این هفته روایت از محلهای است که نه معماری خاصی دارد و نه مرکز و اداره ویژهای داخل آن است، اما مردمانی پرانرژی پشت آن را گرفتهاند.
فاطمه سیرجانی
معصومه فرمانیکیا
گزارش این محله را برای این انتخاب کردیم که تقریبا هر رسانهای که سراغ آن میرود، تصویری از آدمهای کمدرآمد را به نمایش میگذارد که مهمترین تصمیم زندگیشان سیرکردن شکم در نزدیکترین وعده غذاییشان است. آدمهایی که روزگارشان آمیخته با رنج و ناکامی و گرسنگی است. آنهایی که خیلیهایشان خانهبهدوش و آوارهاند و بدبختی مخرج مشترک زندگی کسانی است که آن طرف صدمتری ساکن محله پنجتن هستند، چه بومی باشند و چه مهاجر که تعدادشان کم نیست. اما این روایت دردناک، قصه زندگی آنها نیست و خیلیهایشان گلهمند از این موضوع هستند. چرا هر رسانهای سراغشان میرود، فقر و بدبختی را به زندگی همه آنها کوک میزند و تعمیم میدهد؟
پنجتن امروز یک نقطه قوت است، بیهیچ اغراق و مبالغهای. بررسی شوراهای اجتماعی محله پنجتن که نخبهها و فعالان فرهنگی حوزه شهری در آن هستند، این ادعا را ثابت میکند که به همت آنها گامهای مؤثری برای محله برداشته شده است.
این هفته روایت از محلهای است که نه معماری خاصی دارد و نه مرکز و اداره ویژهای داخل آن است، اما مردمانی پرانرژی پشت آن را گرفتهاند.
نقل یک گزارش و چند سطر نیست، اینکه برخی از آنها، به قول خیلیها در این حاشیه چطور توانستهاند شهرتی بههم بزنند و پستهای مهم شهری را به خود اختصاص دهند، جای حرف است. مجموعهای از خانههای کوچک و بزرگ، یادگار زمانی است که هرکس هرمقدار توانسته، ساخته است و شاید این یکی از ضعفهای ساختاری آن باشد که محلهای پر از کوچهپسکوچههایی شده است که جز اهل محله کسی از پیچیدگیشان سردرنمیآورد.
پنجتن و ترافیکش
پنجتن از محدودههای شلوغ شهری است که ترافیکش همیشه زبانزد است، از صف تاکسیهای زردرنگی که در ابتدای ورود چشم را درگیر خود میکند تا انبوه خودروهایی که همین ابتدای خیابان، معطل بازشدن گره ترافیک هستند. البته هم مردم و هم سرنشینان خودروها به این موضوع عادت کردهاند و میدانند پنجتن را گریزی از ترافیک نیست.
همان ابتدای ورود، مجموعهای بلند از مغازههای شیک و امروزی پیش رویمان است، به همین علت بافت تجاری بیش از هر چیزی به چشم میآید. خیابانی که بهنام شهدای مختلف نامگذاری شده است، پنجتن ۲۱ شهید سوختانلو، پنجتن ۲۳ شهید احمد ناتوان، پنجتن ۲۵ شهید محمدرحیم داورپناه، پنجتن ۲۹ شهید حسن جوانبخت و ...
بافت مسکونی در کوچههای فرعی است که باریک و طویل و بلند است. چیزی که در نگاه اول بهچشم میآید، این است که جایی برای عبور خودرو نیست. انگار اهالی غیرممکنها را ممکن کردهاند و از همین کوچهها تردد میکنند، گرچه به نقل خیلیها آمار تصادفات نیز در این محله زیاد است.
تبدیل زمینهای کشاورزی به سرپناه
این محله تا پنجتن ۴۵ و فرهنگسرای انقلاب و مرکز مخابرات ادامه دارد و بعد قسمتی بیابان مانند است و سپس میرسد به محله بعدی و پنجتنآلعبا. در همین محدوده ابتدایی ۲ مسجد است و چند بانک و درمانگاه و مرکز تخصصی دندانپزشکی و مجموعههای آموزشی زبان انگلیسی و حتی موسیقی و هنر. به اینها اضافه کنید چند داروخانه و پایگاه خدمات اجتماعی که البته بیشتر روزها در آنها بسته است.
