کمال خجندی | شهرآرانیوز «حاجعلیاکبر تاجیک» چند روزی میشود که روی تخت بیمارستان افتاده است؛ کسی که کاروانسرای قدیمی دور «میدان عدالت» به نام شغل او، «کاروانسرای زغالی» نام گرفته است؛ بازمانده روزگاری که مشهد، چندین و چند کاروانسرای زغالی داشت برای خودش؛ جایی که جماعت، میتوانستند بیایند و گونیگونی زغال بخرند و ببرند برای زمستانهای سرد و خشکهسرماهایش؛ برای کرسیها و بخاریها و سماورها.
حالا همچنان که اقلام زغالی ورافتاده است، کاروانسراهای زغالی هم دارد ورمیافتد. کاروانسرای زغالی دور میدان اعدام، آخرینشان است؛ جایی که مغازه و انبارهای حاجعلیاکبر، هنوز برپاست. پسرهای حاجی، شغل پدرشان را ادامه دادهاند. «عباس تاجیک» یک عمر، وردست حاجی بوده است. از وقتی یادش میآید، در کاروانسراهای زغالی، پیش پدر و پدربزرگهایش بوده است؛ چون زغالفروشی، پیشه خانوادگی آنهاست. میگوید: «دستکم سه نسل از خانواده ما، در کار زغال بودهاند. زغالفروشی، پیشه خانوادگی ماست؛ من، پدرم و دو تا پدربزرگهایم، همه در همین کار بودهایم».
اصالتا ورامینی هستیم. پدربزرگهایم، «حاجعبدالمناف تاجیک» و «حاجشعبان ورامینی»، با هم نسبت خانوادگی داشتند؛ پسردایی، پسرعمه بودند. پدرم متولد سال ۱۳۲۴ است. تاریخ تولد پدربزرگم را درست و دقیق نمیدانم، ولی حدودا سیساله بوده که پدرم (علیاکبر) بهدنیا آمده است؛ یعنی تولد پدربزرگم میشود حوالی ۱۲۹۵ خورشیدی. جوان بودهاند که آمدهاند مشهد. احتمالا حوالی ۱۳۲۰. اینها را به نقل از پدرم میگویم.
نه، آنجا کار زغال نمیکردند. از وقتی میآیند مشهد، وارد این حرفه میشوند. این را که چطور میشود پدربزرگهایم وارد کار زغال میشوند، ما هم درست نمیدانیم. زغالفروشی، آن زمان شغل رایجی بوده و رونق هم داشته است.
پدربزرگ پدریام دور فلکه آب، انبار داشت و پدربزرگ مادریام، همینجا نزدیک میدان اعدام در مصلای ۲. این مغازههای علافی توی مصلا، همه در گذشته گاراژ زغالفروشی بوده است؛ گاراژ زغالی. قدیم میگفتند «کارُمسرا» (کاروانسرا)، الان میگویند گاراژ. قدیم آنجا به اسم «کاروانسرای ورامینی» هم معروف بود. به پدربزرگم بابت اینکه از ورامین آمده بود، «ورامینی» میگفتند. بعدها کاروانسرا خراب شد و زمینش را قطعهبندی کردند و شد همین مغازههای یک طرف مصلای ۲.
جایی که پدربزرگ پدریام بود، هم بعدها خراب شد، افتاد توی طرحهای توسعه و خرابش کردند. کاروانسرای زغالی پدربزرگ پدریام، حاشیه فلکه آب بود که الان تقریبا میشود روبهروی «پاساژ کسرا»؛ بین «کوچه حوضنو» و فلکه آب. وقتی آن گاراژ زغالی خراب شد، پدربزرگم آمد اینجا. اینجا را هم از همان زمان پدربزرگم داشتیم؛ یعنی یک انبار زغال در کاروانسرای زغالی، دور فلکه آب داشت و یکی هم اینجا در کاروانسرای زغالی دور میدان اعدام.
