همسر شهید رئیسی: خانواده‌ها در باتلاق فانتزی گرفتار شده‌اند | مبحث خانواده و معنویت به یک مطالبه جدی در مجامع بین المللی بدل شود تیراندازی به سمت مردم در تویسرکان یک کشته و ۷ مصدوم برجای گذاشت + فیلم(۷ خرداد ۱۴۰۴) محل تولد تعیین کننده عمر است «برخورد نامناسب» ۸۰ درصد شکایات حوزه سلامت را شامل می‌شود راز جنایت مسلحانه در سیاهی شب فاش شد | کمین مشترک پلیس مشهد و ایوانکی برای شکار قاتل فراری انتخاب همسر براساس ویژگی های مزاجی | وقتی ازدواج به مزاجتان خوش‌ می‌آید زلزله ۳.۳ ریشتری قدمگاه خراسان رضوی را لرزاند (۷ خرداد ۱۴۰۴) تشرف بیش از ۷۵ هزار زائر ایرانی به سرزمین وحی تاکنون (۷ خرداد ۱۴۰۴) سازمان پزشکی قانونی: سالانه ۱۰۰ هزار پرونده روان‌پزشکی توسط قوه قضائیه بررسی می‌شود پیش‌بینی احداث هزار خوابگاه متأهلی در سال ۱۴۰۴ کاهش ۳ درصدی ازدواج در سال ۱۴۰۳ محدودیت‌های ترافیکی استان مازندران در تعطیلات نیمه خرداد اعلام شد آخرین وضعیت سندرم حاد تنفسی خاورمیانه در عربستان (۷ خرداد ۱۴۰۴) صدور هشدار سطح نارنجی هواشناسی در کشور در پی پیش‌بینی تشدید فعالیت سامانه بارشی (۷ خرداد ۱۴۰۴) توقف صدور روادید عربستان برای زائران ایرانی (۷ خرداد ۱۴۰۴) هشدار پلیس فتا درخصوص سوء استفاده از نام شرکت‌های «آمازون» و «علی‌بابا» در فضای مجازی رکوردداری ایران در کشفیات مواد مخدر در منطقه نرخ بلیت‌های هواپیما چگونه اصلاح خواهد شد؟ سرهنگ راستی: میزان جرائم خشن از ابتدای سال ۱۴۰۴، با کاهش ۴۰ درصدی همراه بوده است شهریه کودکستان‌ها در سال تحصیلی ۱۴۰۵ـ۱۴۰۴، تا شهریور اعلام می‌شود روند افزایشی ابتلا به کرونا در مشهد و خراسان‌رضوی | نتیجه ۸.۵ درصد آزمایشات مثبت است تصادف اتوبوس تهران - شاهرود با ۲۶ مصدوم و یک کشته (۷ خرداد ۱۴۰۴) حریق ۴۷ هزار هکتار از جنگل‌ها و مراتع کشور در سال ۱۴۰۳ آغاز پرداخت معوقات متناسب‌سازی حقوق بازنشستگان فولاد (۷ خرداد ۱۴۰۴) راه‌اندازی هتل‌های ویژه سالمندان در کشور پیش‌بینی هواشناسی مشهد و خراسان رضوی امروز (چهاشنبه، ۷ خرداد ۱۴۰۴) | افزایش سرعت وزش باد، پدیده غالب جوی ۵۰ درصد صنعت گردشگری در دست فعالان غیرمجاز افزایش زباله‌های ماهواره‌ای چه پیامدهایی برای محیط زیست دارد؟ جزئیات و مهلت ثبت‌نام سرویس مدارس اعلام شد (خرداد ۱۴۰۴)
سرخط خبرها

نان، بستنی و شادی‌های کوچک

  • کد خبر: ۷۴۹۷۱
  • ۲۹ تير ۱۴۰۰ - ۱۲:۱۴
نان، بستنی و شادی‌های کوچک
محمد امانی - نویسنده

هنوز شادی پیروزی در مسابقه فوتبال‌دستی میان خودم و پسرم ته‌نشین نشده بود که یک‌باره غمی آشنا و قدیمی جایش را گرفت. آن‌قدر گرم بازی شده بودم که تاکید همسرم برای خرید نان را فراموش کرده بودم. به ساعتم نگاه کردم و اضطراب هم به آن غم اضافه شد.


