گفت: آگاحامد سر آگا شلوگ است، بریم بعدا بیاییم. اینها خیلی کارشان طول میکشد؟! گفتم: بیا ادوارد بیا... اینجا با همه جا فرق داره، تو اولین بارته که میای، طبیعیه... نه گفتم چکار کند، نه امرو نهیی کردم، راحتش گذاشتم. نیم ساعتی چسبیده بود به ضریح و ول نمیکرد. صبر کردم آمد بعد کفشها را گرفتیم و رفتیم توی سرشور، چای ماسالای معرکه صمد را بخوریم. بعد از زیارت در یک شب سرد استخوان سوز مشهد چه بهتر از ماسالای صمدپز؟
توی راه گفت: چیگد، اما پول داشت توی ضریح. گفتم: سلطان زشته چپش خالی باشه؟! گفت: چپ یعنی چی؟ گفتم: مشت، جیب حساب، اکانت. گفت: ولی پولها روی زمین بود. گفتم: حساب و کتاب داره. گفت: آگاحامد؟ گفتم: جانم. گفت: ایمام چیگد پول داره؟ گفتم: هرچی توی حرم دیدی از کابل و سنگ و کلید و نور و شیر و کاشی و لوله و چراغ، امام رضامون کارخونه و معدنش رو داره، توی لندن شما هم شنیدم پاساژ داره. گفت: کینگ واگعی ایشانه؟!
گفتم: بله... گفت: آگا حامد... گفتم: جانم. گفت: ایمام چی جور حاجتها را کاتی (قانی) نمیکند؟ مثلا یکی بچه میخواد، یکی سرطان داره، یکی زندانه، یکی عاشگ است، چه جوری این آدمها را کاتی نمیکنه؟
گفتم: امام عالم به غیبه... امام قبل از اینکه لب هات تکون بخوره و حرف بزنی میدونه توی دلت چه خبره. گفت: واکعا؟ گفتم: واقعا... گفت: یعنی میفهمه من به ژاکلین عاشگی دارم ولی بهش نگفتم. گفتم: بله. گفت: ژاکلین هم نمیدونه. گفتم: امام رضا یه پدر مهربون و خیرخواهه؟! گفت: اگه بگم ژاکلین میپذیره؟ گفتم: به کی بگی؟! گفت: امام رضا. گفتم: به زور نخواه بگو اگر با ژاکلین خوشبخت میشم، صلاحه، شما دوست دارین، ژاکلین رو به من برسونید. ته ماسالایش را سر کشید. گفت: بریم. گفتم: کجا؟ گفت: حرم. گفتم: الان حرم بودی. گفت: میخوام ژاکلین رو بگم. گفتم: از همین جا بگو میشنوه. گفت: واکعا؟
گفتم: بله رو به حرم وایسا بگو. رو به حرم ایستاد لب هایش تکان میخورد چشمانش سرخ. بعد برگشت من را نگاه کرد، گفت: دلم برای ضاریح؟! تنگ شد. میرم دم گوشش میگم، تو برو ماشین رو بیار من زود آمدن هستم! ادوارد میدوید عرض خیابان را، من مست طعم ماسالا بودم، بخار از بینی ام خارج میشد، به این فکر میکردم برای عروسی شان که حال دارد برود تا لندن!