نمیدانستم علم با علامت فرق دارد. علم چوب بلندی است که رویش طرحها و اشعار خاصی قلم زنی میشود و موقع حرکت، به کمر افراد بسته میشود، اما علامت همین میلههای فلزی افقیای است که رویش تیغههایی به شکل پنجه دست و نیز مرغان و شیران و آهوان فلزی سوار میشود و دهها مرد لازم دارد تا جابه جایش کنند.
فاطمه خلخالی استاد | شهرآرانیوز؛ این علمهای سنگین و وزین را بین دستهها و هیئتهای عزاداری محرم فراوان دیده ام. همه دیده ایم. همه شاهد بوده ایم چطور پیشاپیش دستهها زیر دوش مردها به جلو برده میشوند. آن همه پر و کلاه خود و پرندگان فلزی و پارچههای رنگی، چشم را میخ کوب میکند، حتی اگر ۱۰۰ بار هم ببینی شان. حال که بابت گزارش پیش رو، دنبال این رفته ام که سر از کار علم سازها درآورم، فهمیده ام خیلی چیزها را تا امروز نمیدانستم.
نمیدانستم علم با علامت فرق دارد. علم چوب بلندی است که رویش طرحها و اشعار خاصی قلم زنی میشود و موقع حرکت، به کمر افراد بسته میشود، اما علامت همین میلههای فلزی افقیای است که رویش تیغههایی به شکل پنجه دست و نیز مرغان و شیران و آهوان فلزی سوار میشود و دهها مرد لازم دارد تا جابه جایش کنند.
دیگر اینکه تا امروز نمیدانستم علم سازی با چوب هنر یکی از خاندان نیشابوری و مختص خود آن هاست و حالا آخرین بازمانده این نسل دارد بار رسالتش را به دوش میکشد و فردا معلوم نیست .... وضعیت علامت سازی هم تعریف چندانی ندارد. در واقع، آینده هردو به حال خود رها شده است، بی هیچ حمایت و نگاه دلسوزی که بخواهد این حرفهها را حفظ کند.
علمها و علامتها تقریبا تماما کار دست هستند، نه دستگاه. هنرهایی هستند که از زیر دست یک صاحبکار عاشق درمی آیند، نه زیر دستگاه بی دل و سرد و بی روح. اینجا قرار است از ۲ نفر حکایت کنیم. اول از «سید هادی علمدار» که فامیلی اش هنرش را به رخ میکشد و دیگری «امیر عرب محقی» که علامت ساز است و تمام زندگی اش را معجزهای میداند برخاسته از قداست حرفه اش.
چهار نسل علم سازی
«مهارت ساخت علم نیشابوری» سال ۹۵ در فهرست میراث معنوی کشور به ثبت رسیده و ساخت این علم از حدود ۱۵۰ سال پیش بر عهده خاندان علمدار بوده است. البته این نوع علم قدمتی بیش از این دارد و دیرینگی آن را به بیش از ۳۰۰ سال قبل هم رسانده اند.
«من آخرین بازمانده این کارم و کس دیگری بعد از من نیست. شما هرکجای ایران علم چوبی به این شکل دیدید، بدانید مال نیشابور است. من از پدرم، سید محمد، و پدرم از پدربزرگم، سید حسن، و پدربزرگم از پدرش، سید علی، یاد گرفته است. پیشینه ما چیتگری بوده و جدم، سید علی، این کار را از شخصی به نام ملامحمد آموخت و حرفه اش این شد.» اینها را سید هادی علمدار ساکن نیشابور از پشت تلفن به ما گفت. از او خواستیم درباره علم نیشابوری توضیح بدهد. آقا سید هادی گفت علم نیشابور چوبی بلند است که از درخت سرو الهام گرفته شده است. بعد دریافتیم علم نیشابوری از ۴ نسل قبل در اختیار خاندان علمدار بوده و در بقیه مناطق ایران، علامت میسازند که به شکل صلیب است و از جنس فلز.
