صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

بازخوانی خاطرات برخی بازیگران سینما درباره نقش‌های ماندگارشان

  • کد خبر: ۵۲۸۴۰
  • ۲۶ آذر ۱۳۹۹ - ۱۲:۴۰
شاید مهم‌ترین و جذاب‌ترین بخش عرصه بازیگری با تمام فراز‌و‌نشیبش، پشت صحنه فیلم‌ها و خاطراتی است که برای بازیگران حین ایفای نقش‌هایشان رقم می‌خورد. برخی از این بازیگران در گفت‌وگو با نشریات و مجلات سینمایی، خبرگزاری‌ها و رسانه‌ها به بیان خاطراتشان از نقش‌هایی پرداخته‌اند که ایفاگر آن‌ها بوده‌اند. خاطراتی که خواندنشان خالی از لطف نیست.
احمد صبریان | شهرآرانیوز - شاید مهم‌ترین و جذاب‌ترین بخش عرصه بازیگری با تمام فراز و نشیبش، پشت صحنه فیلم‌ها و خاطراتی است که برای بازیگران حین ایفای نقش‌هایشان رقم می‌خورد که البته ردی از آن‌ها در فیلم دیده نمی‌شود. برخی از این بازیگران در گفت‌وگو با نشریات و مجلات سینمایی، خبرگزاری‌ها و رسانه‌ها به بیان خاطراتشان از نقش‌هایی پرداخته‌اند که ایفاگر آن‌ها بوده‌اند. خاطراتی که خواندنشان خالی از لطف نیست.


لکه سیاهی که یک دره بود

 

 

مهدی‌هاشمی: در پشت صحنه «دو فیلم با یک بلیت» ساخته داریوش فرهنگ جاده‌ای خاکی را نشانم دادند. داریوش فرهنگ گفت: «سوار این خودرو سیمرغ شو و برو.» سوار ماشین شدیم. من آدم محتاطی هستم و به همین دلیل با سرعت ۵۰ کیلومتر حرکت کردم، اما دیدم خودرو فیلم‌برداری سریع‌تر از من حرکت می‌کند. من هم مجبور شدم با سرعت ۹۰ کیلومتر برانم. در دوردست و روبه‌رو نگاهم به یک لکه سیاه افتاد. فکر کردم باید درختی یا چیزی شبیه آن باشد، اما لکه سیاه مدام عریض‌تر و طویل‌تر می‌شد. سرعت را کم کردم که از خودرو مقابل با بلندگو فریاد زدند: «عقب نمان» به سرعت خودرو افزودم، اما تمام حواسم به لکه سیاه بود. حدود ده متر مانده به آن ترمز کردم در نیم متری لکه سیاه ایستادم و پیاده شدم. بله لکه سیاه یک دره عمیق بود این خاطره سبب شد تا مدتی پس از آن فیلم دیگر در هیچ خودرویی پشت فرمان ننشینم.


آن روز فیلم‌برداری انجام نشد

 

 

ابوالفضل پورعرب: در یکی از صحنه‌های سریال «تنهاترین سردار» ساخته مهدی فخیم‌زاده سر صحنه فیلم‌برداری یکی از قسمت‌های سریال طبق فیلم‌نامه قرار بود دست‌های مرا ببندند. آن روز پسرم پوریا که آن زمان فقط سه سال داشت همراهم سر صحنه آمده بود. آقای فخیم‌زاده به عوامل گفت که دست‌های مرا ببندند. در همین لحظه ناگهان صدای فریادی به گوش همه رسید: نه خواهش می‌کنم دست‌های بابای مرا نبندید! دقت کردیم متوجه شدیم این فریاد پوریا بود. فخیم‌زاده زیرکانه و به شوخی به پسرم پوریا گفت: هم دست‌های بابای تو را می‌بندیم و هم می‌خواهیم او را بکشیم. او با شنیدن این حرف عصبانی شد و به سمت فخیم‌زاده حمله کرد و گفت: الان می‌روم تفنگم را می‌آورم و تو را می‌کشم. آن روز فیلم‌برداری انجام نشد، اما خاطره‌اش در ذهن من و پوریا هنوز باقی است.


یک مرتبه چیزی توی سرم خورد

 

 

محمد فیلی: من از نقش‌های منفی خیلی بدم می‌آید. وقتی هم که نقش «شمر» در «مختارنامه» به من پیشنهاد شد، پذیرش آن برایم سخت بود. وقت‌هایی پیش می‌آمد که سر صحنه باید دیالوگی می‌گفتم که نسبت نامربوط به امام (ع) محسوب می‌شد. بیان این عبارات و جملات به شدت برایم سخت بود. در «مختارنامه» نقش من منفور بود. یادم است یک روز در میدان فاطمی کاری داشتم، وقتی از خودرو پیاده شدم یک مرتبه چیزی توی سرم خورد. خانم مسنی داشت من را کتک می‌زد و می‌گفت من تو و بازی‌هایت را دوست دارم چرا نقش شمر را بازی کردی؟! به خاطر اینکه نقش شمر را بازی کرده بودم، داشت من را تنبیه می‌کرد. در نهایت چند نفر کمک کردند و از آن مهلکه جان به در بردم.


یکی از لنز‌ها در چشمم نبود

 

 

مرحوم کریم اکبری مبارکه: سال‌ها پیش به دفتر داوود میرباقری برای بازی در نقش «ابن ملجم مرادی» سریال «امام علی (ع)» دعوت شدم. بازی‌های من در پایان کار بود و هر روز که به تصویربرداری بخش من بیشتر نزدیک می‌شدیم، دلهره‌ام بیشتر می‌شد. اواسط کار یک شب که به خانه برگشتم، بعد از پاک کردن گریم متوجه شدم یکی از لنز‌ها در چشمم نیست و فردا باید سر صحنه حاضر می‌شدم. آن شب به هرکسی می‌توانستم زنگ زدم تا کاری برای فردا انجام دهد. دست آخر به پزشکی که برایم لنز گذاشته بود زنگ زدم تا لنزی برای فردا حاضر کند که باز موفق نشدم. در نهایت حدود ساعت یازده شب لنز را بالای حدقه چشم چپم پیدا کردم و از خوشحالی به همه شیرینی دادم. در واقع آن شب برای من جزو تلخ‌ترین و شیرین‌ترین روز‌های تصویربرداری محسوب می‌شد که با دلهره عجیبی همراه بود.


شکیبایی مرا به سختی کتک زد

 

 

بیتا فرهی: خسرو شکیبایی بسیار نازنین، دل رحم و مهربان بود و مرا در ایفای نقش «مهشید» در «هامون» بسیار یاری داد. خاطره‌ای که از او دارم این است که در سکانس پشت‌بام فیلم هامون که قرار بود با مهشید برخورد داشته باشد مرا به سختی کتک زد، ولی پس از آن خودش بسیار متأثر شد و حتی پس از معذرت‌خواهی از من خیلی غمگین در خودش فرو رفته بود تا آنجا که مرحوم ژیلا مهرجویی به نزدش رفت و او را دلداری داد که زیاد ناراحت نباشد. در سکانسی از فیلم هم دیروقت به خانه می‌آمدم. در این سکانس برای اینکه صحنه‌ای طبیعی داشته باشیم به من نگفتند قرار است سیلی بخورم پس از گرفتن این پلان، خسرو به گوشه‌ای رفت و گریه کرد. به کنارش رفتند تا او را دلداری دهند. خسرو گفت: من که می‌دانستم قرار است سیلی بزنم.
 
 
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.