کاظم کلانتری | شهرآرانیوز - برادران ارک در اولین فیلم بلندشان، «پوست» (یا «دَری»؛ بگذارید این تجربه ناب را تماما به شکل اصیلش به یاد بیاورم)، فارغ از هرجریانی در سینمای ایران، صندوقچه خاکگرفتهای پر از اسرار و جادو را باز کردهاند، روی گوشهگوشه ترسها و عاشقانههای کودکیمان دست کشیدهاند و بعد افسانههایی از اعماق ناخودآگاهمان بیرون آوردهاند؛ افسانههایی که باعث میشد وحشت در یکلحظه جایش را به ایستادن و برگشتن و خیرهشدن در تاریکی بدهد. دستاورد آنها تقریبا همانچیزی است که چهارسال پیش نا هانگ-جین با «شیون» (The Wailing) به آن دست یافت؛ یعنی ارتقای فیلمهای جنگیری در ترکیب آنها با فرهنگ کرهای یا همان چیزی که رابرت اگرز با «جادوگر» (Witch) نشانمان داد: زندهکردن افسانههای نیوانگلند. حالا «دری»، آنهم در اولین تجربه کارگردانهایش، در همین سینمایی که از ایدههای تکراری رئالیستی و گاه ناتورالیستی پر شده، زیرژانر فیلمهای جنگیری را با فرهنگ و باورهای عامیانه و علوم غریبه و مهمتر از همه با روایتی عاشقانه کلیشهزدایی کردهاست. در «پوست» انبوهی از افسانهها و روایتهای بومی سروشکل پیدا میکنند و از نخ تسبیح یک داستان عاشقانه میگذرند تا مخاطب با تجربهای چندوجهی مواجه شود.
هشدار: ادامه مطلب ممکن است بخشی از اتفاقات و داستان فیلم را برای شما فاش کند
فانتزی توهمزای برادران ارک تنها یک انتخاب سخت برای نزدیکشدن به خرافات، باورهای مذهبی و شیوه قصهگویی سنتی نیست. دستاورد آنها زدودن غباری است چنددهساله از آینه سینمای ایران. فیلم بهمن و بهرام ارک تلفیقی هوشرباست از وحشت و عشق که در سایه افسانههای محلی آذربایجان خیر (عشق) را به جان شر میاندازد؛ حول همین تقابل که هسته روایی داستان را میسازد، و البته کنار کارکرد روانشناسانه، افسانهای و هستیشناسانهی آیینه، به شکل حیرتانگیزی شبکهای از تقابلهای معنیدار شکل گرفته است؛ از «سیاهی / روشنی» بگیرید تا «صیاد / شکار» (شیر / آهو)، «ضعیف / قوی» «محبت مادر/ عشق معشوق»، «دعا / طلسم». تقریبا همه اینها برآمده از فرهنگ و جغرافیای بومی است و البته زبان ترکی که فیلم فقط در آن میتوانست روایت شود و چنین تأثیرگذار باشد؛ پس مثل پیچیدگی برخی باورها و عقاید عوام نیمی از داستان بر باورپذیری نیروی شر جریان دارد و نیمی دیگر بر اعتقاد به عشق.
چرا فهم معلقبودن شخصیت اصلی فیلم، «آراز»، در آزمون سخت انتخاب «محبت مادر» و «عشق به مارال» (معشوقهاش) و رفت و برگشت او بین این دو از مسیر درک بهتر روایت «عاشیق» درباره افسانههای جن و طلسم و سنت قصهگویی ایرانی میگذرد؟ خیلیها باور دارند اعتقاد به جن از ملزومات دین اسلام است و کسانی که آن را انکار کنند کافر و مشرک هستند. شاید برخی گمان کنند «پوست» هم در برخی مواقع چنین عقیدهای را پشتیبانی میکند. اما حضور دیو و پری و جن در روایتها و داستانهای شگفت ایرانی بیرونآمدنشان از تفسیرهای اجتماعی و سیاسی و پا گذاشتن آنها به عرصه خیال و فانتزی است و همانطور که پرویز براتی در کتاب «دیونامه» ۱ میگوید جن و دیو بعد از اسلام کارکردی ادبی و روایی و وجهی انسانی پیدا میکنند. بیراه نیست بگوییم برادران ارک مثل سنت قصهگویی فانتزی به «زیباییشناسانهکردن امر هیولایی» پرداختهاند. استناد آنها به روایت عاشیق بهطرز هوشمندانهای هم داستان را در سطح فانتزی نگه میدارد و هم به فیلم وجهی واقعگرایانه میدهد؛ از آنجا که این افسانهها در زبان مردم عامیانه واقعا وجود دارند.
