صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

همه ما ساکنان یک خیابانیم

  • کد خبر: ۳۰۳۳۹۱
  • ۱۲ آذر ۱۴۰۳ - ۱۴:۴۱
روشندل بود، ظاهرا یکی از شرکت‌های خدماتی درست وسط پیاده‌رو بر مسیر زرد مخصوص نابینایان چاله‌ای کنده بود، اما نوار زرد خطر خوابیده بر زمین، بی‌تفاوتی و سهل‌انگاری مجری کار را نشان می‌داد.

در حاشیه پیاده‌رو، با سر و صورتی خونین و خاکی بر زمین نشسته بود و دو سه نفر بالای سرش ایستاده و هریک نظری می‌دادند. بانویی میان‌سال در حالی که گوشه چادرش را به دندان گرفته بود، با لیوان آبی در دست، سعی می‌کرد پسرک را به نوشیدن آن ترغیب کند. با زحمت و لغزان، از کنار چاله‌ای نسبتا عمیق با دهانه گشاد و تپه خاک کنارش رد شدم تا خودم را به پسرک برسانم.

 روشندل بود، ظاهرا یکی از شرکت‌های خدماتی درست وسط پیاده‌رو بر مسیر زرد مخصوص نابینایان چاله‌ای کنده بود، اما نوار زرد خطر خوابیده بر زمین، بی‌تفاوتی و سهل‌انگاری مجری کار را نشان می‌داد که نتیجه آن رنج نوجوان نابینای داستان ما شده بود.

در ایستگاه بعد یک توان‌یاب جسمی‌حرکتی با سختی فراوان تلاش می‌کرد ویلچر خود را از محل مخصوص عبور معلولان بالا ببرد! شیب زیاد و میله n شکل کوتاهی وسط محل عبور، مانعی برای حرکت این شهروند عزیز بود.

سرم را که می‌گردانم بانویی را با واکر گرفتار در پیاده‌رو مسدودشده با یک خودرو پارک‌شده می‌بینم. در نقطه‌ای دیگر از خیابان، روبه‌روی بیمارستان، انتهای عصای پدربزرگی در فاصله میان پل فلزی مشبک روی جوی عمیق آب حاشیه پیاده‌رو گیر کرده و هر آن ممکن است پیرمرد تعادلش را از دست بدهد و زمین بخورد.

هرسال یک روز ملی و یک روز جهانی در تقویم، به‌نام معلولان پیش‌بینی شده است؛ هرچند این مدل مناسبت‌ها در کنار برنامه‌های نمایشی رسمی، شاید تلنگری ناچیز برای دست‌اندرکاران این حوزه باشد، اما به‌نظر نمی‌رسد تاکنون درمانی درخور از این رهگذر برای توان‌یابان حاصل شده باشد.

خاطرم هست هفت هشت سال پیش با میرسجاد موسوی، رئیس وقت هیئت‌مدیره «انجمن حامیان شهر بدون مانع» گفت‌وگویی داشتم؛ او خودش نابینا بود و به‌قول معروف حال پیادگان را خوب درک کرده بود.

تعریف می‌کرد: «سال‌ها پیش، من که دوست داشتم پزشکی بخوانم و واقعا استعدادش را هم داشتم به‌ناچار به‌دلیل ضعف بینایی‌ام مجبور به ترک تحصیل در ثلث دوم سال آخر دبیرستان شدم که اتفاق بسیار ناخوشایندی برایم بود. سال ۱۳۴۸ به بهانه درمان، راهی انگلستان شدم. در یک مزرعه، مهارت‌هایی مانند تحرک و جهت‌یابی، مهارت‌های حرفه‌ای و روزانه، خط بریل و ورزش و... را کسب کردم و خودم را بیشتر شناختم. با امید خیلی بالا دنبال ادامه تحصیل و گرفتن دیپلمی که در ایران ناکام مانده بودم رفتم. 

در رشته اقتصاد وارد دانشگاه شدم و راه و مسیر برایم مشخص بود، فقط باید در آن مسیر تلاش می‌کردم و چیزی دیگر به نام مشکل در زندگی من وجود نداشت. به‌دلیل اینکه دیگر نگران نگاه از سر ترحم مردم نبودم، بلکه یک شهروند موفق با همه حقوق حقه‌ام بودم که کسی به چشم متکدی یا نیازمند مرا نمی‌دید. 

در مسیر حرکتم در سطح شهر، از پیش، همه نیازهایم دیده شده بود و هرگز برایم پیش نیامد در پیاده‌رو یا خیابان یا برای استفاده از حمل و نقل عمومی یا هر نیاز معمولی دیگری با مانعی بر سر راهم روبه‌رو شوم که مرا متوقف کند یا آسیب ببینم. زیرا از دید برنامه‌ریزان و مجریان و مدیران شهرسازی، من یک شهروند مانند همه شهروندان دیگر بودم.»

آنچه دیدم و شنیدم مرا به این مهم رساند که مناسب‌سازی شهر و مسکن برای معلولان در کشورمان همچنان یک معضل حل نشده است و معلول هنوز در جامعه مثل تمام شهروندان عادی زیست عادلانه‌ای ندارد. در حالی که همه ما ساکنان یک خیابانیم.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.