صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

روایتی از مهمانی در خانه باصفای تاکسی‌دار مشهدی که ۴ فرزند معلول دارد

  • کد خبر: ۹۳۸۵۹
  • ۰۸ دی ۱۴۰۰ - ۱۶:۰۳
آقای جوانشیر تعریف می‌کند که تا سال ۹۵ به خاطر نداشتن تاکسی شخصی روی ماشین دیگران کار می‌کرده و فقط نصف درآمد مسافرکشی سهمش بوده است برای خرج و مخارج زندگی؛ «اگر بگویم همه چیز خوب بود و هیچ مشکلی نداشتیم، دروغ است.»

الهام مهدیزاده | شهرآرانیوز؛ برکت یعنی خنده‌های محمدحسین، محمدحسینِ خنده رو؛ با صدایی بلند و دست‌هایی که تکان خوردنش چندان به اراده و اختیار نیست. هی ذوق می‌کند و هی می‌خندد. گاهی هم با کلمه‌هایی که کنار هم جمله نمی‌شوند، شادی اش را می‌گوید. مهدی، محمدرضا و فاطمه، دو برادر و خواهر او، کنارش نشسته اند؛ آن‌ها هم با همان حرکات بی اختیار دست و تکان‌های گاه وبیگاه سر.

بهروز جوانشیر پدر محمدرضا، محمدحسین، مهدی و فاطمه است، پدر این چهار بچه معلول و البته پدر یک پسر سالم به اسم علی. او تاکسی ران است. می‌گوید: «بزرگ کردن چهار فرزند معلول کم توان ذهنی سخت، اما بابرکت است.» تأکید دارد برکتی را که می‌گوید، جوری بنویسم که رنگ و بوی شعاری نگیرد. با چرخیدن چرخ تاکسی چرخ زندگی شان را آبرومندانه می‌چرخاند. می‌گوید: «بچه‌ها به زندگی مان برکت و رنگ خدایی بخشیده اند و زندگی با آبرو می‌گذرد.»

با یک دعوت مهمانمان شد

قرارمان با بهروز جوانشیر، بعد از انتشار پستی در صفحه اجتماعی یکی از اعضای شورای شهر جفت وجور می‌شود. خودش می‌گوید: به مناسبت روز معلول به مراسمی دعوت شده بودیم. مراسم که تمام شد رفتم و به مجید طهوریان عسکری، از اعضای شورای شهر که میهمان برنامه بود، گفتم: «چهار فرزند معلول دارم و خوش حال می‌شوم یک روز به خانه ما بیایید.»

دو روز بعد از شورای شهر تماس گرفتند و گفتند: آقای طهوریان همراه با مدیرعامل تاکسی رانی قرار است مهمان خانه ما شوند. آمدند و حرف زدیم و از نزدیک بچه‌ها را دیدند. چند تا مشکل را گفتم. یکی بیمه بود که «بعد از ۲۸ سال کار و خدمت به زائران هنوز بیمه نیستم.» این عزیزان هم چند قول دادند، مثل قول بیمه که گفته شد: «تا یک ماه دیگر جور می‌شود» و قول کمک به نو شدن ماشین فرسوده ام.

یک خانه صمیمی

آدرسی که این تاکسی ران مشهدی می‌دهد تقریبا انتهای پنجتن است. قبل رسیدن به رسم ادب جلوی در ایستاده و میزبانی را به نحو احسن انجام می‌دهد و ما را به داخل خانه هدایت می‌کند. سه پسر و یک دختر جوان داخل هال نشسته اند و تلویزیون می‌بینند. شعر کودکانه‌ای با صدای بلند از شبکه پویا در حال پخش است.

آقای جوانشیر می‌نشیند کنار بچه ها. نگاهم را دنبال می‌کند که روی بچه هاست: «معرفی می‌کنم: پسر بزرگم، محمدرضا» بعد به پسر خنده روی کنار دستش اشاره می‌کند: «این هم آقا محمدحسین ما. دخترم فاطمه خانم و آقا مهدی هم پسر دیگرم است. علی آقا پسر دیگرم که با مهدی دوقلوست الان سرکار است.» آن طور که می‌گوید علی که در جمع نیست تنها بچه سالم خانواده است.

