فاطمه سیرجانی | شهرآرانیوز؛ «.. بوی زمخت باروت همه جا میپیچد. صدای شلیک گلوله از هر سو شنیده میشود. میدان مجسمه از جمعیت سیاه میزند. شعار «مرگ بر شاه»، «توپ، تانک، مسلسل دیگر اثر ندارد» و ... تمام فضا را پر میکند. با شدت گرفتن صدای رگبار، جمعیت پراکنده میشوند. پسرکی ۱۴-۱۵ ساله در حالیکه پاچه شلوارش تا بالای زانوی چپ از خون سرخ شده زیر دست و پای مردم ناله میکند.
جمعیت بیمهابا از رویش رد میشوند و هر کدام به یکسو فرار میکنند. آرام آرام صدای پسرک رو به خاموشی میرود که... عباسآقا پسرک مجروح را از زیر دست و پا بیرون کشیده و در حالیکه یک دستش را حایل صورت کرده تا ضربه نخورد و با یک دست پسرک را روی کولش نگه داشته است، به کوچهپسکوچههای اطراف میدان بزرگ شهر میگریزد. او آن روز که به «جمعه سیاه» معروف است در «کوچهزردی» به خانهای که درَش برای فرار تظاهراتکنندگان نیمهباز بود پناه میبرد و به این ترتیب جان خود و آن نوجوان مجروح را نجات میدهد.»
این یکی از هزاران خاطراتی است که مردم مشهد از میدان مجسمه و اتفاقات انقلابی آن دارند. نزدیک شدن به چهلوچهارمین سالگرد انقلاب اسلامی بهانهای شد تا بهسراغ خاطرات مردم درباره این میدان برویم. جایی که حالا به میدان شهدا شهره است و هرچنددر مرکز شهر و منطقه ۲ قرار دارد نقطه تلاقی چهار منطقه شهریاست. میدانی که در ماه گذشته دو شهید گمنام دوران دفاع مقدس را در خود جای داد. مکانی که سالهاست مرکز تجمعات و همایشهای مذهبی بوده است. نام قدیم این میدان «مجسمهشاه» بود که بین مردم به میدان مجسمه معروف شد و بعدها نام میدان شهدا را به خود گرفت.
بخش جراید مرکز اسناد آستان قدس رضوی اولین جایی است که به آنجا مراجعه میکنیم تا حوادث و اتفافات رخ داده را با استناد آنچه در روزنامه خراسان چاپ شده است، روایت کنیم. جستوجو در میان صفحات این روزنامه فایدهای ندارد. آذرماه سال ۱۳۵۷ مصادف شده است با روزهای اعتصاب کارکنان انقلابی روزنامه خراسان و تعطیلی آن.
در ادامه به بخش تاریخ شفاهی مرکز اسناد آستان قدس رضوی میرویم. اتاقی که در آن تاریخ شفاهی شهرمان را ثبت و ضبط میکنند تا برای آیندگان ماندگار شود و در گذر زمان از یادها نرود. غلامرضا آذریخاکستر، محقق و پژوهشگر آستان قدس رضوی، مقاله مفصلی دارد که در آن بهطور کامل اتفاقات و رخدادهای روزهای انقلاب در عرصه میدان مجسمه یا میدان شاه (میدان شهدای کنونی) بیان شده است.
در صفحات۱۲۶ تا ۱۲۸ این مقاله که باعنوان «تحلیلی بر ساختارهای هویتی میدان در تجمعات انقلاب اسلامی» ثبت شده، آمدهاست: «در دهه ۵۰، میدان شاه مشهد شاهد تجمعات و برگزاری برنامههای مختلفی بود مانند سخنرانی هویدا نخست وزیر و رئیس هیئت اجرایی حزب «ایراننوین» در این میدان در ارتباط با مسائل سیاسی و اجتماعی.»
با نزدیک شدن به روزهای انقلاب، این میدان صحنه تظاهرات و اتفاقات زیادی میشود. تخریب مجسمه رضاشاه مهمترین واقعه آذر ۱۳۵۷ در این میدان است. براساس مقاله آذریخاکستر؛ یکی از روزنامهنگاران ماجرای تخریب مجسمهشاه را چنین تشریح کرده است «۱۸ آذر ۱۳۵۷ به میدان جلو شهرداری رسیدیم که ملاحظه شد مجسمه رضاشاه که مدت ۴۰ سال در میدان سوار بر اسب همچنان استوار بود با همه استحکامش همچون موم به دست مردم خرد و خمیر شده و پایین آوردهاند و نمیدانم جنازه این مجسمه عظیم که از برنز قیمتی بود و گویا در ایتالیا ساخته شده بود را به کجا بردند که اثری از آن دیده نمیشد.»
