صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

قصه‌گوی بچه‌ها

  • کد خبر: ۱۰۰۷۸۷
  • ۱۱ اسفند ۱۴۰۰ - ۱۰:۳۲
جواد نعیمی، نویسنده کودک و نوجوان محله اقبال لاهوری تا کنون ۱۳۹ جلد کتاب تألیف کرده است.

نجمه موسوی کاهانی | شهرآرانیوز، در دوران نوجوانی نام جواد نعیمی را شنیده بودم و چند باری هم داستان‌هایش را خوانده بودم، اما آن وقت‌ها هیچ فکر نمی‌کردم زمانی روبه‌روی این نویسنده دوست‌داشتنی بنشینم و کلام شیرینش را که همیشه از صفحات کاغذ به گوش جان می‌شنیدم، از زبان خودش بشنوم. نویسنده مشهدی که بیشتر تخصصش در زمینه کودک و نوجوان است، حالا چندسالی است ساکن محله اقبال لاهوری است.

او مانند بسیاری از نویسنده‌ها یکی از اتاق‌های خانه را تا سقف کتاب چیده و تنها جایی که می‌توان او را یافت میان همین کتاب‌هاست. وقتی وارد اتاق کارش می‌شوم حس می‌کنم به کتابخانه‌ای کوچک و دنج پا می‌گذارم، جایی که هزاران داستان و روایت بر کاغذ‌های سفید نقش بسته تا تعداد ۱۳۹ کتاب و مجموعه داستان به نام جواد نعیمی منتشر شود.

تمام پول توجیبی را کتاب می‌خریدم

اولین سؤالم درباره آشنایی او با کتاب و کتاب‌خوانی است، اتفاقی که به نظر من باید در کودکی رخ دهد تا انسان بتواند الفت با کلمات را در تمام زندگی همراه داشته باشد. این نویسنده قدیمی متولد سال ۱۳۳۵ تمام کودکی‌اش را در چند جمله خلاصه می‌کند و می‌گوید: روز شهادت امام جواد (ع) به دنیا آمده‌ام. به همین دلیل اسمم را جواد گذاشته‌اند. کودکی و جوانی را نزدیک حرم در خیابان طبرسی بودیم.

یک خواهر بزرگ دارم و یک برادر کوچک. پدرم بنا بود و مادرم خانه‌دار. با اینکه پدر و مادرم فقط سواد قرآنی داشتند، اما من بچه درس‌خوان و آرامی بودم، نمی‌دانم اولین بار چه شد که جذب کتاب خواندن شدم، اما یادم هست هر چه پول توجیبی داشتم کتاب می‌خریدم. آن‌قدر که صدای اعتراض خانواده بلند شد.

بازی‌های ساده، زندگی شیرین

می‌گوید که درحال نوشتن سرگذشت زندگی‌اش است؛ مجموعه‌ای کامل از تمام اتفاقاتی که در دوره‌های مختلف دیده است. از بازی‌های زمان قدیم تعریف می‌کند و می‌گوید: دوره کودکی ما دوره‌ای بود که امکانات به شکل امروزی نبود و وسایل بازی محدود بود. بیشتر وسایل بازی را خودمان می‌ساختیم. انواع توپ را با کاغذ، پارچه و لاستیک درست می‌کردیم.

تایر دوچرخه را با چوب می‌زدیم و می‌شد یک جور بازی مهیج. مازولاق داشتیم؛ وسیله‌ای مثل فرفره امروزی که با نخ و چوب درست می‌کردیم. وسایل بازی ساده بود. مادر‌ها با پارچه عروسک می‌دوختند و بچه‌ها هم با همین چیز‌ها سرگرم بودند. اما من جدا از این بازی‌ها به کتاب علاقه پیدا کرده بودم. آن‌قدر اهل کتاب خواندن شده بودم که سال پنجم دبستان را در یک تابستان تمام کردم و یک سال را جهشی خواندم. به یاد دارم پول توجیبی من ۱۰ شاهی بود. بزرگ‌تر‌های خانواده ما را به حفظ قرآن تشویق می‌کردند و جایزه می‌دادند.

مثلا یک‌بار برای یک سوره که طولانی‌تر بود به من دو ریال دادند. همه پول‌هایم را جمع می‌کردم و کتاب می‌خریدم. کتاب‌ها بیشتر در قطع جیبی بودند. اولین کتاب‌هایی که در خاطرم مانده است خریده بودم، کتاب‌های طنز «عزیز نسین» با ترجمه رضا همراه بود؛ عزیز نسین یک نویسنده ترک بود که داستان‌هایش با شرایط اجتماعی ایران هم‌خوانی داشت.

