آدم با کتابها و اسمهایی بزرگ میشود و درباره کتابها و اسمهایی، این جمله یک کلیشه، فانتزی یا استعاره نیست. یک حقیقت است و جایش مثل جای پنج شاخه انگشتهای کسی روی زندگی آدم پیداست. جعفر مدرسصادقی از همان اسمهاست. هر طرفش را که بگیرید، اینطوری است. از لاتاری تا تاریخ بیهقی و از کله اسب و گاوخونی تا مقالات شمس و از حاجیبابای اصفهانی تا صادق هدایت داستاننویس. به دلایل مختلف و اشکال گوناگون، ما به این آدم مدیونیم. آدمی که شرلی جکسن و ایشیگورو و ناتالیا گینزبورگ را از او داریم و همینطور ابوالفضل بیهقی و طبری و شمس را، که مدرسه از ما گرفته بودشان و همچنین شکلی ورزیده و صاف از زبان فارسی را که ازبس خوب است، غیرممکن به نظر میرسد.
تو باید بروی توی جلد کلی آدم و احتمالاتی بدهی که اگر آنها جای تو نشسته بودند، پیش میآمد. به همین دلیل مصاحبه از بدترین کارهای عالم است. مخصوصا با آنهایی که دوستشان داری یا بهشان مدیونی و مخصوصا اگر آنها از مصاحبه فراری باشند که همیشه هستند و در جهانی با قواعد مخصوص خودشان زندگی کنند که معمولا همین کار را میکنند و مخصوصا با کسی مثل جعفر مدرسصادقی که هیچوقت دست خودش را رو نمیکند و وقتی از او میپرسید شعار شخصیاش در زندگی چه بوده است، میگوید: «شاد زی با سیهچشمان شاد/ که جهان نیست جز فسانه و باد. البته روی رنگ چشمهایش زیاد حساسیتی ندارم».