اعلام ۱۰ فیلم برتر آرای مردمی روز چهارم جشنواره فیلم کوتاه تهران ورود سیروس مقدم به دنیای ماورایی تلویزیون لحظاتی از لندن قدیم در نمایش موزیکال «الیور توئیست» چهره‌های فرهنگی در رأس شورای صیانت خانه سینما بحران ایده‌ها و مردپوشی؛ ترکیبی آشنا در سینمای کمدی ایران بازگشت غافلگیرکننده نادر سلیمانی به تئاتر پس از سال‌ها صفری: مجنون، یک فیلم جنگی نیست، نمایش رشادت و ایستادگی مردم پای وطن است + فیلم بازیگر «گیل‌دخت» به «شب امتحان» پیوست نخستین اکران بین‌المللی «یوز» در کانادا روایتی از لحظات سخت تصمیم‌گیری در عملیات خیبر | اکران مردمی «مجنون»، پرافتخارترین اثر جشنواره فیلم فجر، در مشهد + فیلم بزرگداشتی برای رابرت ردفورد در جشنواره ساندنس پشت‌صحنه سریال «پسران هور» در شبکه یک + زمان پخش مناسبت‌ها و تقویم فرهنگی‌هنری امروز (پنج‌شنبه، یکم آبان ۱۴۰۴) «رادیون»؛ بازخوانی عشق و نوستالژی در قالب یک فیلم کوتاه مشهدی صفحه نخست روزنامه‌های کشور - چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ واکنش وزیر ارشاد به حواشی بازداشت بازیگر معروف تیزر فیلم «بچه مردم» هم‌زمان با آغاز اکران رونمایی شد + فیلم فرزاد حسنی: مجری خوب مجری «کم‌خطر» است!
سرخط خبرها

این داستان واقعا واقعی است ...

  • کد خبر: ۱۴۰۹۰۳
  • ۲۹ آذر ۱۴۰۱ - ۱۴:۲۶
این داستان واقعا واقعی است ...
یک روز با قطار از کرمان رسیدم و دیگر نشد به خانه بروم و مستقیم رفتم سرکار، توی قطار خوب نخوابیده بودم و تمام طول روز را کوفته بودم.

سال‌ها پیش جایی کارمند بودم، با حدود صدو پنجاه همکار در بخش‌های مختلف. خیلی همدیگر را نمی‌شناختیم و فقط با برو بچه‌های اتاق خودمان در ارتباط بودیم، یک روز با قطار از کرمان رسیدم و دیگر نشد به خانه بروم و مستقیم رفتم سرکار، توی قطار خوب نخوابیده بودم و تمام طول روز را کوفته بودم، حوالی دو، سه بعد از ظهر رفتم توی نمازخانه نمازم را که خواندم کمی دراز کشیدم و پاهایم را زدم به دیوار که خون به مغزم برسد، همکاری دیگر از طبقه‌ای دیگر آمد نمازش را خواند و وقتی گفتم قبول باشد، گفت چی شده؟

گفتم دیشب توی قطار  بد خوابیدم و بدنم کوفته است. گفت برگرد ماساژت بدهم، ماساژ داد و انصافا هم بلد بو د، بعد از پایان ماساژ شماره موبایلش را داد و گفت باز هم ماساژ خواستی بگو بیایم نمازخانه در خدمتم، از محبتش تشکر کردم و گفتم بی ادبی نمی‌کنم و شرمنده شمایم بابت همین چند دقیقه. یکی دوبار باز هم اتفاقی همدیگر را دیدیم و یک بار دیگر دوبار در حد همین چند دقیقه دستی توی کتف هایم کشید.

یک روز ظهر اواسط ماه بود که زنگ زد، گفت: شرمنده من شهریه مدرسه دخترم را بدهکارم و اگر داری تا سر ماه که حقوق می‌دهند ۲۰۰ هزارتومان به کارتم بزن، با افتخار شماره کارتش را گرفتم و برایش واریز کردم، سه چار ماهی گذشت و من اصلا یادم رفت که به این بنده خدا پول قرض داده ام، تا اینکه آن مجموعه تصمیم به تعدیل نیرو گرفت و آقای ماساژور هم جزو نیرو‌های تعدیلی بود.

توی گروه تلگرامی اداره مان یک متن خداحافظی نوشت و کلی آه و ناله و این‌ها که من رفتم و خدا لعنت کند مدیران اداره را که حق من و بقیه تعدیلی‌ها را خورده اند و کلی نفرین و عز و جز که خدا ظالمان را نبخشد. بعد هم گروه را ترک کرد. من تازه یادم آمد که از من پول قرض کرده بود، یک هفته بعد که گفتم شاید اعصابش آرام‌تر شده باشد زنگ زدم و گفتم، اگر زحمتی نیست و می‌توانی پولم را برگردان؟

یک کمی این پا و آن پا کرد و گفت: حاجی می‌دانی ماساژ جلسه‌ای چند است؟ سه بار ماساژ گرفتی دویست تومان نمی‌خوا هی برای سلامتی و کوفتگی ات خرج کنی؟ تلفن را قطع کردم و مثل سیامک انصاری رو به دوربینی که نبود زل زدم.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->