تبعیت از امامزادگان یعنی از اهل بیت شدن| برای اینکه از خاندان پیامبر (ص) باشیم؛ راه آن تبعیت است ت‍ولیت آستان قدس رضوی مطرح کرد؛ لزوم توجه به مسائل روز و نیاز‌های جامعه در پژوهش‌های حوزوی حرم مطهر رضوی در شب شهادت امام صادق (ع) غرق در عزا و ماتم شد آیت‌الله علم‌الهدی: مقاومت، امتداد سیره سیاسی امام صادق(ع) است عضویت عراقچی و قاآنی در بنیاد حفظ آثار دفاع مقدس و مقاومت «مشهد، عزادار صدیق امام صادق(ع)» | اجتماع بزرگ صادقیون در مشهدالرضا(ع) برگزار شد (۴ اردیبهشت ۱۴۰۴) + فیلم نقش امام صادق(ع) در احیای امامت و عاشورا | از سنگ‌چین مزار امام علی(ع) تا مرثیه‌سرایی بر کربلا تنهاترین استاد به غیر گوشه بامت مباد جای قرارم ایستاده، چون سرو | سپهبد شهید سید محمد‌ولی قرنی، اولین رئیس ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران صادق آل‌محمد، پیشوای اهل سلوک امام صادق (ع) پرچم‌دار جهاد تبیین | مروری بر دستاورد‌های ششمین خورشید ولایت تولیت آستان قدس رضوی: هنر ابزاری برای انتقال مفاهیم دینی و انسانی است زمان آزمون استخدامی فرزندان شهدا و جانبازان اعلام شد ۵۰ هزار بسته نبات متبرک از حرم رضوی به سراسر کشور ارسال شد ویژه‌برنامه‌های حرم امام‌رضا(ع) به‌مناسبت سالروز شهادت امام‌جعفرصادق(ع) اعلام شد سامانه‌ اطلس محافل و تشکل‌های قرآنی، مرجع جامع دسترسی به محافل قرآنی پویش «سهم من از کرامت» در وبسایت آپارات در ایام دهه کرامت برگزار می‌شود + جزئیات نگهداری ۱۹۰۰ نسخه خطی از آثار شیخ بهایی در مرکز نسخ خطی کتابخانه آستان قدس رضوی سامان‌دهی ۲۰۰ مسجد محوری مشهد برای حضور در اجتماع صادقیون | استقرار ۳۰ مبلّغ در مسیر حرکت عزاداران
سرخط خبرها

رفت که زود بیاد، دیگه نیومد

  • کد خبر: ۲۹۰۵۵۸
  • ۰۴ مهر ۱۴۰۳ - ۱۳:۴۰
رفت که زود بیاد، دیگه نیومد
دل بابامو حسابی برده بود، رفت شش ماه خبری ازش نبود، دروغ چرا دل منم برده بود، خدا می‌دونه چه به دل من گذشت تو اون شش ماه.
حامد عسکری
نویسنده حامد عسکری

نشسته بودم به زیارت خواندن که پیرزن یک مشت شکلات روبان پیچ شده با یک کارت کوچک که نوشته بود: معصومه و سهراب «۴۰».

ریخت توی دامنم. شکلات‌ها ریخته بود روی آسمان زیارتنامه و مثل ابر‌های شیرین جلو نور کلمات را گرفته بود. سرم را بالا گرفتم و لبخند زلال پیرزن حباب اعتراض را ترکاند. ناخودآگاه لبخند زدم، گفتم: مبارک باشه پسرتون یا دخترتون ازدواج کردن؟ گفت: نه مال خودمه، انگشت گذاشتم لای زیارتنامه و گفتم متوجه نمی‌شم! گفت چهل سال پیش مثل همین امشب همینجا که تو نشستی من نشسته بودم. با چادر سفید، بله رو گفتم و شدم زنش زن سهراب، پسر همسایه مون بود. 

بابام نونوایی داشت، تابستونا میومد وردست بابام وایمیستاد. دیپلمش رو گرفت اومد کامل پیش آقام، یه شاطر تمام عیار شده بود نون می‌داد دست مردم عین بال پروانه ترد و نرم. همیشه غلغله بود. جنگ شد، پیش بند شاطری شو آویزون کرد دستای آردی ش رو تکوند، تفنگ دست گرفت. 

دل بابامو حسابی برده بود، رفت شش ماه خبری ازش نبود، دروغ چرا دل منم برده بود، خدا می‌دونه چه به دل من گذشت تو اون شش ماه. برگشت با یه ترکش تو بازوش، با همون دست آویزون به گردن اومد به بابام گفت: معصوم رو می‌خوام، می‌خوام بشم پسرت، بابام هم فوری قبول کرد. لای کتاب دید بعد عاقد صدا کرد و اومدیم حرم و درست همینجا نشستیم و بله رو گفتم. بعد رفتیم دفترخونه سدمرتضی ثبتش کردیم. دستش که خوب شد گفت: باس برم، گفتم: من نوعروس هنوز برات آشپزی هم نکردم. نارنگی پوست نکردم. 

همه لباسامو نپوشیدم برات. بقیه هستن، بمون به زندگی مون برس... گفت: همه همینو بگن پس فردا بعثیا زنگ در خونه مون رو می‌زنن، میرم زود میام، زود نیومد، دیگه نیومد، امشب اگه بود شمع چهل سالگی عقدمون رو فوت می‌کردیم، هر سال میام همین حرم امام رضا (ع) با سهراب حرف می‌زنم، با آقا حرف می‌زنم، دل سبک می‌کنم میرم، ایشالا تو هم یه شوهر خوب گیرت بیاد کیف زندگی رو بکنی. جوری زندگی کنی که هم خدا خوشش بیاد هم خودت. به دست‌های پیرزن زل زدم و حلقه اش که خط و خشش می‌گفت چهل سال است از دستش در نیامده  از دعای معصوم خانم کیفور شدم، چشم هایم را بستم و عمیق شدم در چهل سال دلتنگی.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->