چندروز پیش دربین کتابهای نیمه تمامی که روی میز مطالعهام خاک میخورد، چشمم به کتابی افتاد که داستان همراهی حضرت موسی (ع) با خضر نبی را نقل و تفسیر کرده بود. نشانگر کتاب درست درجایی متوقف شده بود که حضرت خضر به اذن خدا جان پسربچهای را میگیرد و بعد مشخص میشود قرار است خداوند بهجای آن فرزند دختری به آن خانواده بدهد که از نسل او پیامبری متولد شود.
درست مانند تولد رمزآلود حضرت مریم (س) و حضرت زهرا (س) که قومی انتظار پسری را میکشند تا منجیشان شود، غافل از اینکه خداوند درحال چیدن قطعههای جورچین خودش است. کتاب را نخوانده دوباره میبندم. پرسشها یکییکی در ذهنم جان میگیرند. چرا پیامبر خدا (ص) برای تولد فرزندش باید آمادگی در خودش ایجاد کند و چله ریاضت بردارد؟ آن هم بزرگمردی که انتخابهای زندگی اش همیشه اولویت بین خوب و خوبتر است؟
یک بار دیگر به سراغ کتاب «فاطمه، فاطمه است» شریعتی میروم. کتابی که در آن نویسنده رابطه نسبی فاطمه (س) با نزدیکانش را میسنجد و در پایان به این نتیجه میرسد که این رابطهها نیست که فاطمه (س) را فاطمه کردهاست، بلکه این فاطمه (س) است که به این رابطهها ارزش داده و ضربه پایانی را با این جمله به جان مخاطبش وارد میکند؛ «فاطمه، فاطمه است.» نویسنده، زندگی پرفراز و نشیب فاطمه (س) را نقطه تقابل تعصبات کورکورانه عصری میداند که پیامبرخدا (ص) آن را نه در پستوی خانه، بلکه از طریق رسانه دیداری و شنیداری آن روزگار برای صحابه اش الگوسازی میکند.
دختری که همه فقط حضورش را درک میکنند و جز به وقت نیاز نمیبینندش. زمانی که حایل بین پدر و جماعت نادان و فریب خورده مکه میشود و خاک از سر و روی پیامبر زمانه اش پاک میکند یا وقتی حایل بین شوهر و مردم عهدشکن و باز فریب خورده مدینه میشود و از امام زمانه اش دفاع میکند یا وقتی به حق خواهی از میراث نبوت در مسجدالنبی سخنرانی میکند و با اشاره به اصل و نسبش به وجدانهای خفته تلنگر میزند.
عجب است از تاریخ که به زندگی فاطمه (س) از هر جنبه که نگاه کنی، رمزوراز است. تولدی که -با آن ویژگی- سالش نهفته است و رفتنی که به آن دلخراشی زمانش پوشیدهاست و باز پرسشی که دوباره در ذهنم جان میگیرد، چرا فرزندان فاطمه (س) تا به امروز جای دفن مادر را پوشیده نگهداشتهاند؟