بیشتر کسانی که با آنها همکلام میشویم، تعریف میکنند که در قدیم محله بیشتر زمین کشاروزی بوده و قیمتی هم نداشته است. خیلیها برای اینکه سرپناهی داشته باشند، زمینها را ارزان میخریدند و خار و علفها را میکندند و خودشان دیوارها را بالا میبردند و بعد داخل خانه چاه میزدند و برای مصارف شستوشو آب را از آنجا برداشت میکردند. کمکم آبادی آمد و خیابانکشی شد.
زمینهای قطعهبندی شدهآنها میگویند خیلیها مَلاک بودهاند و مایهدار. زمینهای بزرگ را قطعهبندی کردند و فروختند. بقیه ساکنان قدیمی قشر ضعیف و کارگران بودند و برخیها روی زمینهای کشاورزی کارگری میکردند. برخی از قدیمیهای محله وجه تسمیه این محله را منتسب به همان ۵ امامزاده روستای تبادکان در انتهای پنجتن میدانند. خیلیها هم تابهحال به این فکر نکردهاند که چرا به محلهشان پنجتن گفته میشود.
میوهفروشی محمد مهربانی در راسته خیابان است. میوهها در ۲ سمت مغازه و زیر نور چراغهای پرنور برق میزنند. پیرمرد بر روی صندلی که با چند پتو پوشانده شده، نشسته است و میگوید: «۷۰ سال از خدا عمر گرفتهام و ۳۰ سال است که در این محلهام. قبلا در منطقه طرق زندگی میکردیم، اما دست روزگار ما را به این سمت شهر کشاند و این موضوع هم جریانی دارد. پسری دارم که مادرزادی ناشنواست. با راهنمایی آشنایی او را در بهزیستی ثبتنام کردیم تا بتوانیم از خدمات آن استفاده کنیم، اما بهزیستی برای طرق که محل زندگیمان بود خدمات نداشت. این شد که برای پسرم به اینجا آمدیم.»
درباره شغلش که میپرسیم، میگوید: «بازنشسته کارخانه هستم.» میخندد و ادامه میدهد: «این مغازه دوستم است که، چون چند روزی کاری برایش پیش آمده، رفاقتی آمدهام تا در حجرهاش بسته نباشد. بیشتر مشتریها بومی هستند. اگر مغازه تعطیل باشد، کلی راهشان دور میشود.»
طلافروشی نبود
علیرضا امیربیک مغازه طلافروشی کوچکی دارد. ۳۰ سال است به کاسبی در این خیابان عادت کرده است. بهقول خودش یکروز و ۲ روز نیست، ۳۰ سال حساب یک عمر است. میگوید: «بیشتر مشتریها محلی و از روستاهای بالا هستند، شترک، امرغان، برزشآباد.»
صحبت از زندگیاش که میشود، تعریف میکند: «اصالتا نیشابوریام و بعد سربازی در مشهد ماندم و دیگر به نیشابور برنگشتم. در همین محله ماندم و ازدواج کردم و اول برای خودم مغازه برنجفروشی دستوپا کردم و مشغول کار شدم.
مدتی هم روی تاکسی کار کردم، اما بعدها کنار برنجفروشی با سرمایه اندکی که پسانداز کرده بودم، فکرکردم طلافروشی برای این محله لازم است. فاصله اینجا تا شهر زیاد است و بر مردم سخت بود که برای خرید طلا راه زیادی را طی کنند. برای همین مصمم شدم و ضرر نکردم. قدیم اینطور آبادی نبود. کسی که به این محله میآمد، مجبور میشد چند روزی بماند، اما حالا جزو شهر است.»
از وجه تسمیه محله که میپرسم، استناد میکند به ۵ امامزادهای که در محله تبادکان دفن شدهاند و میگوید: «مردم این محله از دیر زمان و قبل اینکه شجرهنامه آنها به دست بیاید، به کسانی که در روستای تبادکان و قبرستان محلی آنجا دفن بودند، ارادت داشتند. از زمانی هم که مشخص شد آنها امامزاده هستند، این ارادت بیشتر هم شد.»