درگیری انقلابیون با نظامیان و شهادت حدود ۱۰ نفر در ماههای منتهی به انقلاب، بهویژه دی ماه، از حوادث تلخ میدان شاه است.
مطابق این مقاله پس از پایین انداختن مجسمه رضاشاه، در شب ۴ دی ۱۳۵۷ انقلابیون پایه پیکره رضاشاه را هم آتش زدند. صبح آن روز نیز حدود ۵ هزار نفر در میدان یادشده اجتماع کردند و پایه مجسمه را با وسایلی مثل پتک تخریب و با خاک یکسان کردند.
به نقل از این کارشناسارشد واحد مطالعات اسناد وقف مرکز اسناد آستان قدس رضوی میدانشاه مشهد از زمان افتتاح تا انقلاب اسلامی یکی از نقاط مهم برای برگزاری مراسم عمومی به حساب میآمد: «در واقع این میدان در دو مقطع مهم نقشآفرینی کرده و محلی برای خاطرات جمعی بوده است: نخست، طی سالهای ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۲ به دلیل برگزاری میتینگهای سیاسی. دوم، در جریان انقلاب از آبان تا بهمن ۱۳۵۷ این میدان نقطه اوج توجهات بوده است.»
در ادامه مقاله آمده است: «شهادت تعدادی از انقلابیون و تخریب مجسمه موجب شد تا در حافظه جمعی عموم شاهدان وقایع، تجسمی از مبارزه از این میدان وجود داشته باشد. بررسی اخبار روزنامه خراسان طی ۳۰ سال قبل از انقلاب نشان میدهد میدان شاه محل برگزاری جشنها و مراسم ملی بوده است.»
در ادامه مقاله دو جدول از اسامی شهدایی که در این میدان به شهادت رسیده اند و جدولی از چند نظامی کشته و آویزان شده از مجسمه سرنگونشده شاه آورده شده است.
صفحه ۲۹ مقاله نیز به تغییر نام این میدان اشاره کرده و روایت شهدایی را که قرار بود در این میدان به خاک سپرده شوند بیان کرده است: «پس از کشتار دوم دیماه مشهد تصمیم گرفته شد تا چند نفر از کـشتهشدگان در میدان شاه دفن شوند و میدان یادشده «میدانشهدا» نامگذاری شود.» (ولی آن زمان این موضوع عملی نشد.)
روزنامه خراسان در ۲۳ اردیبهشت ۱۳۵۸ در مطلبی با عنوان «میدان شهدا» به جزئیات حوادث انقلاب در این میدان میپردازد و درخواست میکند تا حوادث این میدان فراموش نشود.
در این مطلب آمده است: «شماای همشهریها که در طول روز بارها و بارها این میدان را دور میزنید و از آن میگذرید به یادتان باشد که نام این میدان چیست؛ این همان میدانیست که در آن حماسههای افتخارآمیز به وجود آمد. حماسه آنهایی که یکشنبه خونین شهرمان را ساختند. این همان میدان شهداست.» میدان شهدا پس از انقلاب نیز مرکز شروع تجمعات و اعتراضات بوده است.
آذری خاکستر در چکیده مقاله، تحلیلی بر ساختارهای هویتی میدان در تجمعات انقلاب اسلامی» به وجه تسمیه میدان شهدا در چند سده اخیر اشاره میکند: میدانشاه مشهد از زمان ایجاد تاکنون با سه عنوان میدان مجسمه، میدانشاه و میدانشهدا در حافظه جمعی شهروندان در سده اخیر باقی مانده است. هر یک از این اسامی در بازیابی خاطرات جمعی نسل گذشته نقش اساسی دارد.
نامی که بر مکانهای یادمانی شهر گذاشته میشود، ممکن است در طول زمان و به دلایل گوناگون تغییر کند؛ ولی این موضوع به هیچوجه نباید سبب از میان رفتن حافظه تاریخی مرتبط با آن مکانها و از بین رفتن مستندات تاریخی و به خطر افتادن هویت آن مکانها شود. از اواخر دوره رضاشاه نام «میدان مجسمه» بر میدان مقابل ساختمان درحال تأسیس شهرداری اطلاق میشد. از اوایل اردیبهشت سال ۱۳۲۷ زمینه آمادهسازی مجسمه رضاشاه شروع شد. مجسمه رضاشاه روز یکشنبه دوم خرداد ۱۳۲۷ همراه با برگزاری مراسمی افتتاح شد. (آفتاب شرق. خرداد ۱۳۲۷، ص ۴.) این مجسمه در بالاخیابان و محل تقاطع شش خیابان نصب شد.