هر تغییری اصالت کار را از بین میبرد
آقا سید هادی شاگرد ندارد. ۲ دختر دارد که فقط در رنگ آمیزی طرحهای روی علم میتوانند کمک دستش باشند، اما تمام مراحل کار را خودش به تنهایی انجام میدهد، یعنی نجاری، پارچه کشی، خمیر گچی، پوشش با رنگ طلایی، نقاشی و خطاطی و رنگ آمیزی. چون کار سخت و پرمشقت و زمان بر و از طرفی فصلی است، کسی تمایل ندارد این حرفه را برای خودش انتخاب کند. سید هادی میگوید: «فقط باید عشقش را داشته باشی. برای ما هم این طور بوده که پدرم وصیت کرده بود این حرفه را داشته باشم و نسل اندر نسل به من منتقل شده بود.»
برای سید هادی که به تنهایی علم سازی را انجام میدهد، بین ۲۰ تا ۲۵ روز زمان میبرد که کار یک علم را به اتمام برساند. او هنوز به شکل سنتی و با ابزار قدیمی کار میکند، چون معتقد است هر تغییری، اصالت کار را از بین میبرد: «کار دست یک چیز دیگر است. البته الان در قسمت برش کاری به جای اره دستی، از برقی استفاده میکنم که سرعت کار را بالاتر میبرد، اما درباره بقیه قسمتهای کار، نه. چند تا قسمت فنی دیگر دارم که آنها را با دست انجام میدهم. خیلیها پیشنهاد دادند کار طراحی و خطاطی را به صورت چاپی روی چوب انجام بدهم. خیلی هم راحتتر است. شاید مشتری هم اصلا متوجه نشود، اما من این را قبول نکردم.»
رنگها هنوز دست ساز و گیاهی یا معدنی هستند مثل لاجورد و سرنج. حتی قلم موها دست ساز است. درباره شیوه کار، میتوان گفت رنگها در گذر زمان، تقریبا عوض نشده است، ولی طرحهایی که روی شکم علم (یعنی بخش وسط علم) نقاشی میشود بسته به اندازه کار و سفارش مشتری میتواند تغییر کند، هرچند خود سید هادی اعتقاد دارد همان طرحهای اسلیمی و بته جقه قدیمی زیباتر و اصیلتر است. در قسمت بالا و پایین علم نیز اشعاری از محتشم کاشانی که درباره محرم است نوشته میشود یا روایتها و احادیثی از سیدالشهدا. این نوشتهها از ۱۵۰ سال پیش روی علمها حک میشده است و روال همین است مگر اینکه مشتری سفارشی جز این داشته باشد، مثلا بخواهد برایش «و ان یکاد» یا اسامی ائمه (ع) نوشته شود.
علم نیشابور هرجای ایران رفته استقبال شده
از آقا سید هادی پرسیدیم آیا از چوب درخت خاصی برای ساخت علم استفاده میکند. او گفت: «هر چوبی را میتوانیم استفاده کنیم، ولی ما سپیدار را به کار میبریم، چون هم خشک است و هم در منطقه خراسان فراوان. خوش تراش و خوش کار است و ترک نمیخورد. از نظر هزینه هم برای سفارش دهنده مقرون به صرفه است. مثلا چوب گردو هم کم است هم گران درمی آید. در ضمن، چوب باید کاملا خشک باشد تا استفاده کنیم. یعنی دست کم ۱۰ سال در سایه کنار گذاشته شود، چون آفتاب چوب را ترک ترک میکند و به کار ما لطمه میزند.»
سوال بعدی مان این بود: قد علمها چقدر است؟ گفت: «علم از یک متر و نیم شروع میشود تا ۴ متر و نیم، اما پارسال یک علم ۵ متری برای هیئتی در پایین خیابان مشهد ساختیم که بزرگترین علم ما بوده است.
