صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

آفرینش شخصیت به شیوه هاروکی موراکامی | درس‌هایی از نویسنده مطرح ژاپنی

  • کد خبر: ۱۸۶۷۶۷
  • ۱۰ مهر ۱۴۰۲ - ۱۱:۰۴

شهرآرانیوز؛ هاروکی موراکامی نویسنده‌ای است که هوادارانش در کشور‌های مختلف برای خرید رمان جدیدش در روز انتشار، صف‌های طویل می‌بندند. او در ایران هم هواداران زیادی دارد و بسیاری از آثار مهمش مانند «جنگل نروژی»، «کافکا در کرانه»، «سوکورو تازاکی بی رنگ و سال‌های زیارتش»، «جنوب مرز، غرب خورشید» و «۱ Q ۸۴» به فارسی ترجمه شده است.

نام این نویسنده ۷۴ ساله بار‌ها در گمانه زنی‌ها به عنوان کسی که بخت بالایی برای بردن جایزه نوبل ادبیات دارد آمده است، هر چند هنوز این جایزه نصیبش نشده است. او نویسنده پرکاری است و هنوز در حال نوشتن. بی شک دانستن دیدگاه و تجربه او درباره داستان نویسی برای علاقه‌مندان به آثارش و همچنین مشتاقان نوشتن، خواندنی است. آنچه در ادامه می‌آید، گزیده‌ای است از مطلبی که او درباره شخصیت پردازی و خلق شخصیت نوشته و در مجله آتلانتیک منتشر شده است. این مقاله را سایت ترجمان به فارسی برگردانده است که ما گزیده‌ای از آن را می‌آوریم:

خیلی اوقات از من می‌پرسند که آیا شده شخصیت‌های رمان هایم را از آدم‌های واقعی بگیرم. در مجموع، پاسخم منفی است. تاکنون زیاد رمان نوشته ام، اما فقط دو سه بار عمدا و از ابتدا، هنگام خلق یکی از شخصیت ها، فردی واقعی را در ذهن داشته ام (هر بار هم یکی از شخصیت‌های فرعی بوده است). هرگاه چنین می‌کردم، دلم کمی شور می‌زد که مبادا خواننده‌ای متوجه شود شخصیتْ الگوبرداری از فردی واقعی است، به ویژه اگر آن خواننده همان فرد مرجعِ شخصیتم باشد. اما خوشبختانه تاکنون کسی مچم را نگرفته است.

بیشتر اوقات، شخصیت‌های رمان هایم خودبه خود از سیر داستان سر برمی آورند. تقریبا هیچ گاه از قبل تصمیم نمی‌گیرم فلان نوع شخصیت را به تصویر بکشم. حین نوشتن، نوعی محور شکل می‌گیرد که بستر را برای ظهور انواع خاصی از شخصیت فراهم می‌سازد، من هم کار را ادامه می‌دهم و جزئیات را یکی پس از دیگری سر جایشان می‌گذارم، مثل بُراده‌های آهن که جذب آهن ربا می‌شوند.
البته، همان طور که آدم باید زیاد کتاب بخواند تا بتواند رمان بنویسد، آدم‌های زیادی را هم باید بشناسد تا بتواند درباره مردم بنویسد. منظورم از «شناختن» این نیست که واقعا درکی عمیق از آن‌ها به دست آورید.

کافی است نگاهی به ظاهرشان بیندازید و به طرز حرف‏ زدن و رفتارشان دقت کنید و ببینید ویژگی‌های خاصشان چیست. افرادی که دوستشان دارید، افرادی که چندان علاقه‌ای به آن‌ها ندارید، کسانی که واقعا از آن‌ها خوشتان نمی‌آید. در هر صورت مهم است که حتی الامکان مردم را مشاهده کنید و در این راه گزینشی به خرج ندهید.

