صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

خاموشی ابراهیم و زندگی ۶ نفر

  • کد خبر: ۵۲۴۸۵
  • ۲۳ آذر ۱۳۹۹ - ۱۳:۵۲
با اهدای اعضای شهروند محله فجر، چندنفر جان دوباره گرفتند
فرمانی‌کیا | شهرآرانیوز؛ برخی از آدم‌هایی که از در بیمارستان منتصریه وارد می‌شوند، انگار در دنیای دیگری سیر می‌کنند. دکتر‌ها آب پاکی را روی دستشان ریخته‌اند. از بین آن‌ها بعضی‌ها کلاه را تا روی چشم پایین کشیده‌اند و حوصله هیچ‌کس و هیچ‌چیزی را ندارند. حرفی هم پیش بیاید، تلخ لبخند می‌زنند و آرام از کنارت دور می‌شوند.
 
عیسی داداش‌بیگی شوکه از ماجرایی است که سروتهش را جمع کنی، یک‌ماه بیشتر طول نمی‌کشد. حق دارد که حالا نخواهد حرف بزند. برادر جوانش تا چندساعت دیگر زیر تیغ جراحی می‌رود تا اعضای بدنش را اهدا کند به کسانی که نیاز دارند. قبول داریم حالا وقت مصاحبه و گفتگو نیست. عیسی بعد از صحبت‌های دکتر خالقی، مسئول واحد فراهم‌آوری اعضای پیوندی دانشگاه علوم‌پزشکی مشهد، هنوز در شوک است؛ اینکه ابراهیم مرگ مغزی شده است و امکان بازگشتش به دنیا نیست. اولش فکر می‌کند کابوس وحشتناکی است که می‌تواند از شر آن نجات پیدا کند، اما رفتن زودهنگام ابراهیم، برگ دیگری از واقعیت دنیاست که باید با آن کنار بیاید.
تصمیم سخت و حساسی است. موضوع را با برادر و خواهر‌ها مطرح می‌کند و رضایتشان را می‌گیرد و مهر و امضا پای تک‌تک برگه‌های بیمارستان می‌نشیند.

 

وداع آخر

داخ اتاق غیر از ابراهیم کس دیگری نیست. صدای نفس‌های آرام او به دستگاه بالای سرش بسته است و پلک‌های روی‌هم‌افتاده‌اش حتی دل هر غریبه‌ای را می‌سوزاند. حالا فکر کنید برادر آمده باشد کنار تخت که بگوید مراقب خودت باش و آسوده بخواب.
عیسی کلی حرف در گوش برادر کوچکش زمزمه می‌کند و او را به دست خدا می‌سپارد و برمی‌گردد خانه تا ادامه کار‌ها انجام شود.
 
مراسم کفن و دفن در قطعه اهداکنندگان بهشت رضا (ع) خیلی ساده برگزار می‌شود. خبری از ازدحام جمعیت نیست. تابوت را آرام روی زمین می‌گذارند و همان تعداد محدود تشییع‌کنندگان برای وداع آخر کنارش می‌نشینند. کاری ندارم به اینکه بینشان چه می‌گذرد و برادر و خواهر‌ها در گوش هم چه زمزمه می‌کنند. تلخی این خداحافظی در سوز سرمای آذر، جان هر رهگذری را می‌سوزاند. آخرین نفر پسر نه‌ساله مرحوم است که با بابا برای همیشه وداع می‌کند.

 

از یک بیماری ساده شروع شد

ابراهیم داداش‌بیگی به خاک سپرده می‌شود، درحالی‌که خیلی از اعضای بدنش را به یادگار به دیگران داده است. دیگران هنوز در بهت و ناباوری با بغضی در گلو، رفتن آخر او را تماشا می‌کنند.
هوا سرد و پاییزی است، اما آن‌ها دل‌گرم از این هستند که رضایت در چهره ابراهیم موج می‌زند؛ اینکه دنیا را بی‌جهت و دست‌خالی ترک نکرده و بخشی از وجودش را در دنیا جا گذاشته است.
 
عیسی در طول درمان کوتاه در بیمارستان همراهش بود و هنوز از این موضوع شوکه است که چه اتفاقی یک‌دفعه ابراهیم را به بیمارستان کشاند و مرگ مغزی. برای عرض تسلیت راهی خانه‌شان می‌شویم. هنوز روز‌های اول است و فضا سنگین و سخت.
برای گفتگو زمان می‌خواهد تا کمی خودش را پیدا کند. حق هم دارد. داغ برادر جوان کمرشکن است. به‌ویژه اینکه پدر و مادر هم از دنیا رفته‌اند و او باید سنگ‌صبور برادر و خواهر‌های دیگر هم باشد.
چندروز می‌گذرد و ما مقابل عیسی داداش‌بیگی هستیم که هنوز حال خوشی ندارد. می‌گوید باور نمی‌کنم ابراهیم این‌قدر زود رفتنی شده باشد.

