سلمان نظافت یزدی | شهرآرانیوز - «آتابای» نیکی کریمی که چند روزی است اکرانش در سینماها شروع شده است، چند ویژگی جذاب دارد. قصه فیلم در جایی خارج از شهرهای شناختهشده در سینمای ایران روایت میشود و جغرافیایی را در این فیلم میبینیم که کمتر دیدهایم. کارگردان با هوشمندی از ظرفیت این جغرافیا و طبیعت آن بهره برده است و حتی در نماهایی دوربین از روایت قصه به نفع زیبایی بصری و به تصویر کشیدن طبیعت چرخیده است، اما او با هوشمندی در جغرافیا حل نشده است و روایت از بوم خود آسیب ندیده است.
شخصیت «آتابای» با بازی هادی حجازیفر (خودش فیلمنامه را هم نوشته است) در مرکز فیلم است و قصههای دیگر حول او میچرخند. آتابای برای ما روایت میکند (نریشنهای گاهوبیگاهی که میشنویم)، آتابای از سفر برمیگردد و ما با او همراه میشویم و به بومگردیای میرسیم که او ساخته است و اهالی روستا مدیون او هستند. از همین منظر واکنش او در پنج تعامل و رابطه به کل قصه شکل میدهد و برقراری تعادل میان این ارتباطهاست که آتابای را تماشایی میکند.
رابطه دو رفیق: از جایی شروع میشود که یکی از آنها سوگوار میشود. برای تسلییافتن یک سوگ چه کسی بهتر از رفیق و چه مرهمی از رفاقت؟ اما اینجا با پایانیافتن زنی که مرده است، دوباره قصه سوگی در گذشته جان میگیرد و با شبنشینی و اعترافی در کنار دریاچهای خشکشده اوج میگیرد، امیدی به این رفاقت هست؟ گاهی برای رفیقبودن و رفیقماندن باید ضعف داشت!
رابطه دایی و خواهرزاده: «آیدین» نوجوانی سرخوش است که اثری از فقدان بر رفتار او دیده نمیشود. دایی میخواهد برای او بزرگی کند تا او شبیه خودش نشود، تا خواهرزاده در آینده با خودش دست به گریبان نشود. آتابای آینده را در آیدین میبیند و در تمام فیلم تلاش میکند که آینده آیدین شبیه گذشته آتابای نشود.
رابطه پدر و پسر: این رابطه با امتناع شروع میشود و با چراغهایی که خاموشند، اما برای پیشرفت قصه و حتی گاهی شیرینتر شدن روایت فرازوفرود میان پدر و پسر جزو نکات قابلتأمل فیلم است که البته میتوانست بیشتر از ظرفیت آن استفاده شود.
رابطه دو همکلاسی: «و زخمهای من همه از عشق است / از عشق، عشق، عشق ...» * اینجا ما معشوق را نمیبینیم، اما سایه او در دیگر رابطههای آتابای مشهود است. آدمی که آتابای امروز را ساخته است، محصول همین شکست است. این شکست است که به نفرت بدل شده و در وجود آتابای ناآرامی را جای داده است که در تمام فیلم زور میزند از آن دور شود، اما دوباره در سیمای زنی دیگر جان میگیرد و اینبار زن کامل نیست و نقص دارد و همین نقص اوست که به آتابای جرئت دوباره ایستادن را میدهد، حتی اگر انتهای این جاده به دریاچهای ختم نشود.
رابطه با یک مُرده: همه عیب مردهها این است که به سؤالات و ابهامات زندگان پاسخی نمیدهند، آدمهای زنده سؤال را از مردهای میپرسند و خودشان با شناختی که از او دارند به جای او پاسخ میدهند. رابطه آتابای با خواهرش که به ازدواجی ناخواسته تن داده است و بعد از آن به مرگی خودخواسته آتش به زندگی زده است، رابطهای توأم با جنون و حسرت است و آتابای در این اتفاق همه را مقصر میداند و همین تقسیم تقصیر و سؤالهای بیپاسخ است که به آشفتگی درونی آتابای قدرت میدهد.
آتابای با این پنج قصه یا ارتباط با تصاویری چشمنواز قصهای تلخ را روایت میکند، اما در تلخی غوطهور نمیشود و به مخاطب مجال میدهد تا با کاراکترها همراه شوند و پابهپای آنها و همراه با آتابای با ترسهایشان روبرو شوند.