صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

جهان بینی اندیشه‌ای استاد مطهری

  • کد خبر: ۱۰۷۰۱۹
  • ۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۱ - ۱۴:۵۴
دکتر رسول جعفریان - عضو هئیت رئیسه دانشگاه تهران

شهید مطهری از نظر داشتن ویژگی‌هایی چند، شخصیت ممتازی میان متفکران ایرانی است. داشتن میراث حوزوی و دانشگاهی و مطالعات کتاب‌های روز، از مهم‌ترین آن هاست. کسانی مانند شهیدبهشتی و برخی تحصیل کردگان دیگر آن وقت هم مانند علامه نوری و جز آن‌ها همین مسیر را رفته بودند، اما قدرت علمی مطهری، روابط او با چهره‌های علمی در تهران، و قرار گرفتنش در محور دانش روز، در حدی که در تهران آن زمان بود، از او چهره‌ای متفاوت ساخته است.

نکته دیگر، به نظرم، علایق جدی آقای مطهری به تاریخ است. با اینکه ایشان درس فقه و اصول و فلسفه را در حوزه خوانده و در حوزه آن روز، نه تاریخ به صورت جدی بود و نه نگاه تاریخی به علم، اما آقای مطهری با زحمت و تلاش خودش، تاریخ به ویژه تاریخ اندیشه را خواند. او برخلاف بسیاری از فیلسوفان اسلامی که در مکتب تهران یا قم و نجف بودند و تاریخ تفکر و تاریخ فلسفه را نمی‌دانستند، تاریخ فلسفه و مسائل فلسفی را می‌دانست. این مهم است که شما بدانید تاریخ تفکر کلامی چیست و مسائل مدنظر متکلمان، در مواجهه با فلسفه یونان، از چه تطوری برخوردار بوده است.

نمی‌گویم آقای مطهری در این زمینه زیاد می‌دانست، اما کم هم نبود؛ مهم نبوغی بود که در این مسئله داشت و واقف به این بود که مثلا ابن سینا در کجای مسیر و راه طولانی است، تفاوت کار ملاصدرا با او در چیست. این‌ها در شرایطی است که رسم فیلسوفان ایرانی و اسلامی نبود که تاریخ فلسفه بدانند. اساسا نه آن‌ها و نه فق‌ها قائل به اینکه باید تاریخ بدانند، نبودند. حتی علامه طباطبایی نیز در این حد که خیر، بسیار کمتر از آن هم تاریخ فلسفه نمی‌دانست؛ یعنی نگاه تطوری به آن نداشت، به اصل مباحث می‌پرداخت.

در باره تاریخ فلسفه غرب هم، آقای مطهری، با علاقه و جدیت همین نوشته‌های موجود را خوانده بود. کتاب‌هایی که او به آن‌ها ارجاع می‌دهد، نشان می‌دهد که متون مهمی که ترجمه می‌شده را می‌دیده است. نوع تحلیل‌های وی از آرای دکارت، کانت، هیوم و هگل نشان می‌دهد که دریافته است که باید تطوری و تاریخ فلسفه‌ای به این آرا توجه کند و این مهم است. در واقع، ایشان با سیر حکمت و محتوای آن و بعد هم با آثاری که جسته و گریخته در حوزه فلسفه غرب منتشر می‌شد، آشنا بود. فلسفه غرب را بدون تاریخ فلسفه، اصلا نمی‌توان فهمید و آقای مطهری این را دریافته بود.

اما نکته دیگر، قدرت نقادی اوست. این مسئله که آقای مطهری، عمرش را به نقادی دیگران گذرانده [بیشتر ردیه نویسی]، و آن هم به دلیل شرایطی بوده که پدید آمده، یعنی باید جواب مارکسیست‌ها و بی دین‌ها و لاابالی‌ها و ایرانگرا‌ها و ... را می‌داده، سبب شده است تا او در موضع تدافعی بیفتد و این خود از شفافیت علمی عالم می‌کاهد. با این حال، رسیدن به یک قدرت نقادی، تسلط بر افکار و اندیشه‌های دیگران را می‌طلبد. آقای مطهری می‌دانست که باید نوشته‌های بسیاری بخواند تا در وقت نقد به خطا نیفتد. همین امر سبب می‌شد که حجم مطالعه او بیشتر و بیشتر باشد.

یک نکته مهم در مقطع قبل از انقلاب از نظر تاریخ اندیشگی جالب است و آن اهمیت یافتن مباحث «شناخت» است. متفکران ایرانی، این را هم مدیون ترجمه‌های فرنگی از کتاب‌های فلسفی و تاریخ فلسفه غربی هستند که فلسفه شان در پنج قرن اخیر، بیشتر مباحث معرفت شناسی بود، و هم مدیون مارکسیست‌ها که اگر کسی می‌خواست آن‌ها را نقد کند، باید اول درباره زاویه دید معرفتی آن‌ها بحث می‌کرد.