پرسیدیم: به کدام مناطق بیشتر علم میفرستید؟ سید هادی جواب داد: «این علم مختص مراسم خراسان مخصوصا نیشابور، فریمان و مشهد است، ولی هرجای ایران که این علم رفته و دیده شده است از آن استقبال کرده اند. مثلا یزد و سمت شمال و کرج و خوزستان علم را برده اند و پشت بندش سفارش گرفته ام. یک مشکل کار من این است که دیده نشده است. اگر دیده شود، چون ارزش هنری بالایی دارد -تعریف از خود نباشد- پسندیده میشود و سفارش دهندهها بیشتر میشوند.»
آقا هادی درباره شیوه علم گردانی هم توضیح داد. «علم گردان کمربند میبندد. علمها به شکل عمودی در داخل کمربند جای میگیرند و علم گردان جلو دستههای عزاداری حرکت میکند: علم در اصل به معنی نشانه یا آیت و نماد چیزی است که از دور دیده میشود. وقتی هم که علم گردانی تمام میشود، علمها را از کمر باز میکنند و نوبت روضه خوانی میشود.»
سید هادی میگوید خیلیها دوست دارند از این علمها توی خانه هایشان داشته باشند با قد یک متر و ۸۰. سفارش هم زیاد است، اما او دست تنهاست و کار طاقت فرسا. یک نفری نمیتواند سفارش زیادی انجام بدهد. اگر هم بخواهد به کارش سرعت دهد، کیفیت آن پایین میآید. به همین علت در طول سال، سفارش محدودی قبول میکند. حتی برخیها برای سوغات و کادو هم میبرند. اخیرا برای کنار منبر هم زیاد استقبال میشود.
ملامحمد که نابینا شد جد ما علم سازی را یاد گرفت
با اینکه «مهارت ساخت علم نیشابوری» سال ۹۵ در فهرست میراث معنوی کشور به ثبت رسیده است، شواهد میگوید تأثیری بر ترویج آن نداشته است. گفتههای هادی علمدار هم این موضوع را تأیید میکند: «برای ما هیچ فرقی نکرد. این کار خیلی مورد بی مهری قرار گرفته است. شاید فقط در ایام محرم، نهادی و سازمانی دلش به حال ما بسوزد و بیاید سری بزند. باید تلاش و سلیقه بیشتری برای معرفی این کار انجام میشد. البته من عادت کرده ام و کارم را ادامه میدهم.»
ماجرای مبتلا شدن خاندان علمدار به این هنر برای خودش قصهای دارد: «ما نمیدانیم ملامحمد چه کسی بوده و چه گذشتهای داشته. فقط میدانیم در نیشابور علم درست میکرده است. جد ما، سید علی، عشق علم سازی به سرش میزند و چندین بار پیش ملامحمد میرود، اما ملامحمد نمیخواسته است رمز و راز علم سازی را یاد جد ما بدهد تا اینکه ملامحمد نابینا میشود و برای گذران زندگی اش، جلو مسجد شروع به قرآن خواندن میکند. سید علی او را خانه میبرد و مواظبت میکند. هوایش را دارد و برای امرار معاشش کمکش میکند. آنجا دیگر ملامحمد تمام وسیلههای کارش را به سید علی میدهد و فوت و فن کارش را به او میگوید. سید علی هم از همان موقع، علم ساز میشود. الان اگر شما سمت طرق بروید، آنجا علمهای نفیسی با قدمت بسیار بالا میبینی که کار سید علی بوده. تابستانها که بیکار میشده به طرق میرفته. چون خوش آب وهوا بوده و دوستانی هم آنجا داشته. چندتایی هم علم ساخته. توی روستای پیوه ژن علمهایی با قدمت بالا وجود دارد که از نظر هنری بسیار درجه یک و عالی است.»
