درباره چگونگی تعامل مذهب و فرهنگ باید گفت یک منظر علمی و نظری در این زمینه مطرح است و یک منظر اجتماعی. در بحث نظری وقتی که ما کارکرد و جوهره فرهنگ و دین را با هم مقایسه کنیم، ارتباط این دو با هم مشخص میشود. فرهنگ عبارت است از باورها، ارزش ها، رفتارها و نمادهایی که در جامعه به پذیرش عمومی رسیده و مردم بر اساس آن رفتار میکنند؛ مثلا فرهنگ قانون گرایی، فرهنگ ایثار و احسان، فرهنگ خداباوری و....
وقتی نوعی پوشش یا آداب و رسومی در یک منطقه به صورت فرهنگ درمی آید، به این معناست که تمام آحاد آن جامعه یا اگر خرده فرهنگ باشد، همه مردم آن منطقه مد نظر به یک آداب و رسوم یا نوع غذا و سبک پوششی خاصی به صورت غالبی باور داشته و عمل میکنند و آن نوع رفتار معیار ارزش گذاری آنها نسبت به همدیگر قرار میگیرد. وقتی یک غلبه و عمومیت پذیرش یک مطلب به این مرحله برسد، معنی اش این است که تبدیل به فرهنگ شده است.
از طرف دیگر، دین بیانگر همین معنا ست؛ منتها در یک مقیاس و افق عمیقتر و فراگیرتر. دین مجموعه تعالیمی است که انسان را به سعادت و کمال میرساند، بخشی از این تعالیم به روح و عاطفه انسان مربوط میشود که تحت عنوان اخلاقیات از آن یاد میکنیم و همچنین بخشی مربوط به باورها و اعتقادات انسان است که از آن به عنوان اعتقادات یاد میشود. یک بخش هم معطوف به نوع رفتار انسان در قبال دیگران است که از آن به عنوان رفتار یاد میکنیم؛ بنابراین اسلام و مذهب هم از ترکیب همین سه محور یعنی باورها، ارزشها و رفتارها تکامل و سعادت انسان را ترسیم میکند.
از این وضعیت مشخص میشود که نوعی تناظر بین فرهنگ و مذهب پدید میآید که هم فرهنگ متشکل از باورها، روشها و رفتارهای عمومیت یافته است و هم دین هدایت خودش را برای سعادت جامعه از طریق تعالیم وحی پایه در همین سه محور بیان میکند. در همین جا میتوانیم نتیجه بگیریم که در جامعه اسلامی باید فرهنگ، اسلامی محور باشد. اسلامیت فرهنگ به این است که این باورها و ارزشها و رفتارها بر مبنای تعالیم دینی شکل گرفته باشد؛ تا اینجای مطلب این یک بحث علمی و نظری است.
اما از منظر جامع شناسی و نظری باید بدانیم که فرهنگ تحت تأثیر عوامل مختلفی شکل میگیرد و اگر از عواملی که فرهنگ سازی میکند، مراقبت نکنیم و نسبت دین و مذهب را با دیگرعوامل فرهنگ ساز برقرار نکنیم، طبیعی است که آن جامعه مسیر تعالی خود را به درستی طی نخواهد کرد.
وقتی بحث جامع شناسانه میکنیم، طبیعتا آموزش، رسانه ها، نهادهای فرهنگی و خانواده عوامل درونی فرهنگ ساز در جامعه هستند و عواملی هم هستند که درون جامعه و بیرون از فرهنگ قرار دارند؛ مثل وضعیت اقتصادی جامعه که طبیعتا بر فرهنگ تأثیر میگذارد.
وقتی به شعاع این عوامل فرهنگ ساز توجه میکنیم، نتیجه آن عبارت است از اینکه اگر اقتصاد و سیاست که عوامل بیرونی فرهنگ ساز هستند و عوامل درونی مثل قوانین، ساختارها، خانواده و رسانه جهت گیری آنها بر اساس تعالیم دینی نباشد، بی شک به عوامل تخریب کننده و منحرف کننده نسبت به فرهنگ تبدیل شده و مانع جریان یافتن مذهب در فرهنگ میشوند.
طبیعتا ما وقتی به یک بحث عینی و واقعی میپردازیم، باید بپذیریم و توجه داشته باشیم که فرهنگ در جهان امروز و در دنیای اسلام و به طور اخص در ایران اسلامی در یک میدان رقابت فرهنگی با نظام سرمایه داری و استکبار قرار گرفته است و آنها به ویژه بعد از انقلاب متوجه شده اند که اگر فرهنگ اسلام در جامعهای ریشه دار شود، منافع مختلف آنها مورد تهدید قرار خواهد گرفت؛ بنابراین فهمیده اند که ریشه مقاومت، مقاومت فرهنگی است؛ به همین دلیل تاخت و تازی جدی را در قالب هویت زدایی از جامعه آغاز کرده اند و میدانند که ریشه فرهنگ، هویت مذهبی است، لذا به شکلهای مختلف تلاش میکنند باور و اعتماد مردم در تبعیت از تعالیم دین را تضعیف کنند تا از این طریق بتوانند نفوذ فرهنگی و به تبع آن سیاسی اقتصادی خود را بر جامعه هدف تحمیل کنند. به همین دلیل پاسداشت از رابطه فرهنگ و مذهب، امری حیاتی و راهبردی خواهد بود.