موضوع این روایت به خیلی سال قبل بازمی گردد. خیلی دورتر از وقتی که این ویروس معلق مرگبار، سبک زندگی مان را به عزلت و خانه نشینی تغییر داده باشد. زمانی که خیار جزو میوههای آبرومند بود و سالاد اولویه هنوز پا به عرصه نگذاشته بود. دورانی که از آن به عنوان نوستالوژی یاد میشود. این روزها که به دلیل کرونا زمان طولانی تری در خانه هستیم، فرصت بیشتری هست برای مرور روزگار گذشته.
حالا این روزهای رفته چه دارد که این طور آدم با حسرت و غم همراه با شیرینی از آنها یاد میکند؟ به اعتقاد باسوادان علم انسان شناسی، در رویارویی ذهنی با گذشته، ذهن آدم خاطرات تلخ و سختیها را حذف میکند و آنچه اکنون به یاد میآورد، حلاوت و خوشی آن خاطرات است. اما به عقیده من آنچه گذشته را در گردشهای ذهنی افراد درخشان و پر از شادی میکند، این است که هنوز سهم اندکی از شکست هایمان را در آن دوران دریافت کرده ایم و هرچه عمر گذشت، بیشتر لایق این جیره روزانه شدیم.
یکی از آن خاطرات مشترک و شیرین گذشته که برای بیشترمان رخ داده است، شب نشینیهای فراوان قدیم بود. دستکم برای من که متولد شهرستان کوچکی هستم، این طور بود. در آنجا رسم بود که رفتن به خانه اقوام درجه یک، ۲ و حتی کسانی که جزو قوم و خویش آدم به حساب نمیآمدند، نیازی به دعوت کردن نداشت.
قابلمه غذا را بر میداشتیم و باتوجه به توان پیاده روی کودکان، مقابل در خانه آشنایی ظاهر میشدیم و برای صرف شامی که بیشتر به صبحانه میمانست، به اهالی آن خانه ملحق میشدیم.
پدرها جلوی تلویزیون، اخبار جنگ را دنبال میکردند و در زیرسیگاریهایی که از پوکههای فشنگ کلاشینکوف ساخته شده بود، سیگارهای کوپنی شان را میکشیدند و مادرها هم اگر بچهای روی پا نداشتند که بخوابانند، از درمانهای خانگی و شایعات ستون پنجم عراق درباره موشک باران شهرمان که در منتهی الیه شرقی کشور بود و درس خوان بودن یکی از هفت هشت بچه شان. حرف میزدند.
بچهها هم در حیاطهای درندشت با خونریزیهای خطرناک و زخمهای عمیق و کبودیهای بی شمار به بازی مشغول میشدند. آخر شب هم درحالی که در تلاش بودم پرتقال بزرگی را توی جیب شلوارم جا بدهم، پیاده برمی گشتیم خانه.
با وجود احترام به کارشناسان علوم انسانی که یادآوری میکنند انسان در مواجهه با گذشته زجرها را فراموش میکند، هیچ وقت قطره اشکهایی را که در ساعات پایانی شب بر دفتر مشقم میچکید، فراموش نخواهم کرد، درحالی که مادرم با میل بافتنی بالای سرم ایستاده بود و مدام تهدیدم میکرد.
با همه دشواریها و عذابهای دوران کرونا، چند سال بعد، از این روزها هم با حسرت یاد خواهیم کرد و در دلمان میگوییم که چه روزگار شیرینی بود. شاید به این دلیل باشد که هنوز دنیا سهم کافی از شکستها را نصیبمان نکرده است.
با همه این حرفها بد نیست گاهی که به گذشته نگاه میکنیم و از غمی شیرین لبریز میشویم، تصمیم بگیریم دوباره و در زمان اکنون باز آنها را تجربه کنیم. بعد از کرونا شبی دست اهل وعیال را بگیرید و قابلمه غذایتان را بردارید و بی دعوت به خانه یک آشنا بروید. البته کمی تحقیق کنید و ظرفیت صاحبخانه را بسنجید تا آن دیدار، آخرین شام نباشد!