گویی رنج انتخابکردن و ماندن میان ماندن و رفتن از ازل با انسان همراه بوده و خواهد بود. از همان لحظهای که انسان باید بین مزه کردن میوهای و ماندن در سرزمین رؤیاییاش یکی را انتخاب میکرد، تا همین امروز انسان مدام درگیر انتخابها و مویه کردن برای از دست دادن زیباترین لحظاتش به دلیل این انتخابهاست. در دهههای اخیر علاقه به مدرن شدن و بهرهمندی از مواهب مدرنیسم نهتنها از این درد ازلی نکاسته است، بلکه مدام هر روز با درنوردیدن به حوزه جدیدی، نیشتر تازهای به جان آدمی میزند. چندی است که این موج مدرنیسم که توأم با دو تا دوتا چهارتا کردن تمام ابعاد زندگی شده، مجالی برای تأمل در میان انتخابها نگذاشته است. برای زیستن و ماندن باید بین آنچه داشتهای و باید به دستآوری سریع انتخاب کنی تا بتوانی از این رهگذر هم بر رنج خود میافزایی، حداقل آلام نسل بعدتر خودت را تسکین دهی. این روزها ماندن در خانههای قدیمی و زیستن در میان خاطرات و علم برگزیدن تدبیر معیشت به جای تدبیر منزل است، چرا که امواج مدرنسازی دیگر مجالی جوهره کمتری برای انتخاب اولی که در آن تعلقات روحی و معنوی در کنار مادیات مهم است، نگذاشته است. برگزیدن تدبیر معیشت سبب شده تا کوچه پس کوچههای محلهها مدام خالیتر از خانههایی شود که در بهار عطر گلهای باغچههایش هر رهگذری را به وجد میآورد و هر تابستان همسایهها را از میوههایش بیبهره نمیگذاشت. انتخاب برای حفظ معیشت سبب شده تا این روزها، به جای حوض وسط خانهها، اندرون و بیرونی و آداب مراسم خانهداری و مهانداری رایج در این دو شاهد محصور ماندن افراد قدیمی در میان آهن و آجرهایی باشیم که هر روز بر ارتفاعشان افزوده شده و بیش از گذشته نگریستن بر آسمان و نالههای نوستالژی کشیدن را تبدیل به خاطره میکند. قدیمیهای محله سالهاست که ساکن کوچههایی هستند که دختر و پسرهایشان را از همین جا سرو سامان دادهاند و حال تدبیر معیشت سبب شده تا رفاه نسبی همین فرزندان را بر ماندن و زیستن در میان خاطراتی که مرهم دردهایشان است برگزینند.
همسایههای شهرآرامحله که این روزها چندان حالشان خوب نیست و برای درددل کردن گوش شنوای شهرآرا را انتخاب کردهاند، همسایههای موی سپید کردهمان از اینکه خانههایشان به آپارتمان تبدیل شده و هر واحدش را به اجبار فروختهاند و ساکنان جدید هر کدام یک مشکل دارند، گلایهمند هستند. آنها میگویند: «آن زمانی که به محله آب وبرق آمدهایم میخواستیم از مرکز شهر دور باشیم و به اصطلاح خودمان، جای خوش آب وهوایی منزل بخریم.»، اما گویا این تصورشان درست از آب در نمیآید، بهویژه این روزها که منزلشان به آپارتمان تغییر پیدا کرده است. زمانی که گفتوگویمان را با این سرد و گرم چشیدههای روزگار به اتمام میرسانیم، فکر میکنم به اینکه چند نفر از سالمندان ما با این مشکل جدید دست و پنجه نرم میکنند. آنها زمانی صاحب خانههای ملکی بودهاند، اما حالا مجبور به واگذاری خانهشان و تبدیلش به آپارتمانهای کوچک شدهاند و حالا آنها درگیر مشکلات فرهنگ آپارتماننشینی شدهاند که جنس زیستن آن را در رهگذر زمان هیچگاه مشق نکردهاند.