فصل چهارم «زخم کاری» چگونه به پایان می‌رسد؟ + فیلم جعفر یاحقی: استاد باقرزاده نماد پیوند فرهنگ و ادب خراسان بود رئیس سازمان تبلیغات اسلامی کشور: حمایت از مظلومان غزه و لبنان گامی در مسیر تحقق عدالت الهی است پژوهشگر و نویسنده مطرح کشور: اسناد تاریخی مایملک شخصی هیچ مسئولی نیستند حضور «دنیل کریگ» در فیلم ابرقهرمانی «گروهبان راک» پخش «من محمد حسن را دوست دارم» از شبکه مستند سیما (یکم آذر ۱۴۰۳) + فیلم گفتگو با دکتر رسول جعفریان درباره غفلت از قانون انتشار و دسترسی آزاد به اطلاعات در ایران گزارشی از نمایشگاه خوش نویسی «انعکاس» در نگارخانه رضوان مشهد گفتگو با «علی عامل‌هاشمی»، نویسنده، کارگردان و بازیگر مشهدی، به بهانه اجرای تئاتر «دوجان» مروری بر تازه‌ترین اخبار و اتفاقات چهل‌وسومین جشنواره فیلم فجر، فیلم‌ها و چهره‌های برتر یک تن از پنج تن قائمه ادبیات خراسان | از چاپ تازه دیوان غلامرضا قدسی‌ رونمایی شد حضور «رابرت پتینسون» در فیلم جدید کریستوفر نولان فصل جدید «عصر خانواده» با اجرای «محیا اسناوندی» در شبکه دو + زمان پخش صفحه نخست روزنامه‌های کشور - پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ فیلم‌های سینمایی آخر هفته تلویزیون (یکم و دوم آذر ۱۴۰۳) + زمان پخش حسام خلیل‌نژاد: دلیل حضورم در «بی‌پایان» اسم «شهید طهرانی‌مقدم» بود نوید محمدزاده «هیوشیما» را روی صحنه می‌برد
سرخط خبرها

درباره چگونگی خلق رمان «یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ» شاهکار کوتاه الکساندر سولژنیتسین

  • کد خبر: ۱۱۹۸۹۹
  • ۱۲ مرداد ۱۴۰۱ - ۱۱:۴۲
درباره چگونگی خلق رمان «یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ» شاهکار کوتاه الکساندر سولژنیتسین
الکساندر سولژنیتسین ریاضی و فیزیک خواند و پراکنده معلمی هم کرد. در همین رشته ها، اما چیزی که در قلب او ریشه دوانده بود ادبیات بود. او در ۱۰ سالگی «جنگ و صلح» تولستوی را خواند و پاتوقش کتابخانه مدرسه بود. نویسنده شدن رؤیایش بود و گویا در طالعش.

مصطفی خادم | شهرآرانیوز - «در مدرسه در گروه ریاضی و فیزیک درس می‌خواندم، زیرا مطالعه ادبیات در رژیم شوروی بسیار خطرناک بود.» الکساندر سولژنیتسین ریاضی و فیزیک خواند و پراکنده معلمی هم کرد. در همین رشته ها، اما چیزی که در قلب او ریشه دوانده بود ادبیات بود. او در ۱۰ سالگی «جنگ و صلح» تولستوی را خواند و پاتوقش کتابخانه مدرسه بود. نویسنده شدن رؤیایش بود و گویا در طالعش.

سال ۱۹۴۱ به جبهه جنگ رفت و در نامه‌ای به همسرش نوشت: «غیرممکن است که نویسنده روسی بزرگ شد بدون حضور در جبهه.»، اما آنچه او را نویسنده‌ای بزرگ کرد، نوشتن درباره جنگ نبود -چون هر آنچه از جنگ نوشته بود، از خاطره و نکته و یادداشت، به شکل دود از دودکش‌های زندان مخوف لوبیانکا به آسمان رفت- بلکه نوشتن از اردوگاه‌های کار اجباری یا همان گولاگ‌ها بود.

دستگیری به جرم انتقاد از استالین در نامه خصوصی

او را سال ۱۹۴۵ از جبهه نبرد دستگیر کردند، به جرم انتقاد از استالین در نامه هایش که به دوستی نوشته بود. به مسکو و زندان معروف لوبیانکا بردندش، بازجویی و به هشت سال کار اجباری در گولاگ محکوم شد، البته شاید بزرگ‌ترین حسرتش زندانی شدن نبود، بلکه برباد رفتن اولین تلاش هایش برای نویسنده شدن بود: «تمام یادداشت‌های من از خاطرات جنگ در دهانه جهنمی کوره‌های لوبیانکا دود شد و به هوا رفت. آن یادداشت‌های روزانه تلاش من بود برای نویسنده شدن. آه، چقدر ایده و متن در این ساختمان دفن شدند. یک فرهنگ کامل از دودکش‌های لوبیانکا دود شده و به هوا رفته بود.»

مرد جوانی که می‌خواست نویسنده شود، در اردوگاه آجر می‌ساخت. بعد به لطف ریاضی به مؤسسه تحقیقاتی نزدیک مسکو و سال ۱۹۵۰ به یکی از اردوگاه‌های ویژه در قزاقستان که مخصوص زندانیان سیاسی بود منتقل شد. پس از آنکه حدود سه هزار روز از عمرش را در اردوگاه‌های کار اجباری گذراند آزاد و به بخش دیگری از قزاقستان تبعید شد.

