چهل سال از پیروزی انقلاب اسلامی ایران گذشته و پیامدهای فراوانی از آن بهدست آمده است. یکی از این پیامدهای گرانبار، ادبیات انقلاب است؛ ادبیاتی که بهیکباره ققنوسوار از زیر خاکستر سر برآورد و تجلیگاه گفتمان و نظام انقلاب اسلامی شد.
دکتر سعید رادفر - پژوهشگر ادبیات | شهرآرانیوز - چهل سال از پیروزی انقلاب اسلامی ایران گذشته و پیامدهای فراوانی از آن بهدست آمده است. یکی از این پیامدهای گرانبار، ادبیات انقلاب است؛ ادبیاتی که بهیکباره ققنوسوار از زیر خاکستر سر برآورد و تجلیگاه گفتمان و نظام انقلاب اسلامی شد. با این وجود، همیشه یک پرسش مطرح بوده است؛ آیا ادبیات انقلاب اسلامی از زمانه خویش عقبتر است یا نه؟ بهشیوههای مختلف میتوان پاسخی برای این پرسش فراهم آورد. یکی از راههای پاسخدادن به این پرسش در گرو سنجش و تعیین «معاصربودن» ادبیات انقلاب اسلامی است؛ اینکه ادبیات انقلاب چه میزان معاصر و با زمانه خویش تا چه حد همراه و همسو است.
پیش از پاسخ، نیاز است در باب «معاصربودن» کوتاه سخنی گفته شود. مفهوم «معاصربودن» از مفاهیم مورد بحث و مناقشه در دنیای هنر است. هنوز بر سر اینکه چهکسی و چهچیزی معاصر ماست، کشمکش برقرار است. از میان معیارهای گوناگون معاصربودن، «همزمانی» شهرهترین معیار تلقی میشود، اما وقتی موشکافانه این معیار را بررسی کنیم، خواهیم دید که ناروشن است.
همزمانی دقیقا چه محدوده زمانی را دربرمیگیرد؟ بر سر این مسئله هنوز اتفاقنظری نیست؛ این بازه در میان صاحبنظران از صدسال تا حتی یکسال را دربرمیگیرد و متغیر مینماید. دیگر معیار اخیرافزودهای که بر اساس آن «معاصربودن» را میسنجند، «مدرنبودن» است. طبق این نگرش، آثار فراوانی که شامل ادبیات انقلاب اسلامی نیز میشوند، بهکناری میروند، زیرا بسیاری از آثار ادبی که بهتازگی نگاشته و خلق شدهاند، معیارهای مدرنبودن را ندارند و باید آنها را از جرگه معاصربودن و همزمانی با خودمان کنار بگذاریم.
پرواضح است که این معیار مخلوق و محصول فکر اروپایی و غربی است؛ فکری که سعی دارد سنجه خویش را بر ادبیات دیگر ملتها حاکم کند و بهنحوی ادبیات جهان را غربی و مدرنیزه کند. در ادامه این یادداشت، سعی میشود میزان معاصربودن ادبیات انقلاب اسلامی سنجیده و نشان داده شود که طبق هر معیار و سنجهای، ادبیات انقلاب اسلامی معاصرترین ادبیات با ماست. ادبیات انقلاب حتی با سنجههای مدرن نیز معاصر بهشمار میآید و همیشه همراه با زمان و زمانه خویش است.
اگر مدرنبودن را از منظر کانت بنگریم و آن را بهدرآمدن از حالت کودکی (بهمعنای ناتوانی از بهکارگرفتن فهم خود بدون راهنمایی دیگران) بدانیم و شعار روشنگری (مدرنیته) را «جسارت در بهکارگیری فهم خویش و اندیشیدن» در نظر بگیریم، باید ادبیات انقلاب اسلامی را معاصرترین و حتی مدرنترین ادبیاتها بهحساب آوریم. ادبیات انقلاب اسلامی همپا و همسو با خود انقلاب، کوششی در راستای بهکارگرفتن فهم خویش و رهایی از قیمومیت غرب و اندیشه آمریکایی است. آنجا که حمید سبزواری، شاعر برجسته انقلاب اسلامی میسراید: «آمریکا آمریکا/ ننگ به نیرنگ تو/ خون جوانان ما/ میچکد از چنگ تو» گام بلندی در راستای رهایی از قیمومیت چندینساله استکبار و آمریکا برداشته است. ادبیات انقلاب اسلامی همواره میکوشد تا تبلور و تجلی فهم و اندیشه خودی را که از قیمومیت دیگران (غرب و آمریکا) رها شده است، نشان دهد.
معیار دیگر معاصربودن در رابطه با مفهوم «نسل» تبیین میشود. همنسلبودن امری کیفی است که بهقول ویلهلم دیلتای، اهمیتش نه در توالی یکی پس از دیگری، بلکه در اهمیت «همبودگی و هموجودی» آن است. از این منظر معاصربودن بسته به میزان و دامنه یکسانی از تأثیرات که در شرایط اجتماعی و سیاسی توسط همعصران تجربه میشود، سنجیده خواهد شد.
ادبیات انقلاب اسلامی معاصر (ترین) است، زیرا حاصل «زیستجهان» کسانی است که دقیقا در شرایط یکسان سیاسی و اجتماعی قرار داشته و دارند. اگر انقلاب اسلامی را مایه و باعث آفرینش تجربههای مشترک سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ایران بدانیم، سال ۱۳۵۷ نقطه آغاز دوره معاصر است و بنابراین هر اثر ادبی که در راستای با انقلاب اسلامی باشد، باید معاصر بهشمار آید.
گاه معاصربودن را بر اساس «امروزیبودن» میسنجند. امروزیبودن یعنی برخورداری و مایهگیری از روح زمان. اثر ادبی برای اینکه معاصر بهشمار آید، باید با روح زمانه خویش همسو باشد؛ همسویی در ذوق زیباییشناسی زمانه، زبان و ارزشهای فرهنگی و اندیشگانی دوره کنونی. طبیعی است که ادبیات انقلاب اسلامی با ارزشهای فرهنگی، نظام فکری و زبان منحصربهفرد دوره حاضر که محصولی از انقلاب اسلامی است، همسوترین است. بهبیان دیگر، ادبیات انقلاب در دل دورهای خلق شد که عناصر فرهنگی و فکری مخصوص خویش را خلق کرده است. این ادبیات محمل ظهور و بروز همین عناصری است که پیوسته در حال بازآفرینی هستند.
بازآفرینی پیوسته گفتمان انقلاب اسلامی در ادبیات انقلاب موجب میشود تا این ادبیات پیوسته با زمان و زمانه خویش همسو باشد و معاصر قلمداد شود. برای نمونه، شعر «نه گندم و نه سیب» سروده قیصر امینپور که عاشقانهای برای همسر شاعر است، کاملا منطبق با عناصر و نشانههای گفتمان انقلاب و زمانه حاضر است. مضامین قرآنی، روایی، تاریخی و دینی که در این شعر بازنمایی شده است، آن را به ارزشهای فرهنگی و ذوق زیباییشناسانه زمانهاش گره زده است و از همین رو آن را به شعر معاصر ما مبدل میگرداند.
در نتیجه میتوان به پرسش ابتدایی این یادداشت چنین پاسخ داد که ادبیات انقلاب اسلامی با هر متر و معیاری که برای معاصربودن در نظر گرفته میشود، نهتنها از زمانه خویش عقب نیست، بلکه معاصرترین ادبیات موجود در ایران بهشمار میآید.