صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

هجرتی که ۳۰‌سال از آن می‌گذرد

  • کد خبر: ۳۰۸۰۹۷
  • ۱۰ دی ۱۴۰۳ - ۱۶:۴۹
مشهد با «آپارتمان‌های مرتفع» برای من تعریف شد. سی سال پیش بود که بابا و مامان به این شهر منتقل شدند و ما از بجنورد بساط بستیم.

مشهد با «آپارتمان‌های مرتفع» برای من تعریف شد. سی سال پیش بود که بابا و مامان به این شهر منتقل شدند و ما از بجنورد بساط بستیم و زندگی‌مان را در یک خاور نارنجی جا کردیم و چهارساعت بعد چهار نفری زیر بلوک یک بودیم با یک خروار اثاثیه.

حالا نه هیچ کدام از آن اسباب و وسایل سی‌سال پیشمان را داریم و نه هیچ کدام از ما چهارنفر شبیه سی‌سال پیشیم! حتی یک عضو دیگر هم به ما اضافه و خانواده‌مان شد پنج نفری. از سی‌سال پیش تا حالا تنها چیزی که عوض نشد «آپارتمان‌های مرتفع» بود. برای من پنج‌ساله در اوایل دهه ۷۰ که در شهر خودم بجنورد نهایتا پله‌های یک طبقه را بالا رفته بود، هم تلفظ «آپارتمان‌های مرتفع» سخت بود هم هضم زندگی در ساختمانی ۱۰‌طبقه، هم سوار شدن در آسانسوری که سازو‌کارش مرا حیرت زده می‌کرد!

آن زمان همسایه‌ها از استحکام ساختمان‌ها می‌گفتند برایمان و ضد‌زلزله بودنش. می‌گفتند تمام بلوک‌ها از زیر زمین به هم متصل است. می‌گفتند این ساختمان‌ها را فرانسوی‌ها ساخته‌اند و در ملات سیمانش زرده تخم‌مرغ ریخته‌اند تا حسابی قرص و محکم شود.

بعد من در تصوراتم شب‌ها به جای گوسفند تخم‌مرغ می‌شمردم! چندتا زرده تخم‌مرغ برای ۱۱‌بلوک و ۱۰‌طبقه و ۵۵۰ واحد کفایت می‌کرد؟ همسایه‌ها از امنیت «آپارتمان‌های مرتفع» هم می‌گفتند. برای همین ما اجازه داشتیم از کله ظهر تا سر شب در محوطه‌ای که متفق‌القول تمامی ساکنانش می‌گویند «پایین» ول بچرخیم!

ما هر روز پایین بودیم و بازی‌هایمان تمامی نداشت. برای همین من به جز پلنگ صورتی و ملوان زبل و فوتبالیست‌ها انگیزه ناچیزی به تماشای کارتون داشتم و ترجیح می‌دادم پایین باشم و با پول تو جیبی‌۵۰ تومنی هر روزم، از مغازه آقای علیزاده که اردبیلی و پسرعمه علی دایی بود، یخمک و آدامس لاویز بخرم و از بلوک ۱ تا ۱۱ را بجورم و پله‌های اضطراری بلوک‌۴ را که از طبقه چهارم به بعدش آن زمان حرم دیده میشد! بالا و پایین کنم و بعد به تلافی اینکه خانه‌مان طبقه اول است، تمام دکمه‌های آن اتاق جادویی را بزنم و آسانسور سواری کنم و بعد که سرو‌کله آدم بزرگی پیدا می‌شد از مهلکه فرار و به فردا فکر کنم؛ فردایی که نمی‌دانم از کدام روز دیگر هیچ وقت تکرار نشد.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.