نوشتن از گولاگ، رسالت نویسنده‌ای که رنج کشید

تجربه زیستن یک روز خیلی معمولی در اردوگاهاو در آوریل سال ۱۹۵۳ -بعد از کنگره بیستم حزب کمونیست و افشاگری ها- اجازه یافت که به روسیه برگردد. به ریازان رفت و معلم ریاضی و فیزیک شد. در آنجا خانه‌ای گرفت که باغی کوچک هم داشت. میزی از چوبِ درخت سیب ساخت و شروع کرد به نوشتن و نوشتن. تلاش می‌کرد چیز‌هایی را که در حفره‌های حافظه ذخیره کرده بود بیرون بکشد.

برای سولژنیتسین روی کاغذ آوردن آنچه در گولاگ تجربه کرده بود، اولویت داشت، اما هرگز نمی‌خوابید مگر اینکه پیش از آن دو کار کرده باشد؛ یکی پنهان کردن هر چه نوشته و دیگری به خاطر سپردن آن. چون ممکن بود نیمه شب پلیس به در بکوبد. او دو تجربه سنگین پشت سر داشت که وادارش می‌کرد چنین راهبردی پیش بگیرد؛ دود شدن نوشته هایش از جنگ در زندان لوبیانکا و تکنیک به حافظه سپردن نوشته‌ها در گولاگ.

پیدا کردن ایده «یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ»

سولژنیتسین درباره پیدا کردن ایده داستان گفته است: در اردوگاه یک روز سخت با هم گروه هایم کار کرده بودم. به این فکر می‌کردم که چگونه درباره دنیای اردوگاه‌های کار اجباری افشاگری کنم. همه چیز باید در یک روز جمع می‌شد، تمام اردوگاه در یک قطره آب. توصیف یک روز معمولی از زندگی یک مرد از صبح تا شب. این کافی است. همه چیز را خواهید داشت. این ایده در سال ۱۹۵۲ به ذهنم رسید که هنوز در اردوگاه بودم. این ایده همراه من بود که سرطان گرفتم و تا آستانه مرگ رفتم، چند کتاب [هم در این بین]نوشتم. یک روز در سال ۱۹۵۹ فکر کردم حالا می‌توانم آن ایده را پیاده کنم؛ ایده‌ای که هفت سال با من بود. شروع کردم، تنش و سختی وحشتناکی را تحمل کردم. درون من روز‌های زیادی بود، اما از ترس فراموش کردن «یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ» را خیلی سریع نوشتم، ولی جرئت نکردم به کسی بگویم.»

افشاگری علیه جنایات استالین، زمینه انتشار شد

در کنگره بیستم حزب کمونیست در فوریه ۱۹۵۳ خروشچف پرده از جنایات استالین برداشت و این ترکی بود بر دیوار بتنی شوروی و دیکتاتوری توتالیتر آن. این فاش گویی برای سولژنیتسین و افرادی مانند او سرنوشت ساز بود.

«نوی‌ می‌یر» (به معنای دنیای نو)، بزرگ‌ترین مجله ادبی و رسمی اتحادیه نویسندگان شوروی بود. سردبیر شجاعی داشت به نام الکساندر تواردوفسکی که شاعر تحسین شده‌ای هم بود. او به نفع خط ضد استالینیستی خروشچف صحبت کرده بود. همین شولژنیتسین را متقاعد کرد که اثرش را رو کند. سولژنیتسین دست نوشته داستان را برای مجله پست کرد.

اتفاق معجزه آسایی افتاد، متن به دست رئیس جمهور خروشچف افتاد و او اجازه انتشار داد. در نوامبر ۱۹۶۲ «یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ» در نوی‌ می‌یر منتشر شد. این یک رویداد مهم در ادبیات جهان بود؛ گولاگ استالینی وارد ادبیات شده بود.

تهدید و فشار برای نویسنده‌ای که سکوت را شکست

انتشار «یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ» برای سولژنیتسین هم یک نقطه عطف بود، او تدریس را رها کرد و تمام وقتش را صرف نوشتن کرد، اما در حکومت توتالیتر کسی رستگار نمی‌شود. خروشچف در سال ۱۹۶۴ برکنار شد و برژنف به قدرت رسید. کتاب‌های دیگر سولژنیتسین مانند حلقه اول و بخش سرطان که افشاگر بودند، فراتر بود از حد آنچه مقامات قابل قبول تشخیص می‌دادند. وجود قانونی سولژنیتسین به عنوان نویسنده فقط پس از چهارسال تمام شد. نویسنده مشهور دوباره یک نویسنده زیرزمینی شد.

کتاب هایش را از کتابخانه‌ها جمع کردند، تحت مراقب شدید و جاسوسی قرار گرفت، تهدید شد و حتی برای ترور او با تصادف رانندگی برنامه ریختند، اما او در همین وضعیت، مخفیانه یک مستندنگاری افشاگرانه و تکان دهنده نوشت به نام «مجمع الجزایر گولاگ» که در سال ۱۹۷۳ در پاریس به زبان روسی منتشر شد. در تقدیم نامه کتاب نوشت: «تقدیم به آنان که چندان زنده نماندند که این حکایت‌ها را بازگویند؛ و باشد که از سر تقصیر من که همه چیز را ندیدم، همه چیز را به خاطر نسپردم، همه را به فراست در نیافتم، درگذرند.»

او را به جرم گفتن واقعیت، شبانه از میهنش اخراج کردند، اما برای بازماندگان گولاگ او مردی بود که جرئت گفتن داشت. مردی که سکوت را شکست.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->