چندی قبل که به یکی از تفریحگاههای اطراف مشهد رفته بودم، برخی افراد را اگر چه اندک، دیدم که سرووضعشان فرسنگها با فرهنگ یک ایرانی اصیل و مسلمان تفاوت داشت؛ از کشف حجاب تا پوششهای نامناسب و عبارات لاتین اجق وجق و ناآشنا روی لباس هایشان.
هرچه دقت کردم از این نوشتهها پیامی درک کنم، نتوانستم.
هنوز چند دقیقهای نگذشته بود که فرد دیگری را دیدم که سگی را سخت در آغوش گرفته بود و نوازش میکرد. صدای موسیقی تند و زنندهای که انتخاب کرده بود، در طبیعت میپیچید. صدای خواننده پرخش و نفرت انگیز بود. انگار یک نفر داشت با پتکی از ناامیدی بر سر شنونده اش میکوبید؛ آن هم به زبان انگلیسی.
یک لحظه حضور در کشوری اروپایی را تصور کردم و حس بودن کنار افرادی که وقتی از کنارت رد میشوند، نه سلام میکنند و نه جوابی میدهند. اگر به زمین بیفتی، راحت از کنارت عبور میکنند و.... در عالم خیال در بازارهایشان گشتی زدم، نه میتوانستم راحت صحبت کنم، نه قوانین و هنجارهای فرهنگی آنها را میشناختم و نه نشان آشنایی از فرهنگ خودم دیدم. حس وحال من همان مفهومی بود که در منابع علمی به نام شوک فرهنگی شناخته میشود. شوک فرهنگی تجربهای است که فرد هنگام نقل مکان به محیطی با فرهنگ متفاوت پیدا میکند. یکی از مواردی که معمولا این شوک اتفاق میافتد، موقع مهاجرت یا سفرهای طولانی مدت است.
فردی که وارد کشور دیگر میشود، به دلیل تفاوت فرهنگی گرفتار مشکلات گوناگون میشود. مثلا فرض کنید کسی برای رفتن به نقطهای از شهر میخواهد تاکسی بگیرد. این کار آن قدر ساده است که شاید حتی بچهها هم در ایران میتوانند انجام دهند. اما ممکن است همین تاکسی گرفتن ساده در یک کشور دیگر، چند نکته مهم داشته باشد. مثلا اینکه کجا بایستد، چه بگوید (با فرض تسلط به زبان آن کشور)، چگونه انعام بدهد، چانه بزند یا نه و مهمتر اینکه رفتاری نکند که باعث سوءتفاهم برای تاکسی دار شود.
در خیلی از کشورها همین حرکات ساده دست یا انگشتان به معناهای عجیب وغریب تفسیر میشود. همچنین، به کاربردن بعضی اصطلاحات ساده و متداول فارسی، ضرب المثلها یا حتی نوازش ساده موهای یک کودک، ممکن است باعث شود سروکار انسان به اداره پلیس بیفتد!
اینجاست که هر کسی باشد، از ترس گیج میشود و دوروبرش پر میشود از علائم ناآشنا.
خیلی وقتها این فشار روحی تا جایی ادامه پیدا میکند که کار به افسردگی، دواودرمان و حتی اتفاقهای بدتر میافتد. مسئله اینجاست که گاهی فکر میکنم نه در یک کشور بیگانه، بلکه دقیقا در میانه کوچهها و خیابانهای شهر خودم، دچار شوک فرهنگی شده ام. آنجا که عدهای اگرچه معدود را میبینم که گویی در جایی دیگر متولد شده و با مام وطن قهر کرده اند.
سختتر آنکه نمیدانم چگونه میشود با این عزیزان هم کلام شد. نسلی که خیلی حوصله شنیدن و مطالعه ندارد، زودرنج است و ویژگیهایی دارد که ارتباط گرفتن با او را دشوار میکند. متحیر میشوم از نسلی که تفاوتهای فرهنگی اش با یک دهه شصتی تا این حد زیاد است و پر است از تغییراتی در همه لایههای فرهنگی.
من دچار شوک شده ام، آن هم در کشور خودم!