بچه‎‌ها با توجه به قدوقواره و ظاهرشان به نظر می‌رسد که پشت سر هم باشند. شاید با اختلاف یک یا دو سال. برخلاف مهدی و فاطمه که با سکوت محض چشم به تلویزیون و برنامه‌های آن دارند، محمدحسین و محمدرضا نگاهشان سمت ماست و با یک نگاه کوچک از جانب ما سراپا ذوق می‌شوند. همسر آقای جوانشیر با آوردن چای به ما می‌پیوندد. چای می‌خوریم و من بی آنکه کسی چیزی از صمیمیت بگوید، فضایی صمیمی را حس می‌کنم.

برکت زائران امام (ع)

فضایی که حفظ کردنش با شرایط فعلی این خانواده قطعا آسان هم نیست. می‌خواهم که از شرایطشان بگویند. آقای جوانشیر تعریف می‌کند که تا سال ۹۵ به خاطر نداشتن تاکسی شخصی روی ماشین دیگران کار می‌کرده و فقط نصف درآمد مسافرکشی سهمش بوده است برای خرج و مخارج زندگی؛ «اگر بگویم همه چیز خوب بود و هیچ مشکلی نداشتیم، دروغ است.»

بعد می‌گوید: کمکی کارکردن و در آوردن هزینه‌های درمان و نگهداری بچه‌ها یک طرف، اجاره خانه و جابه جا شدن با چهار بچه کم توان ذهنی یک طرف. یک بار کم آوردم. رفتم حرم و کمی درددل کردم. در مسیر برگشت زائری را سوار کردم که ببرم راه آهن. آن زائر توی مسیر گفت که بعد ۱۲ سال توانسته است به مشهد بیاید. پولی که داشته به اندازه بلیت سفر و اقامت یک روزه بوده است.

داشت برمی گشت، اما راضی و خوش حال بود که بعد سال‌ها زیارت کرده است. پرسیدم: «سوغات تبرک برای خانواده ات خریده ای؟» با افسوس گفت: «نه پولم نرسید.» داخل خیابان بهجت نزدیک راه آهن یکی از سوهان پزی‌های خوب مشهد است. آنجا ایستادم و چند بسته سوهان و شکلات خریدم و دادم به آن زائر و گفتم: «این هم هدیه و سوغات مشهدی‌ها برای خانواده ات.» چند روز گذشت که از بهزیستی تماس گرفتند که آقای رشیدیان، استاندار وقت خراسان، می‌خواهد به دیدار خانواده ما بیاید. وقتی استاندار آمد و متوجه شد که خرج زندگی را با کارکردن روی تاکسی دیگران درمی آورم، دستور پرداخت وامی را داد که باعث شد یک تاکسی بخرم؛ همین را که الان دارم.

برکت همسایگی امام رضا (ع)

خانه دار شدن این خانواده هم روایتش با خیروبرکت و نگاه ویژه امام رضا (ع) شروع می‌شود. آقای جوانشیر تعریف می‌کند که بعد از تصویب مجلس برای دادن خانه به خانواده‌هایی که چند معلول دارند به آن‌ها گفته می‌شود که با آورده‌ای ۳۲ میلیون تومانی و کمک ۴۰ میلیون تومانی دولت و خیران می‌توانند خانه دار شوند.

این تاکسی ران مشهدی ادامه می‌دهد: آن روز‌ها حتی ۱۰ میلیون تومان نداشتم؛ چه برسد به ۳۲ میلیون تومان. من هر چیزی که دارم از امام رضا (ع) است.

برای همین آن روز هم گفتم: «آقا، اگر قسمت ماست که این بچه‌ها را این خانه به آن خانه نبرم و سرپناهی داشته باشند، خودت کمک کن که بتوانم این سرپناه را برای بچه هایم بخرم.» یک روز برای مراسم عزاداری به هیئت رفتم. بعد مراسم یکی از اعضای هیئت از حال و احوالم پرسید. گفت: «خانه خریدی؟» گفتم: «نه، اما خدا بزرگ است و در پی آن هستم که جمع وجور کنم و بتوانم یک سرپناه برای این بچه‌ها بخرم.» آن شب در هیئت ۱۴ میلیون تومان برای بچه‌ها و خریدن خانه‌ای برای آن ها، هبه شد. ۱۰ میلیون تومان هم وام برداشتم. با وجود این هنوز کم داشتم و پس اندازم هم به صفر رسیده بود.

