صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

طبری و تیر‌هایی که به باور مردم شلیک می‌شود!

  • کد خبر: ۳۰۵۰۸
  • ۲۶ خرداد ۱۳۹۹ - ۰۸:۳۹
غلامرضا بنی اسدی - روزنامه نگار
امروز اگر کسی با دیدن ماجرا‌های طبری و فساد دامن‌گستر در جامعه بمیرد، او را نباید ملامت کرد که آنچه رخ داده است به دست کارگزاران نظام در این سطح که به‌قاعده باید امین‌ترین مردم باشند، هزاربار از ربودن خلخال از پای زنِ زمه‌نشین تلخ‌تر است. آن را یاغیان شام به ستم ربودند و این را کسانی مرتکب می‌شوند که پرونده‌هاشان به‌عنوان کارگزاران نظام اسلامی مستندسازی می‌شود. حق داریم دق کنیم و حق دارند مردم اگر باورهاشان دچار زلزله تردید شود، اما به‌خدا ما این نبودیم. قرارمان این نبود. سند هم داریم برای این سخن و عهدی که داشتیم. سند‌هایی که فقط روی کاغذ نوشته نمی‌شد، بلکه در رفتار مردمان و به‌خصوص کارگزاران نظام تجلی می‌یافت. همین دیروز بود که داشتیم با دوستان در این‌باره صحبت می‌کردیم که عزیزی از روز‌های اول انقلاب گفت. از سپاه پاسداران، از شهید احمد رحیمی، فرمانده سپاه بیرجند. می‌گفت: مدت‌ها بود ندیده بودیمش، با شهیدان آهنی، آخوندی و... رفتیم خانه احمد. مادرش گفت: اگر او را دیدید، سلام ما را هم برسانید! رفتیم سپاه. احمد پرسید کارتان؟ گفتیم: آمدیم ازت خبر بگیریم. گفت پس نه می‌شود به شما چای داد و نه می‌شود برایتان وقت گذاشت. چای برای مراجعان سپاه است و وقت من نیز هم. بروید، شب در خانه منتظرتان هستم. رفتیم، چای‌نخورده و حرف‌نزده تا شب برسد و بتوانیم احمد را ببینیم. آنان چنین دقیق بودند. خدا هم به‌دقت آنان را انتخاب کرد، بعد از یک رصد طولانی. راست می‌گفت او. هرکسی لیاقت شهادت پیدا نمی‌کند. باید اهل حق باشد تا شهادت هم حق او شود. مثل احمد رحیمی، شهید سرلشکر، دکتر احمد رحیمی و... بزرگوار دیگری که در جمعمان نشسته بود، از روحانیان ارجمند بود و به نقل از یک روحانی دیگر تعریف کرد که از کوچه‌ای می‌گذشتم و دیدم بنایی می‌کنند. یک استاد بنا آن بالا بود و ۲ کارگر برایش خشت بالا می‌انداختند و او به قاعده هردو کار می‌کرد. با خودم گفتم من هم که بنایی در پیش دارم. چقدر خوب است که او را به کار دعوت کنم. سلام کردم، سر بلند نکرد. بار دوم به سوم کشید، باز هم سر بلند نکرد. با خود گفتم عجب آدمی است، پشیمان شدم و رفتم. روز بعد اتفاقی او را در مسجد گوهرشاد دیدم که به شتاب پیش آمد و به سلام و احوال‌پرسی پرداخت. دلخور از ماجرای دیروز، گفتم: سلام دیروز، دیروز جواب داشت نه امروز. اما جوابی داد که منِ طلبه احساس کوچکی کردم در برابر بزرگی آن «اوستا بنا». گفت: دیروز من اجیر و کارگر مردم بودم، اگر سر بلند می‌کردم به احوال‌پرسی، چند آجر عقب می‌ماندم. در قیامت شما جواب می‌دادید؟ حق‌الناس است. راست می‌گفت، حق‌الناس بود و مراقبتی چنین شایسته می‌خواست. احمد هم درست و دقیق رفتار کرد. کار دوستی در زمان شخصی است نه در زمان اداری. ما چنین آدم‌هایی داشتیم و قرارمان هم زیستن به این روش بود، اما امروز...، اما این شرایط و این خبرها...، اما طبری و دوستانش، اما لواسانات و کارخانه و رفاقت‌هایی که در دادگاه نقل می‌شود، اما جانباز آتش‌گرفته و کارگرِ خودکشی کرده، اما رنج غیزانیه، اما آن پیربانوی کرمانشاهی، اما... این سقوط انسانیت، نه، این اصلا قرار ما نبود. به خدا قرارمان مشی رحیمی و سلوک آن اوستا بنا بود، نه این پلشتی طبری و دارودسته‌های دیگر؛ و به‌راستی اگر کسی با دیدن ماجرای طبری از قصه دق کند و بمیرد، نه‌تن‌ها نباید ملامتش کرد، بلکه برایش به تکریم باید فاتحه‌ای از عمق جان خواند...
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.