منظورم این است که اگر فقط افرادی را به رمان هایتان وارد کنید که از آن‌ها خوشتان می‌آید، بهشان علاقه دارید یا راحت درکشان می‌کنید، رمان هایتان دست‏ آخر عمیق نخواهند بود. باید همه نوع آدمی در میان باشد که همه کاری بکنند؛ همین کشمکش تفاوت هاست که کار را راه می‌اندازد و داستان را پیش می‌برد. پس وقتی از کسی خوشتان نیامد، فوری به او پشت نکنید، بلکه از خودتان بپرسید «از چی اش خوشم نمی‌آید؟» و «چرا از این ویژگی خوشم نمی‌آید؟»
وقتی به رمان‌های موردعلاقه ام فکر می‏ کنم، متوجه می‌شوم که تعداد زیادی شخصیت فرعی جذاب دارند. نمونه‌ای که الان به ذهنم می‌رسد «جن زدگان» [یا شیاطین]داستایفسکی است.

رمان نویس باید در رمان‌های خود شخصیت‌هایی قرار دهد که واقعی و گیرا باشند و به شیوه‌ای کم وبیش پیش بینی ناپذیر صحبت و عمل کنند. رمانی که صحبت‌ها و کار‌های شخصیت هایش کاملا پیش بینی پذیر باشد نمی‌تواند خوانندگان زیادی را جذب کند.
علاوه بر واقعی بودن، گیرایی و مقداری پیش بینی ناپذیری، به نظرم آنچه از این‌ها هم مهم‌تر است این است که ببینی شخصیت‌های رمانْ، داستان را تا چه حد پیش می‌برند. البته که نویسنده شخصیت‌ها را می‌آفریند، اما شخصیت‌هایی که (به لحاظ ادبی) زنده اند سرانجام از چنبره کنترل نویسنده رها می‌شوند و مستقل کار می‌کنند.

[..]وقتی رمان در مسیر درست باشد، شخصیت‌ها جان می‌گیرند، داستان به صورت خودکار پیش می‌رود و [..]گاهی یک شخصیت دست رمان نویس را می‌گیرد و او را به مقصدی غیرمنتظره می‌برد.
حرفم این است که هرچند رمان نویس رمانی می‌آفریند، رمان نیز هم زمان او را می‌آفریند. [..]یکی از لذت‌های رمان نویسی برای من این است که به هر کس دلم خواست تبدیل می‌شوم.

هنگام نوشتن کتاب «کافکا در ساحل» پنجاه سالگی را رد کرده بودم، اما پسرکی پانزده ساله را شخصیت اصلی ام کردم و در تمام مدتِ نگارش این رمان، حس می‌کردم پسرکی پانزده ساله ام. البته منظورم احساسات پسران پانزده ساله امروزی نیست، بلکه احساسات خودم در پانزده سالگی را به «زمان حالِ» داستانی ام منتقل کردم. هنگام نوشتن رمان، می‌توانستم هوایی را که در پانزده سالگی استنشاق می‌کردم و نوری را که در آن روزگار می‌دیدم، تقریبا به شکل اصلی اش، دوباره زندگی کنم.

آنچه ابتدا به ذهنم می‌رسد ایده رمان است. سپس داستان به صورت خودجوش از دل آن ایده سر برمی آورد. چنان که در ابتدا گفتم، داستان است که تعیین می‌کند چه نوع شخصیت‌هایی باید وجود داشته باشد. منِ نویسنده تنها کاتبی امانت دارم و از دستورات پیروی می‌کنم.

ظاهرا هنوز چیز‌های زیادی هست که باید درباره شخصیت‌های رمان هایم بیاموزم. درعین حال، چیز‌های زیادی هم هست که باید از شخصیت‌های رمان هایم بیاموزم. در آینده، می‌خواهم انواع و اقسام شخصیت‌های عجیب و رنگارنگ را در داستان هایم زنده کنم. هرگاه شروع به نوشتن رمان جدیدی می‌کنم، هیجان زده می‌شوم و به این فکر می‌کنم که قرار است به زودی با چه نوع آدم‌هایی آشنا شوم.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.