 

ابراهیم آرام گرفت

بین حرف‌هایش درنگ و سکوت زیاد است. تعریف می‌کند: ما خانواده پرجمعیتی هستیم، اما رابطه من و ابراهیم صمیمی‌تر از بقیه بود؛ حتی زمانی که تشکیل زندگی دادیم و ازدواج کردیم. ابراهیم متولد سال ۶۳ بود و کوچک‌تر از من. اوایل آبان بود که می‌گفت حالم خوب نیست و به چند پزشک عمومی هم مراجعه کرد، اما تأثیری نداشت، تا اینکه تشخیص دادند توده بدخیم دارد. شکمش آب آورده بود. آب شکم را کشیدند و غده باید عمل جراحی می‌شد. این اتفاق افتاد و او را عمل کردند، اما متأسفانه بعد از عمل جراحی حالش بدتر شد. تا جایی که امکان داشت و می‌توانستیم، از او مراقبت کردیم، اما حال او روزبه‌روز بدتر می‌شد. قدرت تکلم را از دست داده بود و نمی‌توانست به‌خوبی حرف بزند. حتی بر راه‌رفتنش تسلط نداشت و این بود که در بخش قلب بیمارستان قائم بستری شد و بعد از آن به بخش مغز و اعصاب رفت.
 
در آی‌سی‌یو زیر نظر پزشک بود. عجیب اینکه با یک بیماری ساده این‌طور از پا افتاده بود. این‌طور که پزشک‌ها می‌گویند، نیمه‌شب ایست قلبی کرده بود، اما با احیا به زندگی برگشته بود. با این حال، خون در مغزش لخته شده بود.
 
نمی‌توانستم باور کنم حال ابراهیم این‌قدر وخیم شده باشد. مثل هرروز رفتم بیمارستان، اما واحد اهدای عضو من را خواستند. وقتی دکتر خالقی خبر داد که ابراهیم مرگ مغزی شده است، انگار دنیا برای من تمام شد. دلم می‌خواست این خبر یک شوخی ساده باشد و دکتر خیلی زود تمامش کند، اما این‌طور نبود. طاقت نداشتم بیشتر از این بشنوم. دکتر می‌گفت ابراهیم با دستگاه زنده است و اگر زود تصمیم نگیرم، فرصت اهدای عضو هم گرفته می‌شود.
آن لحظه فقط خیره دکتر را نگاه می‌کردم و چیزی نگفتم و برگشتم خانه. پیش از این در رسانه‌ها درباره اهدای عضو خیلی شنیده بودم و می‌دانستم کسانی که مرگ مغزی می‌شوند، قدرت برگشت به دنیا را ندارند و درعمل فوت شده‌اند و با دستگاه نفس می‌کشند و اینکه اهدای عضو وقت و زمان مشخصی دارد که اگر از آن زمان بگذرد، دیگر فایده‌ای ندارد.
 
ایمان داشتم ابراهیم هم برای این موضوع رضایت کامل دارد و جای درنگ و تأخیر نیست. به همین سبب خیلی زود رضایتمان را اعلام کردیم و ابراهیم به‌همین سادگی که برایتان تعریف می‌کنم، با دنیا و سختی‌هایش خداحافظی کرد و رفت. مرگ عزیز خیلی سخت است و نمی‌توانستم با این موضوع کنار بیایم، اما روز خاک‌سپاری رضایت را که در چهره‌اش دیدم، کمی آرام شدم. ابراهیم در بلوک ۱/۱۰ بهشت رضا (ع) و قطعه مخصوص اهداکنندگان عضو آرام گرفت.

 

یک نفر به ۶‌نفر زندگی بخشید

کبد ابراهیم داداش‌بیگی در بیمارستان منتصریه به خانمی ۴۷ساله ساکن درگز پیوند زده شد. قرنیه‌هایش هم برای پیوند به بانک چشم دانشگاه علوم‌پزشکی مشهد فرستاده شد و قسمتی از پوستش به بخش سوختگی بیمارستان امام رضا (ع) اهدا شده است. هنوز سخت است که باور کنیم ابراهیم در جمع ما نیست، اما امیدوارم روح ابراهیم از تصمیممان شاد باشد.
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.