نقش انرژی خورشیدی در شکل دادن به شهرهای پایدار آینده پیرترین ببر سیبری ایران در باغ‌وحش ارم تلف شد (دوم مرداد ۱۴۰۳) وجود پشه آئدس در ۶ استان کشور (۲ مرداد ۱۴۰۳) الزام در دریافت مجوز خروج از کشور برای مشمولان سربازی پیش‌بینی هواشناسی مشهد و خراسان‌رضوی (سه‌شنبه ۲ مرداد ۱۴۰۳) | تداوم هوای گرم تا اوایل هفته آینده آخرین وضعیت پرونده «کورش کمپانی» تشریح شد (دوم مرداد ۱۴۰۳) چگونه هزینه‌های سفر به روسیه را کنترل کنیم؟ بازداشت ۲ تن از کارکنان اداره کل راه و شهرسازی خراسان‌رضوی (۲ مرداد ۱۴۰۳) هدفگذاری دانشگاه ها در دولت چهاردهم منطقی و مسئله محور شود ارائه خدمات در ۵۶ سلامتکده دولتی و خصوصی و درمان سرپایی با طب ایرانی استان خراسان رضوی جز مناطق عاری از بیماری مالاریا است اعلام نتایج قطعی آزمون‌های نهایی پایه دوازدهم (۲ مرداد ۱۴۰۳) بازداشت در مدینه به‌خاطر غزه | روحانی مشهدی از ماجرای دستگیری خود در عربستان، در ایام حج امسال می‌گوید کلاهبرداری میلیاردی تحت عنوان وکیل مهاجرت وامی قطره‌چکانی برای بازنشستگان | سهم ناچیز بازنشستگان تامین اجتماعی مشهد و خراسان رضوی از وام ۳۰ میلیونی ویروس جدید «نیپا» جنوب هند را در حالت آماده‌باش قرار داد + ویدئو آنتی بیوتیک در ایران ۱۰ درصد بیشتر از استاندارد جهانی تجویز می‌شود خراسان رضوی پیشرو در شناسایی و اهدای عضو در کشور | اهداکنندگان مرگ مغزی به ۳۲۴ بیمار نیازمند به عضو، زندگی دوباره بخشیدند تقریباً تمام افراد بالای ۶۵ سال مبتلا به آب‌مروارید می‌شوند آزمون تعیین رشته مجدد، برای کدام دانش‌آموزان برگزار می‌شود؟ کاهش نسبی دمای هوای برخی مناطق کشور از اواسط هفته آینده (۲ مرداد ۱۴۰۳)
سرخط خبرها

یک گپ‌وگفت تلفنی چگونه بدهکارم کرد

  • کد خبر: ۴۹۵۰۶
  • ۲۲ آبان ۱۳۹۹ - ۱۲:۵۷
یک گپ‌وگفت تلفنی چگونه بدهکارم کرد
حجت الاسلام محمدرضا زائری - پژوهشگرعلوم دینی
شنبه| تازه سوار خودرو شده‌ام که گوشی تلفن همراهم زنگ می‌خورد. با دیدن اسم یک دوست بدهکار، امیدوار می‌شوم که سرانجام قرار است پولی را که می‌خواسته است پرداخت کند بدهد و اول‌صبحی چیزی کاسب هستم. با خوشحالی تلفن را برمی‌دارم و درحالی‌که سلام‌وعلیک می‌کنم، وارد خیابان اصلی می‌شوم. دوست عزیز البته برای یک مشورت زنگ زده است و خبری از پرداخت نیست! دارم با لب‌ولوچه آویزان جواب مشورتش را می‌دهم که یک مأمور پلیس از روبه‌رو اشاره می‌کند و مجبور می‌شوم به‌سمت راست خیابان بیایم و توقف کنم. پلیس راهنمایی‌ورانندگی بابت مکالمه تلفنی در هنگام رانندگی جریمه‌ام می‌کند و من در فکر و حیرتم که چگونه الآن با این مکالمه تلفنی، چیزی هم بدهکار شده‌ام!