میتوان گفت «پوست» بیش از آنکه بخواهد قدسیکردن ترسهای مذهبی یا استفاده از افسانه برای ایجاد وهم باشد نامهای عاشقانه و مقدس است به نفس عمل روایت داستان و نقل افسانههای فانتزی در سینما. البته این عشق بهنوعی همان علاقه «عاشیق» به روایت و افسانه هم میتواند باشد؛ در جایی از فیلم از «عاشیق» دلیل دوستیاش با دعانویس را میپرسند؛ پاسخ او منظور من است از علاقه برادران ارک به نفس امر قصهگویی و افسانهپردازی: «عاشیق عاشق افسانه و حکایت است و دعانویس هم از آنها زیاد بلد است.»، اما این تمام داستان نیست: در فیلم، آوازخوانی و ساز زدن و صدای «عاشیق» در جایگاه یک امر مقدس مقابل ساز زدن جن قرار میگیرد. از همین نقاط است که میتوانیم به اعتبار نفس روایتکردن قصه و نه محتوای آن پی ببریم. راوی، عشقی جز داستان و فسانه و حکایت ندارد. درواقع صحنههای موازی نوازندگی «عاشیق» و نوازندگی اجنه به یک تقابل دیگر تبدیل شده است.
اگر میخواهید بدانید برادران ارک برای ساخت این تقابل چه کردهاند، باید در دو ضلع دیگر مثلث تیم تولید هنری فیلم جستجو کنیم: طراحی لباس و شمایل جن که برعهده رسول علیزاده بوده است در کل وامدار عجایبنگاریهای محمد سیاهقلم (غیاثالدین محمد نقاش تبریزی) و مشخصا یکی از آثار اوست؛ نقاشیای که یکی از دیوها، آلتی موسیقی شبیه کمانچه به دست دارد. جالب است بدانید پایاننامه بهمن ارک درباره نقاشیهای محمد سیاهقلم بوده است.
دیوهای نقاشیهای محمد سیاهقلم، از نظر شباهت به شمایل انسانها، رئالیستی هستند و معمولا در حال رقص و پایکوبی. صحنه عروسی اجنه در فیلم را به یاد بیاورید که موازی با عروسی برادر «آراز» برگزار میشود، اما منشور چندوجهی این صحنه یک روی دیگر هم پیدا میکند: تداعی روایت حضور زعفر جنی در واقعه کربلا و تبدیلشدن مراسم عروسی او به عزا. جالب است که آنچه در ویژگی عجایبنگاریهای این نقاش چیرهدست آمده تقابل «شادی و غم»، «مرگ و زندگی» و «خوب و بد» است. همینجا بگویم که «آراز» و برادرش هم در سطحی از داستان مقابل هم هستند. زخم پنجههای شیر روی صورت آراز و زخم فروکردن شانه در صورت برادرش را به یاد بیاورید. «آراز» و برادرش هردو میخواهند به عشقشان برسند ولی «آراز» در این راه سخت، مادرش را فدا میکند و برادر او برای اثبات مردانگیاش شانه در صورت فرو میکند؛ درواقع او با این کار خودش را قربانی کرده است.
