یک وسیله دفاعی در برابر هجوم میکروب است.
آپولو هواکردن آمریکاییها و سخنان شهید مطهری
گمانم حدود سال ۱۳۵۰ بود. آمریکاییها آپولو هوا کرده و برای اولین بار بود که بشری پا روی کره ماه میگذاشت. فرودِ نیل آرمسترانگ را نهتنها در ایالاتمتحده که در اینسوی جهان و از جمله در کشور ما، مردم رصد میکردند و از شنیدن این خبر ذوق زده شده بودند. به خاطر دارم شهید مطهری در همان روزها در یکی از سخنرانیهایشان که البته مکان آن را در مشهد به یاد ندارم، میگفتند که این کار ایرانیها نیست که ذوق بزنند. هرقدر هم که دنیا پیشرفت علمی داشته باشد، ولی همچنان معضلات اجتماعی انسانها باقی است و با پیشرفت علم، این معضلات حل نشده است.
شهید هاشمینژاد در بیمارستان اهواز
قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ایران،
شهید هاشمینژاد در مسجد فیل که در پایینخیابان قرار داشت، سخنرانی میکردند. آن شبی که ساواک ایشان را دستگیر کرد، من هم در مسجد حضور داشتم. فضای سنگینی حاکم بود و انگار خبر مهمی قرار بود، رخ بدهد. همینطور هم شد. مأموران ساواک ریختند و ایشان را دستگیر و سوار ماشین کردند. همینطور که ایشان را میبردند، مردم هجوم آوردند تا اجازه ندهند خودرو حرکت کند. تیراندازی شد و دو نفر از هممحلهایهای ما شهید شدند. من فرار کردم. درِ کاروانسرایی باز شد و رفتم داخل. به طرف من هم شلیک شد، ولی شانس آوردم و برخورد نکرد.
بعد از انقلاب و در زمان جنگ ما داوطلبانه به عنوان پزشک به اهواز رفتیم. همانجا شهید هاشمینژاد را دیدم. به یاد دارم در مسجد سخنرانی داشتند و مردم اهواز را تشویق میکردند که شهر را ترک نکنند. به بیمارستان ما هم آمدند و من بهصورت خصوصی به ایشان گفتم که بنده از محلیهای اهواز شنیدم که اگر آب را به سمت تانکهای عراقی سرازیر کنند، آنها زمینگیر میشوند. اگر شما با بزرگترهای جنگ در تماس هستید، اینها را بگویید.
پرخاش طلبه جوان به آیتا... میلانی
مرحوم آیتا... میلانی، آن مرجع تقلید گرانقدر را یک جلسه در مسجد گوهرشاد دیدم. ایشان آنجا به طلبهها درس میدادند. من رفته بودم نماز بخوانم که به تماشای تدریس ایشان نشستم. خیلی از کلاس درسشان خوشم آمده بود. اما همانجا یکی از طلبههای جوان چنان به ایشان پرخاش کردند که «نه آقا این موضوع که شما میگویید، اینگونه نیست و ...» با خودم گفتم ما کی جرئت چنین رفتاری با معلمهای خودمان را داشتیم. حالا این طلبه جوان با یک مرجع تقلید، اینطوری حرف میزند. اما جالب اینجا بود که مرحوم میلانی، بسیار ساکت و آرام، پاسخ آن طلبه را دادند. پدرانه گوش کردند و محترمانه جواب دادند.
انتقاد هوشمندانه شریعتی از آیین بودا
یک جلسه، سر کلاس درس دکتر شریعتی در دانشکده علوم شرکت کردم. آن زمان دانشجوی پزشکی بودم و دکتر شریعتی هم در دانشکده ادبیات تدریس میکرد. یادم است او داشت درباره یکی از ادیان صحبت میکرد و طوری حرف میزد که هر که میشنید و نمیدانست او دکتر شریعتی مسلمانی معتقد به علی (ع) و فاطمه (س) و انبیاست، گمان میکرد او یک بودایی است. چنان نقش یک بودایی معتقد را بازی میکرد که آدم حیرت میکرد. اما در پایان صحبتهایش، با دلایلی محکم، همان آیین بودا را محکوم کرد و اینگونه تأثیر حرفش دوچندان شد.
عکاسی از امام خمینی (ره)
امام را سه بار زیارت کردم. دو بار در قم و یک بار هم در جماران. سال ۱۳۴۲ به همراه یکی از دوستانم به نام غلامرضا امامی ایشان را در خانه ایشان در قم دیدم. نماز مغرب و عشا بود و پشت سرشان نماز خواندیم. اما عکس امام را در سال ۱۳۵۸ و از روبهروی در منزلشان گرفتم. زمانی که روی پشتبام نشسته بودند و مردم از داخل کوچه رد میشدند و به ایشان ابراز احساسات میکردند. ماجرا اینگونه بود که با هواپیما از مشهد به تهران رفتم و تاکسی گرفتم و خودم را به قم رساندم و در مسافرخانهای مستقر شدم. عصر بیرون زدم و پرسان پرسان به سمت خانه امام رفتم و میپرسیدم چطوری میتوانم ایشان را ببینم. به من گفتند بعدازظهرها نیستند و فردا صبح جلسه عمومی دارند. بالای پشتبام مینشینند. مردم رد میشوند و میتوانند ابراز احساسات کنند. من هم صبح به کوچه منزل ایشان رفتم. به یکی از روحانیان که در بیت امام کار میکرد و الان اسمش را در خاطر ندارم، گفتم «بنده شمسا هستم. پزشک و از مشهد آمدهام و فقط میخواهم امام را زیارت کنم و هیچ درخواست یا کاری ندارم.» آن روحانی هم خوشبختانه من را به سمت اتاقی که امام نشسته بودند، راهنمایی کرد. همانجا باخودم گفتم «عجب مملکتی است؟ رهبری که تمام دنیا را به حیرت، واداشته را میتوان به همین راحتی ملاقات کرد.» در اتاق، سفیر ایران در فرانسه با امام صحبت میکرد. این جمله امام راحل را به یاد دارم که میگفتند سعی کنید سفارتخانهها را اسلامی کنید. زمان ملاقات تمام شد و از منزلشان بیرون آمدیم. دیدم که سر کوچه مردم زیادی جمع شدهاند تا امام روی پشتبام بروند و آنها از کوچه بگذرند و امام را ملاقات کنند. من هم همانجا در آستانه در حیاط خانه ایشان ایستادم و از امام در حالی که چند همراه و یک پاسدار کنارشان روی پشتبام ایستاده بودند، عکس گرفتم.