همسایههای کشاورزحیدر شهودی مردی میانسال و ۴۶ ساله است که اطلاعات خوبی از گذشته دارد. او تعریف میکند: «آنطور که پدرم میگفت، ما اهل روستای امرغان بودیم. وقتی ۲ سالم تمام نشده بود به این محله آمدیم. البته آن زمان را یادم نیست، اما از وقتی کمی بزرگتر شدم، اینجا بیشباهت به روستایمان نبود. چند خانه پراکنده و دور از هم داشت. یادم هست پنجتن ۲۳ یک کال بود. خانه اول ما در آن کوچه قرار داشت. بعدها آن کال پر شد.
یک کارخانه آجر هم در همان محدوده بود که بیشتر اوقات محل بازی پسربچهها بود. پنجتن ۱۷ صیفیجات بود. انتهای پنجتن ۴۵ که الان پارک ارم است، باغی مربوط به طاهر احمدزاده بود که زمانی استاندار خراسان بود. اول محله هم باغ بزرگ دیگری متعلق به آقای برنجیان بود. صادقیه هم بیشتر زمینهای صیفیجات و سبزیجات بود که سرسبزی و زیبایی خاصی داشت. خیابانها آسفالت نبود. سال ۶۴ یا ۶۵ بود که بعد از عقبنشینی خیابان آسفالت شد. مسیر روستاهای شترک، امرغان، کاملی، شرشر و... به سمت مشهد و حرم امامرضا (ع) از همین محدوده بود.»
همه محله باهم آشنا بودند
او ادامه میدهد: «خیلی به ما خوش میگذشت. همسایهها همه کشاورزی داشتند. تعداد افراد محله کم بود و همه باهم آشنابودند. چون جمعیت کم بود و همه همدیگر را میشناختند، وقت برداشت محصول همگی برای کمک به هم اعلام آمادگی میکردند تا راحتتر و سریعتر برداشت شود و این کار را هم انجام میدادند. بیشتر کارهای کشاورزی را خودمان انجام میدادیم و محصول را برداشت میکردیم و همانجا میکوبیدیم و آمادهاش میکردیم. اگر نیازمندی سر خرمن میآمد، حتما کمکش میکردیم. زمستانها کرسی میگذاشتیم و یک سینی بزرگ مجمعی شکل بالای آن که تخمه تفت داده بودیم، داخل آن میریختیم و خوراکیهایی مثل برگه زردآلو و... میگذاشتیم و هرشب به نوبت خانه یکنفر جمع میشدیم و سالی یکبار پلو میخوردیم، آن هم شب عید و چقدر میچسبید. قدمت این محله از قاسمآباد، بولوار سجاد، امامت و... هم خیلی بیشتر است، اما متأسفانه پیشرفت آنچنانی به لحاظ امکانات رفاهی و زیرساختهای شهری نداشته است.»
یک روایت دیگر
در اطلاعاتی که لیلی نیکنام، عضو شورای اجتماعی محله التیمور، از «پنجتنآلعبا» گردآوری کرده است، از محدوده دیگری از پنجتن سخن رفته است. اینکه پنجتنآلعبا در گذشته نه خیلی دور و همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی «التیمور» نام داشته است و سال ۱۳۹۱ با شکلگیری شورای اجتماعی و تفکیک محلات بهنام پنجتنآلعبا تغییر یافت. البته اکنون هم با نام التیمور معروف است.
این محله مساحتی بیش از ۲ میلیون و ۹۰۵ هزار و ۶۹۰ مترمربع را در یکی از انتهاییترین محلات مشهد که در بخش شمالی شهر است در خود جاداده است و به لحاظ سکونت قدمتی طولانی دارد، اما به لحاظ سکونت شهری قدمتش به ۳۵ سال میرسد که از جنوب در مجاورت محله پنجتن است، از شرق به محله نیزه و از غرب به طبرسی شمالی و از شمال به دشت مشهد و حوزه کشفرود میرسد.