قصه پیداشدن کارنامه‌های قدیمی

او به فضای غیرفرهنگی مدارس قبل از انقلاب اشاره می‌کند و ادامه می‌دهد: من در مدرسه جوادیه درس خوانده‌ام؛ یکی از مدارس مذهبی حاجی عابدزاده. بیشتر خانواده‌های متدین بچه‌ها را به این مدارس می‌فرستادند. همیشه شاگرد اول بودم. مدارکم موجود است.‌

می‌رود و کارنامه‌های دبستانش را با آن مقوا‌های کاهی قدیمی می‌آورد. بعد تعریف می‌کند: چند سال قبل یکی از دوستانم که صحافی دارد با من تماس گرفت و گفت: تمام مدارک دبستانت پیش من است. وقتی قضیه را از او پرسیدم گفت: مدرسه قدیمی‌ات برگه‌ها و اوراق را برای بازیافت به اینجا آورده و من در میان آن‌ها اسم تو را دیدم. بعد هم مدارکم را برایم صحافی و نونوار کرد تا کارنامه‌ام را هم به مجموعه خاطراتم اضافه کنم.

با اینکه درسم خوب بود، ولی به دلیل مشورت با اطرافیان دوره دبیرستان را در هنرستان سیدجمال‌الدین خواندم. آزمون داشت و من در امتحان ورودی نفر اول شدم. برای دانشگاه به سمنان رفتم و رشته برق و الکترونیک خواندم. بعد هم به سربازی رفتم.

چاپ اولین کتاب

اولین کتاب نعیمی در سال ۵۶ در بیست‌ویک‌سالگی با نام «آوایی در سکوت» چاپ شده است. نعیمی سال‌ها مشتری پروپاقرص کتاب‌فروشی‌های مشهد بود و وقتی کتابش چاپ شد بسیاری از آن‌ها او را می‌شناختند. سال ۵۷ یکی از کتاب‌فروشی‌های انتشارات طوس مشهد که نعیمی همیشه مجله‌های مسابقه را از آنجا می‌خریده به او پیشنهاد همکاری می‌دهد.

نعیمی تعریف می‌کند: به پیشنهاد ناشر قرار شد یک مجموعه کتاب کودک کار کنم. مجموعه‌ای با عنوان «قصه‌های مصور اسلامی» که در آن‌زمان یک کار خاص شد. متن و تصویر را یک رنگ زدند که در نوع خودش جالب و متفاوت بود. اوایل انقلاب این دست نویسندگان در ایران به تعداد انگشتان دست هم نمی‌رسیدند. من بودم، میرابوالفتح دعوتی بود و عبدالکریم بی‌آزار شیرازی. در کل این نوع کار محدود بود.

سال ۵۸ با همان ناشری که این کار‌ها را چاپ کرده بود قراردادی بستم که هر چهارماه در قبال ۱۰ هزار تومان یک کتاب بزرگسال با محتوای زندگی معصومین (ع) بدهم، با حق چاپ دائم برای ناشر. اولینش «محمد (ص) پیامبر آزادی‌بخش» بود که چاپ شد.

مشکل نبود کاغذ در دوره تحریم بعد از انقلاب

ادامه کار نعیمی برای چاپ کتاب به مشکل برمی‌خورد. خودش در این‌باره می‌گوید: اولین کتاب را که تحویل دادم برای چاپ دومی گفتند مسئول دارالکتب تهران گفته فعلا دست نگه دارید. چون اوایل انقلاب بود و مشکل کاغذ و تحریم‌ها را داشتیم. اما من روی این حقوق حساب کرده و همان سال زن عقد کرده بودم. در فکر بودم چه کنم که یک روز برادرم آمد و گفت: حاج غلامرضا گفته به برادرت بگو چند تا از کتاب‌هایش را بردارد و برود نهضت سوادآموزی. حاج غلامرضا نجار محله بود که سواد هم نداشت، اما به ذهنش رسیده بود به من کار پیشنهاد بدهد.

