صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

ازدواج هم ازدواج‌های قدیم!

  • کد خبر: ۷۳۹۷۰
  • ۲۱ تير ۱۴۰۰ - ۱۰:۵۰
محمدرضا زائری - پژوهشگر دینی

در روز‌های گذشته یکی از بستگان نزدیک ما از دنیا رفت؛ بانویی مهربان و عزیز که من به‌جز محبت و خیرخواهی از او به‌یاد ندارم.
در حاشیه مراسم سوگواری و بر سر خاکش که هماره عطرآگین باد، با فرزندان داغ‌دار و همسر فداکارش از سال‌های درد و بیماری او سخن می‌گفتیم و می‌شنیدیم.


من که در سال‌های کودکی شور و شادابی جوانانه و کم‌نظیر او را دیده بودم، ۱۰ سال بیماری سخت و طاقت فرسایش را یاد کردم که او را زمین‌گیر کرده بود و این سال‌های آخر حتی توان کمترین تحرک را از او گرفته بود.
پسرش می‌گفت: «این‌همه سال پدرم بی‌کمترین شکایت یا گله‌ای مشغول پرستاری از مادرم بود و شب‌وروز به مراقبت و خدمت او می‌پرداخت، غذا می‌پخت و ظرف می‌شست و خانه را جارو و رخت‌خواب و لباس مادرم را تمیز می‌کرد. شب‌ها هم پایین پای او می‌خوابید و گاه شب تا صبح چند بار از خواب بیدار می‌شد و او را بر صندلی چرخ‌دار می‌گذاشت و به دست‌شویی می‌برد و برمی‌گرداند و باز قبل از آنکه چشم‌هایش روی هم برود، با صدای ناله همسرش برمی‌خاست و داروی مسکن یا جرعه‌ای آب به او می‌رساند.»


پسرش می‌گفت که در این سال‌ها نه‌تن‌ها شکایتی نکرد و نه‌تن‌ها از فرزندانش برای نگهداری مادرشان کمک نخواست، بلکه هربار حرف از جست‌وجوی یک پرستار به میان می‌آمد، می‌گفت مگر من مرده‌ام که کسی دیگر بخواهد به همسرم خدمت کند؟


راستی چه کسی از نسل ما می‌تواند این‌قدر پای انتخاب همسر و ادعای محبت بایستد؟ شاید یک روز بشود، شاید یک هفته بشود، شاید یک ماه بشود، اما این‌همه ایستادن و خم به ابرو نیاوردن کار هر کسی نیست.
در آرامگاه وقتی دوروبر پیرمرد خلوت بود و تنها شدیم، به خیال خودم برای تسلای او گفتم: «شما از این آزمون سخت سربلند بیرون آمدید!»
گفت: «من دوستش داشتم، همه زندگی‌ام بود. او جوانی‌اش را برای من داد، مأموریت شغلی‌ام در مناطق دور و کارم سخت بود. در گرمای جنوب که نه آب داشتیم و نه برق، پای من ایستاد و بچه‌هایم را اداره کرد. من وظیفه‌ام را انجام دادم.»


بعد سرش را جلو آورد و با صدای آهسته ادامه داد: حتی یک‌بار این اواخر که دیگر هیچ حرکتی نداشت، طوری شد که خیلی خجالت کشید و از من عذرخواهی کرد و گفت شرمنده‌ام! به او گفتم این چه حرفی است عزیزم؟ من از تو شرمنده‌ام که به‌دلیل سختی‌های زندگی این‌طور بیمار و دردمندی و من باید عذرخواهی کنم که نمی‌توانم درست به تو برسم.

الان چند روز است که پیرمرد فکر و ذکر مرا به خود مشغول و مرا شرمنده ادعاهایش کرده است. با خود می‌گویم اگر ایمان و صبر و محبت و خدمت این است، تو چه می‌گویی؟
نمونه‌هایی از این‌دست و الگو‌هایی مثل همسران جانبازان و ایثارگران که بر قله‌های وفاداری و محبت و عشق ایستاده‌اند، مایه شرمساری مدعیانی، چون من هستند!


نسلی که ازدواج را فقط در چند عکس فانتزی برای آلبوم می‌بیند و عشق را در خرس قرمز ولنتاین خلاصه می‌کند و با کمترین بهانه و کوچک‌ترین مشکل، پرونده زندگی مشترک را می‌بندد و پیوند مقدس زناشویی را پایان می‌دهد، در مقابل این الگو‌های ماندگار چه حرفی برای گفتن دارد؟
قدوقواره امثال ما الگوگرفتن از زندگی آسمانی و ازدواج قدسی امیر مؤمنان (ع) و بانوی بانوان نیست، ما اگر حتی بخواهیم در مقابل همین پیرمرد بایستیم، باید کلاه از سر برداریم و سر خم کنیم و بپذیریم که اگر ازدواجی هم درخور تقدیر و غبطه‌خوردن باشد، همان ازدواج‌های قدیم است!

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.