صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

وانمود کردن یا زندگی کردن

  • کد خبر: ۷۲۵۶۰
  • ۰۹ تير ۱۴۰۰ - ۱۱:۲۷
حبیبه جعفریان - نویسنده و روزنامه نگار

«بازیگرها؛ آن‌ها تمام مدت درحال وانمود کردن هستند. بیخود می‌گویند که شخصیت‌ها را زندگی می‌کنند. حس‌ها را زندگی می‌کنند. این حقیقت ندارد، حتی وقتی گریه می‌کنند. زندگی واقعی این طوری نیست. این نظر عباس [کیارستمی]است. وقتی کپی برابر اصل را کار می‌کردیم، خیلی درباره اش حرف می‌زدیم، ولی به نظر من، بازیگر همه چیز را بازخلق می‌کند. وانمود نمی‌کند. کپی نمی‌کند. بازیگر واقعا درد را حس می‌کند. این تکنیک نیست، یک حس قلبی است.»


این نقل قولی از ژولیت بینوش است. او به عنوان یک بازیگر، احتمالا دارد درست می‌گوید، اما خیلی‌ها هم مثل «عباس» فکر می‌کنند. به جز بازیگر‌ها شاید فقط سیاست مدار‌ها به این حد از تظاهر یا تقلب متهم باشند، ولی همیشه برای همه ما لحظه‌ای وجود دارد که در آن فراموش می‌کنیم با یک فیلم، با یک بازی طرفیم. فراموش می‌کنیم این خود او نیست. او دارد وانمود می‌کند. لحظه‌ای که چیزی خود آگاهمان را از کار می‌اندازد، لحظه‌ای که در آن و به خاطر آن، بازیگر‌ها دیگر آدم‌هایی متظاهر، قلابی، درجه ۲ یا مکانیکی و عروسک وار نیستند. هنرمندند. هنر به همان معنای نبوغ آمیزش؛ به معنای خلاقیت خالص.


آن سال‌ها ته نسخه‌هایی از دی وی دی‌های فیلم آبی، چند دقیقه گفتگو با بینوش هم بود. در آن بینوش توضیح می‌دهد که چطور شد به اسپیلبرگ نه گفت و به جایش این فیلم را بازی کرد. اینکه در حین فیلم برداری اوضاع چطور بود و کیشلوفسکی چطور به زبان لهستانی به او یادآوری می‌کرد که در یک برداشت، همه چیز باید تمام شود.


اولین بار که آبی و این مصاحبه بعدش را پشت سر هم دیدم، قیافه خودم را یادم نیست، ولی می‌دانم که مثل یک سوفسطایی مطلق به آنچه داشتم می‌دیدم، ناباور بودم. این زن کی بود؟ با این چشم‌هایی که از زندگی و انرژی برق می‌زدند و گونه‌هایی که رنگ داشتند؛ رنگی از هیجان و بچگی و شیطنت. با خنده‌های انفجاری میان کلامش که تُنی بم داشتند. این زن کی بود و چه ربطی به آن زن داشت؟ به آن زن ویران شده از اندوه با آن نگاه مات و مطمئن از اینکه «دیگر هیچ چیز مهم نیست»، با آن فرانسوی حرف زدن بی حالت و خیلی کوتاهش.


همان طور که به آن چشم‌های تیره براق نگاه می‌کردم که فقط وقتی می‌گفت دلش برای کیشلوفسکی و آن چشم‌های عمیق آبی و لبخند خوشایندش تنگ شده است، سایه‌ای از غم در آن‌ها می‌دوید و به ژولی فیلم نزدیک می‌شد، به نظرم آمد بازیگر‌ها خارق العاده اند. برای اولین بار به نظرم آمد آن‌ها واقعا کار عجیبی می‌کنند؛ کاری که اسمش فقط می‌تواند هنر باشد و نه چیز دیگری.


وقتی به بینوش نگاه می‌کردم که داشت می‌گفت «فضای پشت صحنه چه سبکی و سرخوشی لذت بخشی داشته درحالی که قصه‌ای خیلی تراژیک آن جلو، مقابل دوربین در جریان بوده است»، مطمئن شدم آن‌ها عروسک‌هایی دست آموز یا موجوداتی دست دوم که فقط خوب بلدند تقلید کنند، نیستند. آن‌ها کار عجیبی می‌کنند و کارشان نوعی از زایندگی است، بیش از آنکه تقلید یا دروغ باشد. البته بیشتر وقت‌ها آدم‌هایی دوست داشتنی و معتمد نیستند، اما مگر بقیه هنرمند‌ها هستند؟ به قول خود او، بازیگری مثل پوست کندن پیاز است. لایه‌ها را برمی داری، یکی پس از دیگری تا می‌رسی به تهش، به یک وضوح شدید. به شفافیتی که از آن طرفش همه چیز پیداست.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.