فکر خوبی هم بود. با اینکه تعداد کتاب‌هایم کم بود، اما آن‌ها را برداشتم و رفتم نهضت سوادآموزی. مسئول آنجا روحانی قدبلندی بود که وقتی خودم را معرفی کردم گفت: آقای نعیمی شما هستید؟ من کتاب‌هایتان را خوانده‌ام و شما را می‌شناسم. آن زمان برای شروع کار سخت می‌گرفتند و مراحل تحقیق زیادی داشت، ولی آن روحانی به من گفت از فردا با حقوق ماهی ۲۹۰۰ تومان بیا سر کار. بعد هم کار‌های فرهنگی در بهزیستی و نهضت و آموزش پرورش و جا‌های مختلف را انجام می‌دادم.

بعد از مدتی از کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان سراغم آمدند و ۱۲ سالی در کانون کار‌های فرهنگی می‌کردم. در آنجا مرکزی بود به نام مرکز آفرینش‌های ادبی. بچه‌هایی که علاقه‌مند بودند آثارشان را می‌فرستادند و ما با بررسی نوشته‌ها به رشد آن‌ها کمک می‌کردیم. بعد به اداره ارشاد رفتم. اما به خودم که آمدم دیدم افتاده‌ام در خط کار‌های اداری در صورتی که من اهل کار فرهنگی بودم به همین دلیل تقاضا دادم به کتابخانه بروم. ۱۳ سال کتابدار کتابخانه شریعتی آموزش و پرورش بودم. در سال ۸۷ بازنشسته شدم و حالا فرصت بیشتری برای نوشتن دارم.

خادم فرهنگی مولا

نعیمی در حالی‌که تأکید می‌کند «نویسنده، کتاب‌فروش نیست و ناشران باید از نویسنده حمایت کنند» به سراغ مجموعه کتاب‌هایش می‌رود. شماره ۱۳۹ روی آخرین کتابش با عنوان «قصه‌های معصومین با کودکان» حک شده است. یک مجموعه بزرگ هم از لوح‌های سپاس، مقام‌های مسابقات ادبی و عناوین مختلف فرهنگی دارد.

به‌دلیل فعالیت‌های ادبی‌اش درجه ۲ هنری را در سال ۸۷ از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی گرفته که به گفته خودش معادل فوق لیسانس در رشته ادبیات داستانی است. «تاریخ ایران برای نوجوانان» هم یک مجموعه کامل است که سال ۹۳ در بخش آثار کودک و نوجوان برنده کتاب سال استان شده است.

سال ۹۵ در چهاردهمین جشنواره بین‌المللی امام رضا (ع) که در زمینه کار‌های کودکان و نوجوانان برگزار شده به عنوان یکی از خادمان فرهنگ رضوی معرفی شده که از سر ذوق همان‌جا شعری را سروده است:

با یاد رضا ز جای خود پا شده‌ام /، چون غنچه به روی شاخه‌ای وا شده‌ام
از لطف خدا و کرم حضرت دوست / من خادم فرهنگی مولا شده‌ام

چگونه روزنامه‌نگار شدم؟

نعیمی در کنار نویسندگی یک فرد رسانه‌ای هم محسوب می‌شود. او یک پوشه پر از تکه‌های روزنامه قدیمی دارد، از یادداشت‌ها و مقاله‌هایش. او سال‌های گذشته درباره روند نویسنده شدن و روزنامه نگار شدنش هم سلسله یادداشت‌هایی را در شهرآرا چاپ کرده است. درباره ورودش به دنیای رسانه می‌گوید: با رسانه‌های مختلف از جمله خراسان، قدس و شهرآرا همکاری داشته‌ام. مدتی در شهرآرا صفحه آفتاب مهتاب را برای بچه‌ها داشتیم. مجموعه یادداشت‌های چرا و چگونه نویسنده شدم و همچنین چگونه روزنامه نگار شدم را هم برای روزنامه شما می‌فرستادم.

اما اولین همکاری ام با روزنامه خراسان در دهه ۶۰ بود. داستان از چه قرار بود؟ همه چیز در زندگی من از مسابقه شروع می‌شود. مسابقه‌های ادبی. روزنامه خراسان یک مسابقه گذاشته بود برای تولد امام حسن مجتبی (ع) در نیمه ماه رمضان که برگزیدگان استان‌ها در کل کشور شرکت می‌کردند. من طبق معمول که در مسابقات شرکت می‌کردم برای خراسان هم مطلب فرستادم.

وقتی نتایج را اعلام کردند مطلب من به عنوان مقاله برتر برنده شد. قرار شد بروم به دفتر روزنامه خراسان که در خیابان طالقانی بود. سردبیر به من گفت بیا با ما همکاری کن تا صفحه‌ای برای نوجوانان راه بیندازیم. من هم قبول کردم و صفحه‌ای به نام «فصل خوب شکفتن» ایجاد کردیم.

