۶ خرده روایت از مشاغل قدیمی که همگیشان یک گوشه مشهد، در خیابان سرخس جا خوش کردهاند.
مسعود نبی دوست | شهرآرانیوز؛ خیابان سرخس انگار از دل تاریخ بیرون آمده و نشسته است گوشهای از شرق مشهد؛ خیابانی که اُریب از پنجراه پایینخیابان جدا میشود و خودش را میرساند تا چهارراه قهوهخانه عرب، جایی پُر از پیرمردهای صاحبحکایتی که هر کدام گوشه یک حُجره زهوار دررفته شغلی را سر پا نگه داشتهاند که آخرین نمونه باقی مانده در همان کائنات (!) است.
از شیر شتر تا کلهچراغ موتور
قُرزنگ، زنگوله گاوی، قلاده سگ، خانهچوپان نمدی، گلیم، گِل بّره، پارچه مندیلی و خلاصه از شیر شتر تا کلهچراغِ موتور را میشود وسط مغازه پیرمرد یافت. حکایت گلیمفروشیِ رحیمی از سالها پیش همین بود؛ خرید گلیم و فرش و جاجیم و پَتَک از روستاییها و فروش هر چه حالا دیگر توی بند و بساط هیچ مغازهای بهجز اینجا یافت نمیشود. گوشه جلوی در «گِلبّره» را که نشان میدهد، میگوید: «برای رنگ کردن گوسفندهاست. از بندرعباس میآید برایمان...». نمدها را هم به سرغایه سفارش میدهند؛ روستایی که هنوز انگار چهار نمدمال برایش باقی مانده که دل و دماغی برای این کار دارند.
دلوسازی و پیرمردی که دیگر درِ مغازه نمیآید
حاجی کردستانی اگر نبود، لابد همین ۴ عدد لاستیک هم باید میرفت توی دپوی زبالههای شهرداری. پیرمرد، اما از وقتی یادش است، نشسته پشت کار، چکش دست گرفته و یک مُشت میخ گذاشته توی دهانش. حالا، اما پسر جوانی پشت کار مینشیند که بهقول خودش خیلی این کار را دوست ندارد و برای دلخوشی پدر هنوز چهار تا لاستیکی میخرد. میگوید: «اگر ما نبودیم، همین چهار تا سطل و آخورِ جیری هم ساخته نمیشد. همین چهار تا لاستیک هم میرفت توی آشغالها، حالا، ولی صرفه توی این کارها نیست. من اگر همین مغازه را اجاره بدهم و دور بزنم، برایم بیشتر دارد.»
حاجی کردستانی خیلی پیرتر شده این سالها، بهقدری که دیگر حوصله نمیکند تیغ دست بگیرد و لاستیک تراکتور و کامیون را به اندازه «دلو»های جیریِ بنایی قسمت کند. از او، اما حالا هنوز یک دربند مغازه مانده، ته بازار عروسکفروشهایی که روزشماری میکند برای اجاره همین مغازه.
کورهها هنوز روشن است
قدیمترها ته کوچه «حوض مسگرها» پیرمرد تنهایی کنار منبع آبِ کوچه مینشست به زنجیربافی. اسمش «اسماعیل امکانیانمقدم» بود و کارش زنجیربافیِ بدون جوش و بست. درست همین مهارتی که دو تا و نصفی آهنگر روبهروی پمپِ گاز در خیابان سرخس، قدریاش را به ارث بردهاند؛ آهنگرهایی که چاقوتیز میکنند، نیش کلنگ و تیشه را به قاعده میتراشند، گلمیخ و کوبه میسازند و هر خردهکاریای که بلد باشند ازش پول دربیاورند، از دستشان برمیآید.
آتش کوره آهنگرهای خیابان سرخس هنوز روشن است و گاهی یک دیزی سنگی هم رویش قُل میزند تا شاید بشود آهنگری را از آخرین شغلهای منقرضشده این خیابان لقب داد.
آدمهایی که زمین و زمان را میشناختند
علّاف انگار از «علف» میآید. معنایش، اما مانند شغلش در تاریخ گم شده و فرهنگنامهها را که بگردی، غیر از برنجفروشی و علوفهفروشی چیزی گیرت نمیآید. قدیمیهای خیابان سرخس، اما از علافی خاطره دیگری دارند؛ خاطره شغلی که کمککار کشاورزها بود؛ خاطره آدمهایی که زمین و آب و سال و ماه را میشناختند و خوب میدانستند که الان چی برای کاشتن خوب است.
محمود ناظرانپور، راوی قصههای مشهد قدیم، درباره این شغل میگوید: «علافها مشاوران کشاورزی بودند و خریداران محصولات. در میانه سال هم اگر دستِ کشاورز خالی میشد، میآمد پیش علاف. علاف هم به اصطلاح به کشاورز «تقُوّی» میداد؛ پولی که کشاورز تا ته سال را با آن سر کند و آخر سر بهجایش محصول بیاورد.»
حالا، اما از علافهای خیابان سرخس چیزی برجا نمانده، الا همان که فرهنگنامهها میگویند: برنجفروش یا فروشنده خرده ریزه محصولات کشاورزی و بذر و از این چیزها.
برقی که از پسِ خر آمد
حاجی فاضلی را میشود ته یک گاراژ نیمهمخروبه پیدا کرد. پیرمرد هنوز دخلش را همان انتها سر پا نگه داشته و از همانجا چرخ عصاریِ کارگاه جلو را میپاید؛ چرخی که پسر جوانش هوادار آن مانده تا سی، چهل قلم روغن همیشه توی دبهها باقی باشد: روغن بادام تلخ و شیرین، روغن مندو، کنجد و به غیر از اینها فهرست بلند بالایی که اسم اقلامش هم سخت به گوش آدمیزاد رسیده است.
توی کارگاه هم یک تنه درخت به زور برقی که جایگزین خرهای قدیم شده، در دل یک کاسه چوبی میچرخد تا در میانه این دو، دانههای روغنی چرخ بخورند و نم پس بدهند. به تعبیر پیرمرد «.. تا این چرخ هم که آخرین بازمانده چرخهای عصاری خیابان سرخس است، بهیادگار از همه آنها بماند برای مشهد.»
خیابان رو به زوال
پیرمردهای خیابان سرخس، یک به یک سر زمین میگذارند، بیآنکه برای همهشان شاگردِ استخوانداری باقی مانده باشد. حاصل اینکه شغلهای قدیمِ خیابان هم یکبهیک کرکره را پایین میکشند تا برای همیشه پاک شوند از صفحه روزگار. این وسط هم مشخص نیست که متولی میراث معنوی مشاغل چه سازمان و نهاد و آدمی است که حواسش پی اینها باشد. خدا داند.
دلوسازی
آهنگری
کفشدوزی
گلیم و جاجیمفروشی
مسگری