رسالت خبرنگار؛ صدای مردم در عصر پیچیدگی ویدئو | حمید هیراد از روی تخت بیمارستان برای مخاطبانش نواخت «پیرپسر» دومین فیلم پرفروش سال ۱۴۰۴ شد | رکورد جدید برای سینمای اجتماعی «دزدان دریایی کارائیب ۶» با جانی دپ ساخته می‌شود «ترنج» روی صحنه تئاتر در مشهد | روایتی چندلایه از ایمان و تردید و عشق به امام رضا(ع) بعد از «تاسیان»، تینا پاکروان با «ماهدخت» به نمایش خانگی می‌آید آخرین اخبار از جشنواره نمایش‌های آئینی و سنتی | مدرسه‌ای به گستره ایران زمین پیاده‌روی جهانی اربعین با روایت ایرانیان خارج از کشور + فراخوان فراخوان بخش عکس جشنواره «سینما حقیقت» منتشر شد ویدئو | علی اوجی: هیچ‌وقت سر مزار پدرم نمی‌روم! ویدئو | تهیه‌کننده سووشون: رقص در «سووشون» عبور از خط قرمز نبود! روایتی از گروهک «فرقان» در شبکه مستند شبکه امید با شعار «انا علی العهد» به استقبال اربعین حسینی رفت «من حسین (ع) را دوست دارم»‌ به شبکه نسیم آمد ساختار وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تغییر کرد + عکس همه چیز درباره سریال آتش و شبنم + خلاصه داستان و زمان بازپخش کدام فیلم ایرانی به اسکار می رود؟ اجرای ارکستر سمفونیک تهران با «نامیرا» در تالار وحدت + جزئیات سارا بهرامی و بهاره کیان افشار با سریال «بِرِتا» در شبکه خانگی هوتن شکیبا جای نویدمحمدزاده را در «الیور توئیست» گرفت
سرخط خبرها

آن روز‌های من - این روز‌های شما

  • کد خبر: ۶۶۲۸۸
  • ۱۶ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۱۲:۴۵
آن روز‌های من - این روز‌های شما
حبیبه جعفریان - نویسنده و روزنامه نگار
آن روز‌ها من جوان بودم و جوانی من با جوانی شما که الان بیست یا بیست وچندسالتان است، کمی فرق می‌کرد. جوانی من آوینی بود و تلاش کشنده ام برای خواندن «آینه جادو» و اینکه بفهمم حرف حسابش چیست. جوانی من کلنجار‌های طولانی و سرسختانه ام بود با برادرم که دلش می‌خواست کمتر خودسر باشم. جوانی من کتابخانه‌ای بود که قفسه هایش زیر بار داستایوفسکی و بالزاک و سارتر شکم داده بود و لذت پرسه زدن میانشان را همان برادری به من داده بود که دلش می‌خواست کمتر خودسر باشم.
 
جوانی من ماه‌های رمضانی بود که نماز صبحم را می‌خواندم و «بلندی‌های بادگیر» را با حسی از گناه و ترس از زیر بالشم بیرون می‌کشیدم تا تمامش کنم. جوانی من جنگل کلنجار‌ها بود، اما پیچیده نبود؛ چون همه چیز هنوز میل خوبی به سمت قطعی شدن داشت تا شناور بودن. به وضوح، تا ابهام. به «بله» و «نه» تا «اما» و «اگر»؛ و من با اشتیاق خودم را در این قطعیت غرق کردم. آوینی خواندم. روزه گرفتم و بلندی‌های بادگیر خواندم و زندگی به یک معنا، آسان‌تر و به یک معنا شاق‌تر بود آن روزها.

برای ما همه چیز خیلی خیلی جدی بود. سخت بود و -اگر بخواهم شلوغش کنم- دردناک بود. ما در هجده سالگی طوری بودیم و زندگی می‌کردیم که هیچ ربطی به هجده سالگی نداشت. ما استاد استحاله موقعیت‌ها بودیم. استاد نادیده گرفتن چیز‌هایی که دوستشان داشتیم و به نظر می‌رسید از آن‌ها لذت می‌بریم؛ چیز‌هایی که یا بعد‌ها حسرتش را خوردیم یا در جای اشتباه و با فردی اشتباه تجربه اش کردیم. جوان‌ها الان حسرت چیزی را نمی‌خورند؛ چون تقریبا هرچه را به آن فکر می‌کنند، به منصه ظهور می‌رسانند.
 
اینان استاد گذاشتن و گذشتن هستند و ما استاد گیر کردن بودیم. اینان دنیایشان را براساس شک چیده اند. شکی که سرخوشانه است؛ چون ایده آلیست نیستند، مادی گرا یند یا واقع گرا. نمی‌دانم. خلاصه پایشان روی زمین است. ما همه چیز را طور دیگری می‌خواستیم و همه چیز را می‌خواستیم کن فیکون کنیم.

الان هنوز (اگر ناخوشی بگذارد) روزه می‌گیرم؛ چون مرا به آن قطعیت پناه دهنده بازمی گرداند. چون به یادم می‌آورد که جواب بعضی چیز‌ها هنوز بله یا نه است. چون وقتی همه چیز شناور است، برای خفه نشدن و ادامه دادن به چند جزیره کوچک احتیاج داری. به زمینی که سفتی اش و قطعیتش را زیر پایت احساس کنی.
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->