نفس بالا نمیآید نقره خانم.
صبح علی الطلوع بیدار میشوی وضو بگیری، نفس عمیقی در عمارت بکش تا به عرضم برسی. شما که آقاجانتان با حضرات رجال پولوتیک کشک آفتاب میکند و آمد و شد دارد بفرمایید، اینکه هوا را دود و کثافت ور دارد، بست بنشینیم باد بیایید فضولات جوی را ببرد که نشد اتخاذ تصمیم.
اگر این بود که چرا نشسته اید کرور کرور مواجب میگیرید که هوا رو به آلودگی گذاشت کاری بکنید. پیشگیریای بکنید. درمانی بکنید. نه اینکه جلو کمرای فیلم برداری باد به غبغب بیندازید بگو یید ان شاءا... باد بیای، با ان شاءا... ماشاءا... که امورات مملکت رتق و فتق نمیشود. یک طرحی نو در اندازید اتفاقی بیفتد.
والا میترسیم نقره خانم. میترسیم ما را غائله جنگ ممسنی و چالدران و روس و عثمانی نکشت و این هوای کثیف لاکردار بکشد. مملکت مدفون است زیر دود و سرب و خاکستر و ریههای اطفال و نسوان نا خوش.
حالا دیر و زود دارد سوخت و سوز ندارد ببنیید کی گفتیم، جماعتی از حضرات تصمیم گیر با هزار زحمت و بدبختی و مکافات تیکت و تذکره میگیرند توی یک طیاره مینشینند میروند فرنگستان ببینند آن کافران از خدا بی خبر با آلودگی هوا چه تصمیماتی اتخاذ کرده اند همان را پیاده کنند. من بمیرم برایشان نقره خانم. بمیرم که در آن هتلهای صد اشکوبه مستراح هاشان هیچ شلنگ و آفتابه ندارد. مجبورند به جای نان سنگک و بربری داغ به خاطر رعیت از این نانهای پفکی فانتزی بخورند و دل پیچه بگیرند.
دمشان گرم که این همه زحمت مردم میکشند و در راه رفاه رعیت گام بر میدارند. نقره خانم. ما که آردمان را بیختیم و الکمان را آویختیم، ولی این طفل معصومهایی که در قفس منازل زندانی اند و در حسرت یک بدو بدوی معمولی له له میزنند را چه کنیم. ما که در نوجوانی و جوانی مادیانی سرخ در زیر لگام داشتیم و پهنه دشت را زیر سمهای آتشینش چاک میدادیم در این روزگار پیر سالی اینچنین گوشه عزلت گزیده ایم و مشق دلتنگی میکنیم.
روده درازی کردیم نقره خانم ... به درازی زلفتان ببخشید ... زخمی بر دل بود نمینوشتیمش چرک میکرد داستان میشد. حلال بفرمایید.
باقی بقایت
جانم فدایت.
به قلم میرزاابراهیم خان شکسته نویس