هفته‌ای یک صفحه تحویل می‌دادم که تمام مطالب آن را خودم تهیه می‌کردم. یادداشت‌های مناسبتی هم می‌نوشتم، به این ترتیب همکاری‌ام با روزنامه خراسان شروع شد. بعد روزنامه قدس که راه افتاد از من دعوت کردند و همکاری‌ام با آن روزنامه سرگرفت. در قدس صفحه کودکانه‌ای داشتم به نام «قاصدک». در تمام این مدت با روزنامه‌های مختلف هم همکاری داشتم و به آن‌ها یادداشت می‌دادم.

داستان نویسنده شدن همسرم

او تعریف می‌کند: سال ۵۸ که ما عقد کردیم همسرم دوم دبیرستان بود، یک روز که زنگ زدم احوال بپرسم با کلی ذوق و شوق گفت شعر تو در کتاب فارسی ما چاپ شده است. وقتی نگاه کردم دیدم شعر «جهشی می‌باید» از مجله مکتب اسلام در کتاب فارسی دبیرستان به اسم خودم به چاپ رسیده است. زندگی ما همیشه توام با آرامش بوده، چون برای نوشتن نیاز به فضایی آرام است. نعیمی درباره همسرش می‌گوید: یک روز به من گفت می‌خواهم رمان بنویسم.

حدود ۸۰ صفحه‌ای هم نوشت. اما بعد از آن درگیر نوه‌داری شد. من وقتی دیدم به نوشتن علاقه‌مند است به او گفتم از کار‌های کوچک‌تر شروع کن. اولین داستانش «قصه‌های درخت پیر» را چند سال قبل نوشته بود، ولی کنار گذاشته بود. سال ۸۸ دستی به سرو رویش کشیدیم و دادیم بنیاد پژوهش‌های اسلامی آستان قدس چاپ کرد. بعد انگیزه پیدا کرد و داستان‌های بعدی را نوشت.

«قصه پسرک یتیم و مرد مهربان» را سال ۹۰ و بعد هم سال ۹۳ «دشت شقایق‌ها» را نوشت. دشت شقایق‌ها یک کتاب خانوادگی است. نویسنده، فاطمه موسوی همسرم است، ویراستار خودم هستم و تصویرگر آن صفورا دخترم. یک مجموعه هم داریم به نام آواز جیرجیرک‌ها که مجموعه مشترک من و همسرم است.

بازنشستگی بهترین زمان برای نوشتن

نعیمی این روز‌ها بیشتر از هر زمان دیگری فرصت برای نوشتن دارد. به قول خودش بازنشستگی بهترین زمان برای مطالعه و نویسندگی است. فاطمه موسوی همسر نعیمی می‌گوید: از صبح تا شب در اتاقش مشغول نوشتن و مطالعه است. زندگی با یک نویسنده همین است. همیشه دوروبرمان پر است از کتاب و کاغذ و مجله، ولی با اخلاق خوبی که آقای نعیمی دارد هیچ وقت از حضور دائمی‌اش در خانه خسته نمی‌شویم.

نعیمی که با عنوان نویسنده کودک و نوجوان شهرت دارد درباره موضوع کتاب‌هایش می‌گوید: بیشتر کتاب‌های من با موضوع تاریخ اسلام و ایران و ائمه است که به سفارش ناشران به زبان کودکان نوشته‌ام. در گذشته چاپ کتاب مانند الان نبود که نویسنده کتابی را چاپ کند، ناشر حق انتشارش را بردارد و کتاب‌ها را به دست نویسنده بسپارد. نویسنده کتاب فروش نیست.

به همین دلیل در قدیم از کتاب‌ها استقبال می‌شد و فروش خیلی بهتر بود. ما گاهی اعتراض می‌کردیم که چرا با ۳۰ میلیون جمعیت فقط ۳ هزار نسخه چاپ داریم، الان که فروش به دست خود نویسنده افتاده با ۸۰ میلیون جمعیت تعداد فروش حتی به ۵۰۰ تا هم نمی‌رسد. نویسنده بیشتر مواقع مجبور است کتاب‌هایش را هدیه دهد. هر چند الان هم مانند قبل ناشرانی هستند که کار فروش کتاب را خودشان انجام می‌دهند، اما تعداد آنان کم است.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.