بله؛ زغالفروشی کار پررونقی بود. مثل حالا نبود که فقط کبابیها زغال بخرند. قدیم همه زندگی به زغال مربوط بود؛ از سماور زغالی بگیرید تا بخاری و کرسی، اما زغالها همه از شمال میآمد؛ از کردکوی و نکا و آنطرفها. مردم همانجا در دل جنگل، کوره داشتند. همانجا زغال درست میکردند و بعد هم توی گونی، بار کامیون میشد و میآمد مشهد.
پدربزرگ مادریام که فوت کرد، کسی از ورثه، کارش را ادامه نداد؛ نه داییها نه پسرداییها. به همین دلیل هم کاروانسرای ورامینی را قطعهبندی کردند و فروختند، اما کار زغال در خانواده پدری من ماند. پدرم کار پدربزرگم را ادامه داد و ما هم که فعلا در همین کار هستیم.
راستش من بیشتر بابت دلخوشی پدرم، وارد این کار شدم. پدرم میخواست ما هم مثل خودش، کار پدرش را ادامه بدهیم. الان من اینجا هستیم و اخوی، در جاده شاندیز. یک انباری هم آنجا داریم که دست اخوی است.
اینجا از قدیم، یک حاجیتاجیک در کار زغال بود و یک «حاجیمؤمن». او هم اینجا انبار داشت، اما خدا رحمتش کند؛ چند سال پیش از اینها، فوت کرد و فقط ما ماندیم و تأمین زغال مشهد.
کورههای زغال، مثل کورههای آجرپزی است. داخل زمین را گود میکنند و میروند پایین. سر کوره فقط به اندازه یک بشکه باز است، اما داخل کوره، بزرگ است. پایین کوره هم دریچهای دارد. چوبها را از بالا میریزند و از پایین، حرارت میدهند به آن، آنهم حرارت غیرمستقیم؛ چون حرارت مستقیم، چوبها را میسوزاند و خاکستر میکند و دیگر زغال نمیشود. حرارتش هم نباید خیلی زیاد باشد؛ مثلا یک لاستیک را آتش میزنند و گرمایش را میدهند داخل کوره.
اینکه این کار (لاستیک سوزاندن) کار خوبی است یا نه، من چیزی نمیگویم. الان فقط میخواهم روش کار را توضیح دهم. چوبها با همان حرارت، بهمرور زمان تبدیل میشود به زغال. بعد هم که کار تهیه زغال تمام شد، از همان پایین، زغالها را توی گونی میکنند و میرسانند به بازار. همه مراحل کار کوره زغالی، همین است. بعضیها زغالها را سَرَند میکنند (الک میکنند)، بعضیها هم همانطور با خاکهها، آنها را جمع میکنند.
بله؛ قدیم که خیلی استفاده داشت. این سالها هم برای ساخت «چاه ارت» ساختمانها از همین خاکهها استفاده میشود. چاه ارت اینطوری است که یک میله برقگیر در بالای ساختمان است و با اتصالی، کابلی، چیزی، برق رعد و برق را میرساند به زمین تا آسیبی به ساختمان نرساند. سر آن اتصال، به چاهی در پایینترین بخش ساختمان، منتقل میشود.
آن چاه را معمولا با خاکهزغال و نمک پر میکنند. حالا چندسالی است که میگویند این روش، روش خوبی نیست. میگویند به طبیعت آسیب میرساند. حالا آنهایی که ساختمان میسازند، موظف هستند آن چاه را با سیمان و «بنتونیت» که یک جور خاک رس است، پر کنند. لابد سیمان بیشتر برای طبیعت سودمند است! قدیمترها، اما وقتی خانهها کرسی داشت، از خاکهزغال برای کرسی استفاده میکردند.
خاکهزغال را میشستند و خاک و شنی را که همراهش بود، میگرفتند. بعد آن را گلوله میکردند و میگذاشتند بر آفتاب که خشک بشود. هر روز یکی از این گلولهها را روشن میکردند و میگذاشتند توی تشتی، چیزی و رویش را با خاکستر میپوشاندند. بالای خاکسترها، هم سوراخی باز میکردند. گرمای این خاکهزغال، از همانجا کرسی را گرم میکرد. اینطوری سوختن خاکهزغالها هم کُند میشد. گاهی یک شبانهروز را با همان گلوله سر میکردند. خاکه، ارزانتر است؛ به همین دلیل اغلب خانوادهها که وسع خرید زغال را نداشتند، بیشتر خاکه میخریدند و با همان خاکهها گذران میکردند.