در ضلع دیگر این مثلث، بامداد افشار در ساخت موسیقی فیلم از موسیقی شمنهای آسیای میانه (مغولها) و صدای عجیب حنجره یا آواز گلوی آنها الهام گرفته است. یکی از سازهای اصلی مغولها، «مورین خور»، شبیه همان کمانچهای است که جن در فیلم «پوست» به دست دارد.
گروه «هون هور تو» (پرتوهای خورشید) و آواز گلو
به گفته جیمز وایت در مقاله «ساتیر در نقاشیهای محمد سیاهقلم» ۲ ویژگیهای سبکی، شمایلنگاری و موضوعاتِ نقاشیهای محمد سیاهقلم محصولِ منطقهای هستند که در آنجا فرهنگ اسلامی و غیراسلامی در هم آمیختهاند؛ یعنی منطقهای جغرافیایی که محل تلاقی فرهنگ اسلامی با چین یا مغولستان بوده است. اظهارات زیادی نیز درباره ارتباط نقاشیهای محمد سیاه قلم با شمنیسم، مطرح شده است. البته مقصودم پیوند روایتهای فیلم «پوست» با شمنسیم نیست. رقص جنیان در فیلم «پوست» فقط رقص دیوهای نقاش ایرانی را تداعی میکند که بازتابنده آداب شمنی برای ارتباط با جهان ماورالطبیعه بود؛ جالب است که سکانس رقص مراسم شمنی در فیلم «شیون» هم برای شکستن طلسم شیطان و نجات بیمار از عذاب استفاده میشود. آنجا مراسم شمن مقابل مراسم شیطان قرار میگیرد و یک جدال ماورایی نفسگیر بین «بستن طلسم» و «بازکردن طلسم» روی میدهد.
به تصویر درآوردن تعاریف ادبی برخی کلماتِ همخانواده شیطان در «پوست» پیوندهای معنایی محکمی یافته است. برخی از این کلمات ارتباطی بین رفتارهای نامتعارف (برخاسته از مشکلات روانی) و حالات شیطانی دارند. برای مثال کلمه «مجنون» که در معنای متداول به جنونزده و دیوانه یا کسی که عقلش زایل یا فاسد شده باشد میگویند، درواقع از کلمه «جن» (دیو) گرفته شده است. برهمین اساس «مجنون» به معنی جنزده یا تسخیرشدن توسط شیاطین هم به کار میرود. برخی از لغتشناسان و مفسران «مجنون» را به معنای دیوانه (همچون دیو) گرفتهاند.
«آراز» در فیلم «پوست» عاشق «مارال» است، ولی معشوقش به عقد مردی دیگر درمیآید؛ ما از همسر او چیزی نمیبینیم؛ به همین ترتیب چیز زیادی هم از او نمیدانیم (جن در لغت به معنی پوشیده و پنهان هم هست)، ولی برادرشوهر «مارال» مشخصا ویژگیهای یک مجنون و دیوانه را دارد، کسی که رفتارهای غیرعادی از او سر میزند و به دلایلی عقلش را از دست داده و پرخاشخوست. واژه «شیطان» که هممعنی «دیو» است به هر چیز نکوهششده در انسان هم اطلاق میشود، پس عبارت «شیطان بر او غالب شده» را میتوان دلالتی بر کسی که پرخاشخو شده بدانیم. اگر نخواهیم خانواده همسر فوتشده «مارال» را تسخیرشدگان شیطان و یا همدستان جنینان بدانیم از نگاه «آراز» آنها شیاطینی هستند که عشق او (پری) را اسیر کردهاند. در افسانههای ایرانی دیوها و جنیان معمولا دختر زیبایی را به اسیری میبرند و با او در چاه یا غار یا زیرزمین زندگی میکنند. آیا دورافتادهبودن خانهای که «مارال» عروس آن است بدیلی از چاه و غار و زیرزمین نیست؟
اما در طرف دیگر مادر «آراز» غرق در دعا و طلسم و جادوست و تلاش زیادی میکند تا عشق «مارال» را از دل پسرش بیرون کند. بستن راه این عشق با طلسم و جادو به مفهوم «عقده مادر منفی» در روانشناسی پیوند میخورد که فرزند دربرابر محبت بیشازاندازه و مراقبت مادر مقاومت میکند و میخواهد خودش را از آن رها کند. «آراز» هم برای دورشدن از مادرش و طلسمهای او تلاش زیادی میکند، ولی به طرز غریبی گرفتار آن میشود. جمله «صیادی عاشق صیدش شده بود» که در فیلم بارها از زبان عاشیق میشنویم میتواند هم به رابطه «آراز» با مادرش معنی دهد هم عشق به معشوقش.
