گفتم: به نظرم این جوری که تو میگی، نیست. تو هنوز جای بروجرد و بیرجند رو درست روی نقشه نمیدونی. با وجود این میگی درباره جغرافیا اطلاعات کافی داری؟ گفت: آره، مگه شک داری؟! تازه جغرافیا که هیچ، تاریخ و ادبیات فارسی رو هم مسلطم! اصلا تو درباره هر چیزی دوست داری، از من بپرس؛ دین، سیاست، اقتصاد و.... چنان با حرارت و اطمینان حرف میزد که داشتم شاخ درمی آوردم.
با اصرار خودش تصمیم گرفتم دو سؤال ساده ازش بپرسم. آنجا بود که متوجه شدم هیچی بارش نیست. خیلی تعجب کردم. در دلم لبخندی زدم و به این فکر کردم که این حجم اندک از دانش، چگونه باعث ایجاد این سطح زیاد از اعتمادبه نفس شده است؟! فکرم خیلی مشغول بود که این سواد سطحی و نمناک ریشه در کجا دارد و چگونه باعث تولید اعتمادبه نفس میشود؟
از این ماجرا چند صباحی گذشت تا اینکه مدتی قبل، یکی از رفیقهای قدیمی ام را دیدم که تازه از سفر طولانی خارجی برگشته بود. بعد از احوال پرسیهای متداول با تعجب فراوان، به طوری که کاملا از چهره اش مشهود بود، از من سؤالی پرسید؛ سؤالی که دوباره مرا یاد همان خاطره قدیمی انداخت. با تعجب گفت: از لحظهای که وارد فرودگاه شده ام، تا همین الان یک مطلب مهم ذهنم را به خود مشغول کرده است؛ اینکه چرا بیشتر مردم مدام در حال حرف زدن و اظهارنظر درباره موضوعهایی هستند که هیچ تخصصی درباره آن ندارند! او به شدت از دامنه وسیع اظهارنظرکردنها متحیر مانده بود!
این اثر به زیبایی و دقت، میزان سواد و آگاهی افراد را با میزان تصورشان از داشتن علم مقایسه میکند. براساس این اثر، افراد دارای سواد و آگاهی کمتر به طرز شگفت انگیزی خودشان را عالم و دانشمندتر از بقیه میدانند! اتفاقا برعکس، هرچه میزان دانش، سواد و علم افراد بیشتر میشود، به مقدار بیشتری متوجه ناآگاهی شان میشوند و به جهل خود اعتراف میکنند. به زبان خودمانی، هرچه بار درخت بیشتر باشد، بی ادعاتر و افتادهتر میشود؛ وضعیتی که امروز در جامعه ما دیده میشود، به روشنی بیانگر این اثر است!
وجود افراد زیادی که با داشتن علم و آگاهی بسیار کم، خوددانشمندپندار هستند. در آن سوی ماجرا در منابع دینی، واژه «نمی دانم» شأن بالایی دارد؛ تا جایی که امیرالمؤمنین علی (ع) میفرمایند: «غَایَةُ اَلعَقْلِ اَلاِعْتِرَافُ بِالجَهْل»؛ «نهایت خرد، اعتراف به نادانى است.» چشمها و گوشهایی که بر اثر اعتمادبه نفس کاذب (ابتدای نمودار)، نه تنها دیگر حاضر به پذیرش مطالب جدید نیستند، بلکه خود را در همه زمینهها هم صاحب نظر میدانند و بدیهی است که هیچ تلاشی برای کسب علم و معرفت نخواهند کرد!
امیر بیان و کلام در حکمت۸۵ نهج البلاغه میفرمایند: «هرکه جمله «نمى دانم» را ترک گوید، به هلاکت درافتد.»
کم گوی و گزیده گوی، چون در تا زاندک تو جهان شود پر
نکته اینکه بسیاری از این پرگوییهای بدون منبع ممکن است به فعل حرامی مثل غیبت یا تهمت هم منجر شود. راستی، ما کجای این نمودار قرار داریم و وضعیتمان چگونه است؟ بیایید با سکوت مهربان باشیم و قدرش را بدانیم. منبع: غررالحکم و دررالکلم: ج۱، ص ۶۵