از اقامت آلتیمور تا نام یک محلهاحمد اصغری از کسبهای است که خوب میتواند از گذشته محله صحبت کند و حرفهای زیادی دارد. او که از آن دسته آدمهای خوشمشرب و بهقول امروزیها خوشکلام است، تعریف میکند: «مادربزرگم میگفت یک دورهای کشفرود آنقدر آب داشت که زمینهای مجاور آن را در التیمور حتی شالی کشت میکردند. نام این منطقه ابتدا «آلتیمور» بوده است و آن هم دلیل داشته است. گفته میشود وقتی تیمور قصد لشکرکشی به جایی را داشت، عدهای را جلوتر و قبل از سپاه اصلی میفرستاد تا در مکانی مناسب و درخور، آذوقه و وسایل لازم را آماده کنند و بعد از اینکه مکانی فتح میشد، قصد جای دیگری را میکردند. آن زمان کشفرود پر آب و منطقهای خوش آبوهوا بوده است که تیمور به این منطقه آمده است و تعدای از همان افراد ساکن شدهاند و به آنها «آلتیمور» میگفتند که اولین ساکنان منطقه بودهاند و رفتهرفته محله به «التیمور» تغییر نام داد و به همین علت قدمت این محله خیلی بالاست و شاید به ۷۰۰ سال هم برسد.»
او ادامه میدهد: «التیمور از پنجتن ۹۱ به بعد است. افرادی که زمینهای این محله را خریداری کردند، هیچکدام آب و برق و گاز نداشتند تا سال ۱۳۵۶ که حاج رحیم کریمی و حاج ذبیحا... حسینزاده و حاج قربان نیکرفتار از شرکت برق، خصوصی برای محله انشعاب برق گرفتند. ۴ سال بعد هم حاج آقا فروتن امکان آب لولهکشی را به خانهها فراهم کرد، ولی هنوز محله وسعت نیافته بود. در یک طرف روستای نوکاریز و روستای خطیب قرار داشتند که همراه با هم پنجتنآلعبا را تشکیل میدهند و در طرف دیگر هم روستای چرخ و فلک (پنجتن ۷۴) بود که الان به کل تخریب شده و محدوده بولوار طبرسی دوم است.»
حفر موتور آب در سال ۴۹
اصغری ادامه میدهد: «ابتدا که هنوز آب نیامده بود، کنار کشفرود چشمهای بود که آب آشامیدنی مردم را تأمین میکرد و برای مصارف دیگر مثل شستوشو و آبیاری زمینها از جویی که به سمت التیمور میآمد، آب میگرفتند. سال ۴۹ که رودخانه آبش کم شده بود، موتور آب انتهای التیمور برای آبیاری زمینهای کشاورزی زده شد. زمستانها ۲ ساعت موتور آب را روشن میکردند تا مردم کارهای روزمرهشان را انجام دهند. حتی لباس و پتو را همینجا میشستند. بیشتر مردم به کشفرود پر آب آن زمان دریا میگفتند و این اصطلاح هنوز هم بر روی یکی از محلهها مانده است. یکی از تفریحهای اهالی ماهیگیری با سبدهای کباره بود. در آن زمان در قسمتهایی از مسیر رودخانهای کشفرود، بند زده بودند و پشت بندها، ماهیها جمع میشدند و جویی هم که به سمت التیمور میآمد، ماهی زیاد داشت. با سبدهایی که داشتیم از پشت بندها یا درون جوی ماهی میگرفتیم و ماهی را کنار تنور میگذاشتیم و کباب میشد و با لذت میخوردیم.»
کار در کورههای آجرپزی
این قدیمی التیمور در ادامه میگوید: «اینجا مدرسه نداشت. مدتی سپاه دانش تشکیل شده بود. در مسجد حضرت ابوالفضل چند خانم معلم به بچههای محله درس میدادند. بعد هم در همان قلعه التیمور مدرسه ساختند که تا کلاس پنجم بیشتر نداشت و دخترها و پسرها همانجا درس میخواندند. سال ۵۳ که کارخانه آجر سفال ابلق تأسیس شد، جمعیت زیادتر شده بود و خیلی از آنهایی که بیکار بودند، در این کارخانه مشغول به کار شدند. کورهها در ابتدا دستی بودند و، چون مراحل زیادی داشتند، خانوادگی کار میکرد و هر خانواده یک قسمت بهنام میدان داشت که در آنجا گِل درست میکرد و در قالبهای ۴ تا ۶ تایی خشت میزد و خشتها که در آفتاب نیمهخشک میشد، آنها را به کوره منتقل میکرد تا کاملا خشک و تبدیل به آجر بشود.»
