سیدمحمدرضا هاشمی | شهرآرانیوز؛ طبق اسناد تاریخی، ۱۳ اسفندماه ۱۶۴ سال پیش، در پی انعقاد معاهده پاریس بین ایران و انگلستان، بخشی از خاک افغانستان برای همیشه و پس از کشوقوسهای بسیار اقوام بیگانه برای تصرف آن، سرانجام از ایران جدا شد.
در گفتوگو با «سیدابوطالب مظفری»، شاعر، پژوهشگر و منتقد ادبی افغانستانی، ظرفیتهای مشترک ایران و افغانستان را بررسی کردیم و از او پرسیدیم که چه باید کرد که مردم این ۲ کشور بههم نزدیکتر شوند.
چه چیزی میتواند مردم ایران و افغانستان را که روزی دارای جغرافیای مشترک بودند، باهم بیشتر آشنا کند؟
میراث و فرهنگ مشترک میان کشورها همانطور که میتواند عامل و مبنایی برای همبستگی باشد، اگر درست مدیریت نشود و سوءمدیریت اتفاق بیفتد یا برنامهای وجود نداشته باشد، میتواند عامل تشدد و نفاق بیشتر هم بشود. ما در جهان کشورهایی داریم که یک ملت بودند، اما عوامل سیاسی میان آنها جدایی انداخته و امروزه میان آنها بیم جنگ هم وجود دارد، مثل کرهجنوبی و کرهشمالی.
کشورهای دوپاره در جهان زیاد بودهاند که برخیها با تدبیر و دوراندیشی حتی زمینه ازبینبردن این جدایی را فراهم کردند و دوباره بعد از سالها یکی شدند. اما طبل تشدد و نفاق بعضیهای دیگر روزبهروز صدای بیشتری میکند. به همین دلیل افغانستان و ایران جزو کشورهای دوپاره حساب میشوند. یعنی تاریخ، زبان، سرزمین، فرهنگ و آدابورسوم مشترک دارند، ولی متأسفانه بهدلایل سیاسی از هم جدا شدهاند. از روزی هم که این اتفاق افتاده است، بهسمتی رفتهاند که روزبهروز از هم دورتر شوند.
علت آن هم دلایل خارجی بوده است که باعث جدایی ایران و افغانستان شدند و در درون این ۲ مرز کهن برای خودشان منافعی داشتند و هرکدام سعی میکردند که در یک سوی این مرزها آن منافع را دنبال کنند و متأسفانه حدود ۲ قرن است که عوامل این جدایی و نفاق بیشتر شده است.
نکته بعدی این است که آیا امیدی برای یکیشدن این کشورها وجود دارد؟ بهنظر من نژاد، تاریخ، زبان و دین مشترک عواملی بسیار اساسی است که میتواند ۲ کشور جداافتاده از هم را به هم نزدیک کند. اگر اتحاد سیاسی شکل نگیرد، باید دستکم اتحاد فرهنگی شکل بگیرد. دستیابی به این مهم شرط و شروطی دارد و اینکه فرهنگیان یا دولتمردان این کشورها آنها را انجام دهند.
یکی اینکه یک سیاستی در بنیان سیاستهای راهبردی این ۲ کشور قرار بگیرد که ذهنیت مردمان حاضر در ۲ سوی مرز را به امور بزرگتر معطوف کند. معمولا آدمها برای خود ایدهها را در ۲ دسته تعریف میکنند؛ اول ایدههایی که بر منافع بسیار خرد روزمره متمرکز است و دیگری منافع بلند. این منافع دور از دسترس بهنظر میرسد، اما در درازمدت کارسازتر است. بهعنوان مثال اگر امروز نگاه کنیم، ممکن است گرانی یا بیکاری را در جامعه عامل نفاق قلمداد کنیم که بین ۲ کشور جدایی میاندازد یا جداییها را بیشتر میکند. فقر و غنای ۲ سمت، عامل دیگری است که میتواند به این جدایی رنگ تیرهتری بدهد.