برای افتتاح مجسمه، اطراف میدان شاه و وسط میدان و ساختمان شهرداری با ۳ هزار و ۴۵۰ لامپ تزیین شده بود. با افتتاح میدان مجسمه یا همان میدان شاه مشهد، این میدان یکی از مکانهای تجمع سیاسیون و تشکلهای فعال در شهر مشهد شد. وقایع این میدان نشاندهنده اهمیت آن در تحوالات معاصر است. موقعیت جغرافیایی این میدان از لحاظ نزدیکی به حرم مطهر و قرارگرفتن برخی ادارههای مشهد در خیابان مجاور آن موجب شده است تا یکی از مراکز پرتردد شهری باشد؛ بنابراین همواره مبدأ تجمع و راهپیمایی بوده است.
«پدرم خادم مسجد گوهرشاد بود. خانهمان تهپلمحله بود. محلهای که مردمش بیشتر انقلابی دوآتیشه بودند. راهپیماییها بیشتر از میدان مجسمه به سمت باغ نادری (چهارراه شهدا)، میدان تقیآباد (میدان شریعتی) و خیابان شاهرضا (امام رضا (ع)) شروع میشد.»
اینهارا حسین پورحسن، آبدارچی اتاق مدیر کلهای آموزش و پرورش، در طول چهار دهه خدمت در این اداره کل میگوید: از صبح صدا و همهمه مردمی که برای تظاهرات به میدان مجسمه آمده بودند، شنیده میشد. نیمه روز صدای گلوله هم به صداها اضافه شد. فردای شبی که چند نظامی را در میدان مجسمه اعدام کرده و آتش زده بودند، من در آبدارخانه طبقه سوم اداره آموزش و پرورش کل نشسته بودم.
هوا گرگ و میش و رو به تاریکی بود که از اداره بیرون آمدم. همین که پا به خیابان گذاشتم با جمعیتی انبوه روبهرو شدم. هر چه به ساختمان سفید رنگ شهرداری نزدیکتر میشدم، انبوهی جمعیت بیشتر و صداها رساتر و شعارها محکمتر به گوش میرسید. وسط میدان، مجسمه رضاشاه روی زمین افتاده و چند تکه و خرد شده بود. چهار یا پنج جنازه سوخته از کله شیرهای پایه سنگی مجسمه آویزان بود و با هر وزش باد تکان میخورد. صحنهای که هنوز مقابل چشمم است.
«مرکز بیشتر تجمعات و راهپیماییهای مردم انقلابی از میدان شاه آنزمان یا همان میدان مجسمه بود. تحرکاتی که به سمت چهاراه شهدا و منزل آیتا... شیرازی یا فلکه حضرت ختم میشد یا سمت خیابان دانشگاه و فلکه تقیآباد. یکی از این تظاهرات را به خاطر دارم که مبدأ آن میدان شهدا به سمت بیمارستان امام رضا (ع) بود، روزی که رهبر معظم انقلاب در بیمارستان سخنرانی کردند.»
این بخش گفتههای حسین مرادیان، جوان تصویرگر و فیلمبردار آماتور روزهای پرشور انقلاب مردم مشهد است. روزهایی که در حافظه تاریخی مردم این شهر به ثبت رسیده است: وقایع ۲۳ آذر بیمارستان امامرضا (ع) و حمله به بخش کودکان این بیمارستان، پایینکشیدن مجسمه رضاشاه و آتش کشیدن بیمارستان «اتکا» از جمله مهمترین حوادث و اتفاقات آخرین روزهای حکومت پهلوی است.
مرادیان در سال ۵۷ جوانی بیست ساله و دانشجو بود که با سینمای جوان آنزمان که زیرنظر فرهنگ وقت بود، همکاری داشت. او اتفاقاتی، چون آتشزدن فروشگاه اتکا در خیابان استانداری، اعدام چهار نظامی و به آتش کشیدن جنازه بی جان پیکرهای آویزان از پایههای سنگی مجسمه میدان را به دست ساواک و نیروهای خود رژیم میداند و ادامه میدهد: تحرکات مردمی و جوششها بیهیچ برنامهای از قبل شکل میگرفت. برنامهریزی و تدابیری، چون تهیه سیم بکسل برای اعدام و به آتشکشیدن پیکر نظامیهای نگونبخت، به دست ساواک و برای دو موضوع بود؛ اول بد و خشن جلوه دادن انقلاب مردمی و دوم دستاویز و داشتن مجوزی برای برخورد سخت با تحرکات مردمی که برای مطالبه بحق خود به میدان آمده بودند.
