قرار بود این هفته با شما از عید سعید فطر و آزادسازی خرمشهر سخن بگوییم، اما اتفاقی افتاد که ترجیح دادم برایتان بازگو کنم. صبح عید برای عکس از نماز عید به نامجوی ۲ رفته بودم. نماز که شروع شد من هم در کنار دیگر نمازگزاران به نماز ایستادم. پس از سلام نماز، صدای ترکیدن بغض مادربزرگی در کنارم، همه افکارم را به هم ریخت. سر از سجده برنمیداشت و گریه میکرد.
شبیه مادر خودم بود، چه فرقی داشت، دستم را آهسته روی پشتش کشیدم و گفتم مادر جان، عید به این مبارکی چرا گریه میکنی؟ بالأخره سر از سجده برداشت و اشکهایش را پاک کرد. کمکش کردم تا سجادهاش را جمع کند بعد به او گفتم «بیا برویم آنجا در سایه بنشین تا حالت جا بیاید»، بطری آبی برایش گرفتم و به او دادم.
زیر لب گفت «سفید بخت بشی مادر»، حالش که بهتر شد، دلیل گریههایش را پرسیدم، سر درد دلش باز شد، از بیمهری فرزندانش گفت. از پسرانی که به بهانه بیماری کرونا سری به مادر نمیزنند و احوالش را هم نمیپرسند. از سختی زندگی که او را هم کلافه کرده و به قول خودش کم آورده.
کمکم حرفهایش را به گذشته برد، به زمانی که شوهرش به رحمت خدا رفته بود و پسرها ادعای ارث و میراث میکنند. آنها یکسره به مادرشان میگفتند: «مرگ حق است و میراث حلال، چرا حق ما را نمیدهی و میخواهی حکم خدا را زیر پا بگذاری!»
پیرزن هر چه تلاش میکند تا او زنده است یادگار شوهرش را نگه دارد، اما پسرها زیر بار نمیروند و همچنان اصرار بر فروش اموال پدر دارند. یکی از پسرهایش میگوید: «اگر میخواهی در این خانه بنشینی باید اجاره بدهی.» او هم عطای خانه را به لقایشان بخشید. پسرها با خوشحالی به دنبال تقسیم اموال پدر میروند تا هر آنچه از پدر برجا مانده بود بر اساس حکم خدا تقسیم کنند. اعتقاد داشتند اگر تقسیم ارث اشکال داشت خداوند در قران نمیآورد.
اما آن سوی ماجرا مغازهای بود که شوهر به اسم همسرش زده بود. وقتی پسرها برای تصاحب مغازه با یکدیگر میجنگیدند، مادر به آنها میگوید «بیخود دعوا نکنید سندش به اسم من است و اجاره آن ممر درآمدم است.» این موضوع پسرها را یاغیتر از قبل کرد و با آه و ناله که چرا پدر این ظلم را در حق آنها انجام داده است، پدر مرحومشان را به بیعدالتی محکوم میکردند. رفتارشان با مادر تغییر میکند تا جایی که کمتر از یک ماه خانه را میفروشند و بیتوجه به این موضوع که مادرشان چه میشود او را در کنار همسایههای قدیمیاش رها کردند و ۲ ماهی یکبار بدون همسر و فرزند به او سر میزنند.
پیرزن اشکهایش را با گوشه روسری سفیدش پاک میکند و میگوید که شش نوه دارد که دلش برای آنها غنج میزند، دنیایش نوههایش بودند که پسرها با بیرحمی تمام از او گرفتند و میداند این مشکل زمانی برطرف میشود که او مغازهاش را هم به آنها ببخشد، اما به قول خودش مخارج زندگی را چه کند؟ پسرهایی که هرگز یک لیوان آب هم به دست مادر ندادهاند. حالش که بهتر میشود به سمت خانهاش میرود.
همانطور که دور میشود من هم در افکارم غرق میشوم ما به کدام سمت میرویم و چه میکنیم مگر نمیدانیم عقوق والدین بعد از شرک به خدا در شمار بزرگترین گناهان است و واجبترین واجبها احسان به پدر و مادر!