بعید می‌دانستم آن موقع شب دیگر هیچ نانوایی در محله پخت کند. ازآنجایی‌که همسرم یکی از اعضای اصلی پویش «نه به خرید نان از سوپرمارکت» است، باید به هر طریقی بود، آخرین تلاش‌هایم را برای تهیه نان از نانوایی به‌کار می‌بردم.


دست پسرم را گرفتم و با عجله سوار ماشین شدیم و به‌سمت نزدیک‌ترین نانوایی راه افتادیم. چراغ‌های روشن نانوایی کورسوی امیدی را در دلم زنده کرد. از ماشین پیاده شدیم و پشت‌سر آخرین نفر در صف ایستادیم. همان‌طور که مسحور حرکات شاطر بودم، ندایی از داخل نانوایی رسید که اعلام کرد نفرات آخر بی‌جهت وقت خودشان را در صف نانوایی تلف نکنند و تا لحظاتی دیگر، نان تمام خواهد شد.


درحالی‌که سعی می‌کردم چهره یک پدر قهرمان را با وجود شکست سختی که خورده بودم مقابل پسرم حفظ کنم، از صفی که دیگر نبود، بیرون آمدیم. چراغ‌های نانوایی یکی پس از دیگری خاموش می‌شد و من به سوپرمارکتی نگاه می‌کردم که در آن‌طرف خیابان با نان‌های بیات‌شده انتظارم را می‌کشید.


هنوز از جدول سیمانی عبور نکرده بودیم که کسی صدایم کرد. به‌دنبال صدا رویم را برگرداندم و متوجه پیرمردی شدم که نان‌های داغش را روی فنس مقابل نانوایی پهن کرده بود تا کمی خنک بشود. یک تکه نان تازه را جدا کرد و به دست پسرم داد. عاشق این رسوم مردم شهرم هستم که البته به‌وفور هنوز دیده می‌شود.


همان‌طور که داشتم تشکر می‌کردم، سه تا از نان‌هایش را سوا کرد و به دستم داد و گفت متوجه شده که نان به من نرسیده است و اصرار کرد که حتما بگیرمشان. گفت قصدش این بوده است به مقداری نان بخرد که فردا لازم نباشد دوباره به نانوایی مراجعه کند و حالا هم هیچ عیبی ندارد و فردا باز می‌آید.


آن شب آن پیرمرد نقشه گنج یا تکه‌ای الماس به من نداده بود. اما خوشحالی من به اندازه یافتن یک گنج بود. شادی‌ام به‌خاطر محبت و توجه آدمی بود که به‌ظاهر با من غریبه بود، اما لطف کوچکش برای همیشه در ذهنم ثبت خواهد شد.


در راه بازگشت به خانه به این موضوع فکر می‌کردم که در این روز‌های بی‌برقی و گرانی و کرونایی چقدر خوب می‌شود بیشتر باهم مدارا کنیم. اصلا آدمیزاد، بیچاره همین لطف و محبت‌های کوچک و بی‌دریغ است.


من تا عمر دارم، هیچ‌وقت چهره آن پیرمرد را فراموش نخواهم کرد؛ همان‌طور که سال‌هاست چهره آن بستنی‌فروش جوان را فراموش نکرده‌ام. وقتی که بستنی بی‌اینکه لب‌های پسرم حتی نزدیک آن بشود، از روی قیف سر خورد و روی زمین پخش شد. اما آن پسر جوان بدون گرفتن هیچ پول اضافی، یک بستنی دیگر برایش روی قیف ریخت و با محبت به دستش داد.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->