در چند سال پیش از انقلاب، چندین کتاب شناخت منتشر شد. اینجا دیگر، صرفا بحث از وجود ذهنی و خارجی نبود، بلکه بحث شناخت، طرح نظریاتی در باره چگونگی شناخت عالم، فیزیک و متافیزیک از دید معرفتی، ارزش شناخت‌های عقلی و حسی و دستاورد‌های هر کدام این‌ها در عرصه جهان بینی بود. حتی تأثیر بحث‌های روان شناسی و زیستی هم روی معرفت مهم شده بود و اساسا اینکه آیا شناخت یک امر خالص است، یا تأثیر پذیرفته از زمینه‌های مختلف و دارای ریشه‌های خارجی و روانی و ... است.

آقای مطهری در بسط این مطالب، یعنی وارد کردن مباحث شناخت در جریان فلسفه اسلامی، هم در «اصول فلسفه و روش رئالیسم» و هم «درس‌های شناخت»، سهم خاص خود را دارد و این بخشی از پروسه آموزش فلسفه و پرداختن به آن در آن دوره است. باید اعتراف کرد که متفکران اسلامی، خیلی دیر به این نکته توجه کردند و حتی تاکنون هم با دقت به ارزش این مباحث پی نبرده اند و حتی آن را بی اساس و بیهوده می‌دانند. آن مقدار هم که به مبحث شناخت پرداختند، عمدتا سعی در دفاع از کلیت معرفتی تفکر فلسفی اسلامی یونانی داشتند و همان مسیر را می‌رفتند. در واقع، آن‌ها به هیچ روی، طاقت قبول آرای نقادانه فلسفه غربی را در حوزه فلسفه اسلامی نداشتند و تصورش را هم نمی‌کردند که بتوانند مثلا کانت را قبول داشته باشند.

برای آقای مطهری و دیگران، حقیقت، همان تعریفی را داشت که از قبل در فلسفه اسلامی مطرح بود؛ معیار‌ها و ملاک‌های شناخت نیز همان‌ها بودند و تخطی از آن‌ها به هیچ روی ممکن نبود. این در حالی بود که فلسفه مدرن روی شکاکیت و نقادی بنا شده و با تمام وجود از معنای گذشته علم و حقیقت، فاصله گرفته بود. «درس‌های شناخت» آقای مطهری، که عمدتا تحت تأثیر نگاه نقادانه به مارکسیسم و حتی گاه تمایل به آن است، در چارچوب گفتمان فلسفه اسلامی، در تعریف حقیقت به معنای انطباق کامل با واقعیت نوشته شده است (مجموعه آثار: ۱۳/۴۵۷ به بعد).

آقای مطهری از کسانی است که درباره انحطاط و عقب ماندگی مسلمانان زیاد فکر کرده نوشته است. خود ایشان در «انسان و سرنوشت» می‌گوید دست کم بیست سال است که در این باره جست جو می‌کند و هرچه نوشته شده یا کسی اظهار نظر کرده، آن را با دقت دنبال می‌کند. طبیعی است که به جنبه‌های مختلف قضیه پرداخته و از آنچه دیگران در این باره نوشته اند، آگاه است.

اما اینکه جایگاه این مسئله در ارتباط با فلسفه و به ویژه ارتباط آن با علم در جهان اسلام چقدر است، به این بحث ما مربوط می‌شود. به عبارت دیگر، بخشی از مسئله انحطاط، مربوط به عقب افتادن ما از کاروان علم است. برای این کار می‌شود دلایل مختلفی گفت، اما چه اندازه آن مربوط به خود مبحث علم است؟

آیا عقب ماندگی در علم، به دلیل آن نیست که ما درک درستی از مفهوم علم نداشته ایم و هیچ گاه نخواستیم معنای دقیق، و الزامات منبعث از این معنا را در صحنه عمل، درک و مطابق آن‌ها عمل کنیم؟ فکر می‌کنم آقای مطهری به طور کلی به این موضوع توجه دارد، اما حقیقت آن است که بحث‌هایی که ایشان در باره مفهوم علم دارد، آنچه در درس‌های شناخت، یا مباحث دیگر هست، مستقیم پیوندی با مسئله انحطاط پیدا نکرده است. بنده می‌خواهم بین مباحث ایشان در باره علم و این مسئله پیوندی ایجاد کنم، پیوندی که گرچه ایشان توجه اندکی به آن کرده، به طور اساسی به نظریه پردازی درباره آن نپرداخته است.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.