سنت پوشیدن پوست شیر در تعزیه عاشورا فرصتی به نویسندگان داده تا آنها از شغل «آراز»، رابطه با مادر، گرفتاری در عشق، طلسم آینه و وارونهشدن همهچیز در پایان فیلم به تفسیری پرمعنی از داستان برسند. «آراز» ضعیف به هیئت شیری قوی درآمده ولی هم در نبرد با شر (طلسم و جادو) و هم در نبرد با برادرشوهر مارال شکست خورده است. اما باید او را بیش از همه اینها شکستخورده آهوی بیشه عشق بدانیم، جایی که هیچچیز و هیچکس یارای ایستادگی ندارد. عشق حتی ابهت نماد قدرت و دلیری را هم شکسته؛ حالا شیر قدرتمند چیزی جز یکتکه پوست درهمشکسته و خُردشده نیست.
انگار در فیلم «پوست» همهچیز برای هم درحال سرایش شعر و آواز هستند تا با اطمینان بگوییم این قصیده تصویری میتواند منحصربهفردترین تغزل سینمایی چندسال اخیر سینمای ایران هم باشد. در اصالت فیلم «دری» همین بس که این داستان مسحورکننده با ساز و صدای یک عاشیق، ولی عبدی، روایت میشود. در تحسین جسارت برادران ارک همین بس که آنها بر مرزهای داستانهای عامیانه (دیو و پریزاد) و داستانهای مذهبی (روایت زعفر جنی و شیر در واقعه کربلا) حرکت میکنند. در زیرکی و درایت آنها همین بس که از سیاهقلمهای جادویی محمد سیاهقلم از جن و دیو بدیلی درخشان در سینما ساختهاند و آنها را زنده کردهاند.
شاید در نگاه اول به نظر برسد «دری» آنچنان نشانههای فیلمی در مدیوم سینما را ندارد و حتی در پوسته ظاهری اش معمولی به نظر برسد، اما نماهای بسته از شخصیتهای انسانی و نماهای لانگ از شخصیتهای فراطبیعی و در کل ترکیببندیهای دقیق و نورپردازیهای فکرشده در کنار موسیقی دلهرهآور بامداد افشار باعث میشود دیدن آن روی پرده به یک تجربه سینمایی ناب تبدیل شود. «دری» حتی در طبیعتگرایی و تقدیس درخت آنقدر دقیق است که باید آن را در عصری که هرچه بیشتر از اسطورهها و افسانهها دور میشویم محملی بدانیم برای نفوذ به ژرفای معانی آنها. حرکت ظریف برادران ارک روی مرز باریک واقعیت و خیال و چرخشها و پیچشهای داستانیای که به فیلم دادهاند، نشانه هوش روایی آنهاست، و تعجب نکنید اگر فیلم آنها در سینمای ایران اقبالی نیافت، اما جای دیگری ستایش شد. درست است که ارکها شیشه طلسم سینمای ایران را شکستهاند، ولی اینجا همهچیز در آینه برعکس دیده میشود.
۱. براتی، پرویز. (۱۴۰۰). دیونامه: بازشناسی چهرهی موجودات خیالی در روایتهای ایرانی. تهران: چشمه.
۲. وایت. جیمز. (۱۳۹۹). «ساتیر در نقاشیهای محمد سیاهقلم». در حرفه هنرمند.