بهعنوان مثال جنگ، فقر یا مواد مخدر یا چیزهایی از این قبیل در افغانستان عواملی بودند که در این سالها بین ۲ کشور بدبینی ایجاد کرده است. هرچه که باشد اینها عوامل زودگذر و مقطعی است و منافع حاصل از اینها روزمره است، اما در کنار این منافع روزمره، اگر دید گستردهتری به مردمان ۲ کشور بدهیم که در جهان هم به همین امور توجه و باعث اتحاد کشورها میشود، مثل منافع اقلیمی، زبانی و فرهنگی، اینها میتواند مبنایی برای اتحاد و محافظت ۲ کشور در برابر هجوم بیگانه باشد. اگر ملاک ما اینها باشد، آنگاه افق بازتری پیش روی ما قرار خواهد داشت.
مولانا در تمثیلی میگوید: «شتر با استر در راهی میرفتند، استر از شتر پرسید که چطور با آنکه سر تو بالاست در راه نمیلغزی؟ و شتر در جواب گفت: من دورترها را میبینم و پیش پایم را نمیبینم. وقتی من از بالا تمام این فرازوفرود را میبینم، کمتر میلغزم.» درواقع هم همینطور است. اگر هر ملتی افقهای دورتری را مشاهده کند، آنوقت منافع روزمره آنها را از پای در نمیآورد. به همین دلیل در جهان امروز زبان یک منفعت کلانتر است، یعنی هرچه افق زبانی کشورها گستردهتر باشد، در آینده مناسبات جهانی این کشورها برد بیشتری خواهد داشت. هرچه اقلیم فرهنگیشان بزرگتر باشد، بازهم مبنای همبستگی قرار میگیرد. اما اگر منافع خرد در روابط ۲ کشور تعریف نشود، آنوقت این منافع به سطوح پایینتر تسری پیدا میکند و موضوع منافع اقوام پیش میآید، چیزی که در جهان امروز عامل بازدارنده است.
ما به مهاجرت افغانها به ایران به ۲ دید میتوانیم نگاه کنیم؛ دید اول دید خردنگری و پیشپانگری است، خیلیها میگفتند که اگر کارگرهای مهاجر به ایران بیایند، کار در ایران سخت پیدا خواهد شد یا قحطی و گرسنگی پیش خواهد آمد. این موضوعها در سالهای اول خیلی برجسته میشد، اما هرچه روزگار گذشت، دیدیم که اینها نیست. نهتنها این عوامل مشکلآفرین نبوده است، بلکه این عوامل امیدوارکننده هم بوده است و نتایج بهتری از این مهاجرت حاصل شد.
حالا ما میتوانیم به مهاجرت با دید کلانتری نگاه کنیم، یعنی این را بهعنوان یک برگ برنده در روابط ۲ کشور در نظر بگیریم. اگر کشورهایی میخواستند این را مدیریت و خودخواسته ایجاد کنند، چه بسا امکانپذیر نبود؛ اینکه ۲ ملت باهم رفتوآمد بیشتری داشته باشند، با خلقوخوی هم آشنا شوند، در تنگناها دست هم را بگیرند. آن روزها ما این موضوع را پیشبینی نمیکردیم، اما امروز همین تاریخ سیچهل ساله اخیر نشان داد که این مهاجرت برکاتی هم داشته است، چنانچه در جنگ ایران و عراق و در قضایای اخیر و در انقلاب مردم افغانستان دیدیم که چه مقدار این همسایگی، مهاجرت و آشنایی برای ۲ ملت سود کرد. پس به یک موضوع میتوان با دید کوتاهمدت یا بلندمدت نگاه کرد. در کار فرهنگی ما باید با دید بلندمدت به قضایا نگاه کنیم.
برخی برنامهریزیها باید طوری باشد که منافع کوتاهمدت را هم در نظر بگیرد، مثلا گستردگی تجارت میان ۲ کشور در تنگناهای آنها، منافع کوتاهمدت است. اما از این مهمتر منافعی است که کار نرمافزاری است. ما باید به طبقه هنرمند، فرهنگی، داستاننویس، شاعر، نقاش، خطاط و سینماگر بیشتر بها بدهیم. دستاوردهای اینها بلندمدت است، اما کارسازتر است. این حرکتهای نرمافزارانه در بلندمدت نتیجهای اساسی بههمراه دارد، یعنی اگر ما به اینها توجه کنیم و فقط بهعنوان یک ابزار تبلیغاتی نگاه نکنیم، در آیندهای دور، ادبیات طوری خواهد شد که ریشههای مشترک را بیشتر نشان خواهد داد و مبنایی برای همبستگی طولانیتری قرار خواهد گرفت.