گفتم: «یاکریم، خودت اگر صلاح می‌دانی از جایی که باورش را نمی‌کنم، کمکم کن تا سرپناه بچه‌ها جور شود.» روز‌های آخر ماه رمضان بود که نزدیک افطار مسافری را سوار کردم. مسیر طولانی بود و کمی از دردسر‌های خانه دار شدن درد دل کردیم.

اسباب کشی و جابه جا شدن با چهار فرزند معلول برای مسافرم خیلی عجیب بود، آن قدر که تمام مسیر به سؤالات او گذشت و پرسید که «الان کجا هستید؟» نزدیک افطار او را به مقصد رساندم. صبح فردا از بهزیستی زنگ زدند و گفتند که بروم حواله خرید خانه را بگیرم. تعجب کردم و گفتم مگر جور شد؟ گفتند آقای کلاهان از خیران سلامت، ۶ میلیون تومان باقی مانده را هبه فرزندان شما کرده اند. مسئول بهزیستی تعریف کرد که «ما چند ماه است در پی این خیر هستیم که درباره خانواده شما با او جلسه داشته باشیم، اما به خاطر مشغله‌های کاری او نشده است. صبح خودش به بهزیستی زنگ زد و درباره شما پرسید و باقی مانده پول خانه را به عنوان هدیه برای فرزندان شما، واریز کرد.»

دیر فهمیدیم

تعریف این داستان‌ها بغض آورده است به صدای آقای جوانشیر. نگاهش به بچه هایش هست و با غرور می‌گوید: «این‌ها واقعا برکت زندگی ما هستند.» سن وسال بچه‌ها را می‌پرسم. می‌گوید: اختلاف سنی چندانی ندارند؛ در حد یکی دو سال. همین اختلاف کم و تشخیص نادرست پزشکی سبب شده است خانواده دیر متوجه اختلالات ذهنی بچه‌ها بشود. آقای جوانشیر می‌گوید: «پسر بزرگم با برادرش یک سال اختلاف دارد و اگر پزشک متوجه می‌شد و به ما می‌گفت شاید این روز و روزگار جور دیگری بود.» بعد تعریف می‌کند «محمدرضا یک ساله بود، اما برای چهاردست وپا کردن مشکل داشت. همان زمان پسر دیگرم به دنیا آمده بود.

پیگیر علت دیر راه افتادن پسر اول بودیم که دکتر گفت دیر نیست و بعضی از بچه‌ها دیرتر راه می‌افتند و طبیعی است. مدتی گذشت که راه افتاد، اما کُند و کم جان. برای حرف زدن هم مشکل داشت. پسر دومم هم تازه به سن راه افتادن رسیده بود که همسرم دخترم را باردار شد. وقتی متوجه موضوع شدیم که همسرم مهدی و علی را باردار بود.» با نفسی عمیق پی حرفش را می‌گیرد: «الهی هزار بار شکر. علی الان دانشجو است و در کنار درس خواندن کار هم می‌کند.»

درمان درد دیگران و ما با امام رضا (ع)

برنامه عروسکی شبکه پویا باذوق بچه‌ها همراه است. بیشتر از همه محمدرضا و محمدحسین از تماشای برنامه خوشحال اند. با سروصدا‌ها می‌خواهند که همراه آن‌ها بیننده برنامه کودک باشیم. همراه می‌شوم. همسر آقای جوانشیر می‌گوید: «این بچه‌ها الان ۲۸ و ۲۷ ساله هستند، اما از نظر ذهنی کودک هستند. بچه‌ها را دکتر‌های زیادی بردیم، آخرین دکتر گفت برای درمان بچه‌ها به خدا و امام رضا (ع) متوسل بشوید.»

بعد از روزی روایت می‌کند که با چهار فرزند معلول به حرم امام رضا (ع) رفته اند؛ «وقتی کنار پنجره فولاد رسیدیم چشمش به بیمارانی افتاد که شرایطشان دردناک‌تر و سخت‌تر از حال وروز بچه‌های ما بود. همان لحظه همه چیز را به خدا و امام رضا (ع) سپردم. خیلی ساده و خودمانی به امام رضا (ع) گفتم: «آقاجان، درد این بندگان بیشتر از بچه‌های من است. اول درد این‌ها را درمان کن و بعد بچه‌های مرا، زیرا از قدیم گفته اند کم نخواهید و برای همدیگر دعا کنید.»

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.