یکشنبه| حدود یک ماه است که در بنگاه‌های املاک به‌دنبال آپارتمانی مناسب برای اجاره می‌گردیم و البته با افزایش وحشتناک و باورنکردنی قیمت‌های رهن‌واجاره، کارمان بسیار سخت است. مشکل دیگر هم وضعیت ماست که با عبا و عمامه و چادرمشکی نمی‌توانیم به هرجایی برویم و برای همین انتخاب‌هایمان با این تیپ و ظاهر بسیار محدود می‌شود. در برخی مجتمع‌های مسکونی هم صاحب‌خانه یا همسایه‌ها با دیدن ما اخم‌وتَخم می‌کنند و علنی بی‌میلی خود را به همسایگی با چنین مستأجر جدیدی نشان می‌دهند! چنین واکنش‌هایی تا ۲ سال قبل که در جست‌وجوی خانه این‌طرف و آن‌طرف می‌رفتیم، این‌طور آشکار دیده نمی‌شد و این‌قدر علنی نبود!



دوشنبه| برای کاری به خارج شهر آمده‌ام و قصد دارم به‌سرعت برگردم و نماز خود را در خانه بخوانم، اما گرفتار بیماری خودروی کهن‌سال می‌شوم. رادیاتور ماشین سوراخ شده است و در این وضعیت برای تعمیرش هم نمی‌شود کاری کرد. از یک‌طرف گرفتار خریدن یک‌دبه آب و پرکردن رادیاتور هستم که بتوانم هرطور هست خود را به شهر برسانم و از طرف دیگر نگران قضاشدن نماز هستم. خوشبختانه همان اطراف مسجدی پیدا می‌کنم. چند نفر در شبستان مسجد مشغول کارند و می‌شود نماز خواند، ولی در‌های وضوخانه به‌علت کرونا بسته است و ناچار در یکی از مغازه‌های اطراف مسجد وضو می‌گیرم. پیرمرد صاحب‌بقالی با محبت راهنمایی می‌کند و قسمت وضوی این نماز شکسته‌وپریشان همراهی اوست. برای تشکر چیز‌هایی از مغازه‌اش می‌خرم و قدری بیشتر پول می‌دهم.



سه‌شنبه| کنار پیاده‌رو به‌انتظار تاکسی ایستاده‌ام. یک جوان موتورسوار توقف می‌کند و بی‌مقدمه می‌پرسد: «میشه ماسک رو بردارین؟» هم غافلگیر شده‌ام و هم لحظه‌ای دچار تردید می‌شوم...... نه قیافه و برورویی دارم که بخواهد به صورتم اسید بپاشد و نه عددی هستم که بخواهد ترورم کند! قدری مکث می‌کنم و در فکرم که برای چه این درخواست را دارد. بعد اضافه می‌کند: «می‌خوام ببینم خودتون هستید یا نه؟» ماسک را که از روی صورتم برمی‌دارم، لبخند می‌زند و درحالی‌که گوشی تلفن همراهش را از جیبش درمی‌آورد، می‌گوید: «می‌خوام سلفی بگیرم!» و موقعی که کنارم ایستاده است، آهسته می‌گوید: «این اولین باره که تقاضا می‌کنم با یک روحانی عکس بگیرم!»



چهارشنبه| هنگام خروج از ساختمان محل کار، چند نفر از بچه‌های نگهبانی جلوی مرا می‌گیرند و دور من جمع می‌شوند. یکیشان که نزدیک‌تر آمده است، می‌گوید: «حاج‌آقا یک سؤال داریم!» با تصور اینکه با هم بحثی درباره یک موضوع دینی یا مسئله شرعی داشته‌اند، خود را برای پاسخ آماده می‌کنم که می‌پرسد: «حاج‌آقا بالاخره ترامپ می‌شه یا بایدن؟»



پنجشنبه| کتاب «نا» که روایت داستان زندگی شهید سیدمحمدباقر صدر است، به‌دستم می‌رسد. خانم مریم برادران کاری فوق‌العاده و ماندگار نوشته است درباره این شخصیت استثنایی و نابغه کم‌نظیر شرق و جهان اسلام. روحش شاد که پس از شهادت دردناک و تلخش نیز همچنان غریب و مظلوم است.
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->