درختان لکلک نماندند
حاج مختار افراسیاب از آن پیرمردهای باصفاست. سنوسالدار و قدیمی است، اما حافظه خوبی دارد. تعریف میکند: «قدیمها عید که میشد، صبحش همه محله که تقریبا ۵۰ خانواده میشدند، میرفتند خانه داروغه و بعد از آن راهی خانه دشتبان محله میشدند و بعد هم خانه سرسالار که مثل سرکارگر این روزهاست و بعد هم به خانه سردهقان میرفتند. عیدها بروبیایی برای خود داشت.»
او ادامه میدهد: «الان که ۸۰ سالهام از همان دوران کودکی تا جوانی یادم میآید. پنجتن درختانی بهنام لکلک داشت. خیلیها محله را با همین درختان میشناختند. درختانی تنومند و بسیار بلند که از داخل شهر هم دیده میشدند. آنها کنار درختان توتی که باقیمانده باغ زردآلوی قدیمی التیمور است، قرار داشتند، اما چند سال پیش خشک شدند و از بین رفتند. من یکبار به محله ساختمان رفته و در راه مسیر را گم کرده بودم که با کمک درختان لکلک توانستم راه را پیدا کنم. خیلیها درختان لکلک را بهعنوان نشانه گذاشته بودند.»
جاده امرغاناصغر قصابیان یکی دیگر از اهالی قدیمی هم میگوید: «جاده ارتباطی محله که بولوار کنونی پنجتن است، آن زمان جاده امرغان نام داشت و کارخانه آجر ابلق سالی یکبار جاده را شنریزی میکرد و با بلدوزر جاده را صاف میکردند و ملاس چغندر هم روی آنها میریختند تا وقتی کمپرسی رد میشود، سنگ و شنها از هم نپاشد و مدت بیشتری دوام داشته باشد.»
او حتی یادش هست مسجد صاحبالزمان (عج) یکی از مساجد قدیمی است که آقای حسنزاده سال ۵۵ وقف کرد و ۲ خواهر بانی شدند و آن را ساختند و یک مقدار از وسایلشان را هم به مسجد دادند.
غلام شیری مایحتاج را تهیه میکرد
صفرعلی چهارچمنسو ۷۰ بهار و فراز و فرودهای زیادی از زندگی را پشت سر گذاشته است. نام قدیم محله که میآید، از امکانات کم و ضعیف بهداشتی یادش میآید و تعریف میکند: «بچههای زیادی بعد از به دنیا آمدن میمردند. من خودم ۱۱ فرزند داشتم که فقط ۴ تای آنها ماندهاند. یادم است وقتی تازه به این محله آمده بودیم، جاده فعلی پنجتن ساخته نشده و خاکی بود و ما هم مثل خیلیهای دیگر وسیله نقلیه نداشتیم که راحت رفتوآمد کنیم. فردی در محله بود که شیر گاوها را جمع میکرد و به شهر میبرد و به غلام شیری معروف بود. هر وقت غلام شیری میآمد، همسایهها هر چیزی را که لازم داشتند فهرست میدادند تا برایشان تهیه کند. گاز هم نبودو برای گرمکردن خانهها باید نفت تهیه میکردیم و مجبور بودیم تا چهارراه برق برویم.»
قبرستان محله در پنجتن ۹۱
محمدحسن فرزانه هم تعریف میکند: «اهالی مردگان خود را به شهر نمیبردند. همینجا در پنجتن ۹۱ قبرستانی بود که آنها را دفن میکردند تا اینکه این محدوده به شهر ملحق شد و اجازه دفن به کسی ندادند و بعدها با رضایت اهالی این محدوده به مدرسه عرش تبدیل شد.»
حرف از این محله زیاد است، از کسانی که زمستانهای پر برف آن را به یاد دارند تا آنهایی که میگویند: «محله برق نداشته است و فقط کدخدا دستور داده بود مساجد با چراغهای توری روشن بمانند. بعضیها یادشان میآید در ماه محرم و صفر یا هر مناسبت دیگری که در خانه اهالی محله بوده است، جلو در خانهها را آب و جارو میکردند.»