نه؛ دیگر اجازه نمیدهند کسی کوره زغال داشته باشد؛ تمام آن کورهها را که از کردکوی تا نکا بود، جمع کردهاند. حالا زغالها را از همین دورواطراف میآوریم. اما خب زغال اینجا، اصلا کیفیت زغال شمال را ندارد. زغالی که از چوبهای جنگلی درست شده باشد، کجا و زغال درختهای باغی کجا؟
امروزه شرکتهای نئوپان شمال آمدهاند و بازار چوب را گرفتهاند دست خودشان. تمام کورهدارهای شمال، کمرشان شکسته است. تمام چوبی را که هست، شرکتهای نئوپان میخرند. چوبی را که کیلویی دویست تومان بود، الان شرکتهای نئوپان دارند کیلویی ۴ هزار تومان میخرند. همه این شرکتها هم وابسته به دولت است. بازار چوب، دست دولت است. با این وضعیت، چه کسی چوبش را میدهد به کورهدار؟ فقط این نیست؛ خرید چوب با این قیمت، برای کورهدار صرف نمیکند؛ از هر چهارکیلو چوب خشک، یک کیلو زغال درست میشود. کورهدار هیچ هم که برای خودش برندارد، هرکیلو زغال بیشتر از ۱۶ هزارتومان، قیمت میخورد.
زغالی که کیلویی هزار تومان خریدوفروش میشد، حالا باید کیلویی ۲۰ هزار تومان بخریم، آنهم زغالی که کیفیت قدیم را ندارد. چه وقت و زمانی، زغال اینقدر قیمت داشته است؟ اصلا ارزان بودن زغال، همیشه مَثل بوده است؛ مثلا در قدیم وقتی میخواستند به ارزانی کالایی اشاره کنند، میگفتند قیمت فلان چیز، قیمت یک گونی زغال است؛ یعنی خیلی ارزان است.
زغال همیشه ارزانترین کالا بوده است، ولی حالا نمیشود قیمتش را پرسید. خب اینطور که باشد، مشتریاش کم میشود. دیگر صرف نمیکند شما یک کیلو زغال را بریزی داخل سماور که چای زغالی درست کنی. این، وضعیت کار ماست و کسی هم به فکر نیست. آخرش ما هم ناچار میشویم کار پدری و پدربزرگیمان را ول کنیم و برویم. ما هم که برویم، دیگر چه کسی میماند و چه کسی یادش میآید از کاروانسراهای زغالی؟
بیشترین مصرف زغال برای رستورانها و کبابیهاست. آن اصیلها و اصلکاریها، فقط با زغال، کباب میپزند. معتقدند طعم واقعی کباب، فقط روی آتش زغال، درمیآید. میگویند اگر کباب را روی آتش گاز کباب کنند، آن کباب همیشگی نمیشود. چندسالی، دولت خیلی سخت میگرفت که کبابیها از زغال استفاده نکنند، اما چند تا از رستوراندارها و کبابیها زیر بار نرفتند. هنوز هم مشتریهای اصلی ما، صاحبان چند رستوران بزرگ مشهد و شاندیزیها هستند.
در کنار کبابیها ورستورانها، زغال برای قلیان هم مصرف میشود که البته مقدار مصرف آن از مورد اول کمتر است، اما خب، زغال حسابی گران شده است؛ رستوراندار مجبور است هزینه زغال را هم بکشد روی قیمت غذایش. آخرش هم دود این گرانیهای بیحسابوکتاب به چشم مردم میرود. بماند که شغل ما را هم دارد ورمیاندازد. همینطوری بگذرد، چند سال بعد، دیگر هیچ خبری از کاروانسراهای زغالی، در مشهد نمیماند. ما آخرین آدمهای این پیشهایم.