محمدحسین خیرا... طرقبه از کسبه میدان شهداست. مغازه خواروبارفروشی او درست پشت پایانه شهداست. او که در روزهای منتهی به پیروزی انقلاب، اوج دوران نوجوانی و شرو شور آن دوران را میگذرانده است، از خاطره باتوم خوردن و تلاش ساواک برای دستگیری خودش یاد میکند: تا قبل پیروزی انقلاب خانه پدریام در طرقبه بود. دوره متوسطه را در دبیرستانی در خیابان خسروی تحصیل میکردم. من به همراه چند تا از بچه انقلابیهای مدرسه کارمان شده بود که بعد تعطیلی مدرسه به خانه آیتا... قمی و مرعشی برویم و پای جلسات سخنرانی آنها بنشینیم. از آنجا پیادهروی و راهپیمای را شروع میکردیم به سمت میدان شهدا و شعار دادن علیه رژیم و حکومت پهلوی.
او در باره آن روزها تعریف میکند: از آنجا که ما چند نفر هممدرسهای گروهی و دستهای حرکت میکردیم توجه ساواک را جلب کرده بودیم. یک روز که در مسیر خانه آیتا... قمی بودیم، ساواک دنبالمان کرد. خاطرم هست آن روز کتی که تازه خریده بودم، تنم کرده بودم و خاطرش برایم خیلی عزیز بود. یک لحظه که احساس کردیم ساواک دنبال ماست هر کدام شروع کردیم به سمتی دویدن. نزدیک بانک سپه میدان مجسمه دو ساواکی خفتم کردند. داستان از این قرار بود با ضربه باتومی که به سرم خورد تعادلم را از دست دادم و به زمین افتادم. بلافاصله بلند شده و خودم را به در خانهای که رو به روی بانک سپه رو به حرم بود رساندم.
ساواکیها که دنبالم بودند برای اینکه دستگیره در را رها کنم دو بر کت را گرفته و شروع کردند به کشیدن. با پارهشدن کت و درآمدن آستینها، درب خانه باز شد و افتادم در خانه، خانمی که پشت در ایستاده بود بلافاصله در را بست و من از روی دیوار و پشت بام خانهها که به هم راه داشت از معرکه فرار کردم.
خبرهای شلوغیهای مشهد به روستای ما هم رسیده بود. با چند تن از همولایتیها با خودرو از روستای «دیوسور» گناباد راهی مشهد شدیم. غروب بود که به میدان مجسمه رسیدیم. جمعیت در میدان و خیابان موج میزد. صدای رگبار از زمین و آسمان شنیده میشد. از مسیر باریکهای که باز بود به سمت خانه پدرخانمم حرکت کردم. اما اخبار حوادث و اتفاقات بیرون آرامم نمیگذاشت. دوباره راهی شدم.
اینبار، چون شنیده بودم بیمارستان امامرضا (ع) درخواست اهدای خون دارد، برای خوندادن به بیمارستان رفتیم. بعد دوباره راهی میدان مجسمه شدیم تا از نزدیک سرنگونی مجسمه رضا شاه را ببینیم. ساعت از ۹ گذشته بود و هنوز جمعیت در میدان پراکنده بود و شعار میدادند. در مسیر چند مأمور جلو ما را گرفتند و از رفتمان ممانعت کردند. ما هم خودرو را گذاشته و با پای پیاده به تظاهرکنندگان پیوستیم.
اینها بخشی از خاطرات تاجمحمد سلطانی پستچی دهه ۴۰-۵۰ است از اتفاقات سال ۱۳۵۷. او در لابهلای حوادث آن روز از آویزانشدن جنازه سربازی از یک درخت اشاره میکند: جنایات نیروهای نظامی رژیم پهلوی در روزهای نهم و دهم دیماه و زیر تانک گرفتن زنان و کودکان در مسیر خیابان استانداری و خونهای به ناحق ریخته شده چنان مردم را خشمگین کرده بود که اگر نظامی به چنگشان میافتاد، زنده از زیر دستانشان بیرون نمیآمد.