اشیای فلزی همه روح داشتند
آدرس مغازه امیر عرب محقی در خیابان بهجت سرراست بود. اول صبح رفته بودم و او تازه لباس کار پوشیده بود. برای اولین بار وارد چنین فضایی میشدم. دلیلش هم معلوم بود. چنین مغازههایی نداریم. آن چهاردیواری کوچک توی مشهد یک دانه است. جز آقای عرب، کس دیگری در این شهر علامت و تیغه نمیسازد. دورتادور مغازه کوچکش انباشته بود از تیغههای علم با سرهای گنبدی یا پنجه دست. پرندهها و آهوان و شیران و طاووسهای فلزی که همیشه روی علامتهای عزاداری دیده بودم، آنجا جداجدا در گوشه و کنار مغازه نشسته بودند. با تمام کوچکی، شلوغی دلچسبی داشت. اشیای فلزی آنجا همه روح داشتند و این جان داشتن از فضای محرمی میآمد که قرن هاست بر مسیر تاریخ به پیش آمده است. روی یکی از دیوارها عکس پدر مرحوم امیرآقا قاب شده بود: حاج ابراهیم عرب محقی. امیر عرب گرچه تمایلی به مصاحبه نداشت و به اصرار پذیرفته بود با ما گفتگو کند، با مهربانی و روی خوش دعوت کرد بر تنها صندلی مغازه بنشینم و خودش اجازه گرفت کارش را انجام دهد. صدای جوش کاری در آن فضای کوچک آزاردهنده بود، اما این همان صدایی بود که صاحب دکان هرروز میشنید و با آن خو گرفته بود. مشغول برش فلز برای ساخت یک تیغه بود که سفارشش را گرفته بود. گفت این تیغه را میخواهند برای شهرستان ببرند و بر سر علم چوبی بزنند. شلوارش موقع جوش کاری آتش گرفت. برگشت گفت: به شما چقدر پول میدادند حاضر بودید این قدر آتش بخورید؟
نیازی به جواب من نبود. برای همین ادامه داد: بعضی مسائل پولی نیست. عقیده انسان مهم است. من در این ۳۰ سال نمیتوانستم بروم کار دیگری انجام بدهم؟ آن مغازهای هم با من آمده (آن سوی خیابان را نشان داد). من هم میتوانستم ۳۰ سال توی دکان بنشینم. برایم کاری نداشت، ولی عشق چیز دیگری است.
چراغ مغازه را من روشن نگه داشتم
به کاری که مشغولش بود اشاره کردم و گفتم: جنس این تیغه چیست؟ گفت: ورق فنری.
بعد، از بین وسایل، توپ فلز را نشانم داد (مثل توپ پارچه) و گفت: این هاست. باید بریده شوند.
پرسیدیم نوشتههای روی فلزها را با چه مینویسید؟
گفت: با رنگ نسوز و ادامه داد: «خواهرخانمم، خانم تکتم نادرشاهی، خطاط و تحصیل کرده است. الان ۳۰ سال است کار نوشتن روی تیغههای علم را او انجام داده است. همسرم هم در این کار کمکش میکند.» گفتیم به جز شما کس دیگری این حرفه را در مشهد ندارد؟ گفت: «هیچ کجا نیست. استادهای این هنر فقط اصفهان و تهران هستند. من، خودم، اوایلی که این کار را شروع کردم برای کارگری به اصفهان و تهران رفتم. آنجا یاد گرفتم که چطور میشود روی تیغهها قلم زنی کرد.»
وقتی پرسیدم «شما این کار را از پدرتان یاد گرفته اید؟» امیرآقای عرب دست از کار کشید تا از سالها قبل شرح مفصلی بدهد، با تمام جزئیاتی که در ذهن داشت: پدرم شغلش این نبود. عتیقه فروشی داشتیم، سر چهارراه، روبه روی باغ نادری. الان هتل آزادی شده. سال ۵۷ که میخواستم دیپلم بگیرم، یک علامت کوچک دومتری توی مغازه عتیقه فروشی داشتیم. یک نفر آمد گفت: آقا این کوچک است. اگر میشود ۲ تا تیغه برایش اضافه کنید. استادی به نام محمد رجایی در شغل علامت سازی داشتیم که رو به روی بیمارستان آمریکایی آن زمان در خیابان بهجت مغازه داشتند. سالها شغلشان همین بود. آمدند در مغازه ما و وقتی جریان را فهمیدند، به پدرم گفتند: چرا نمیدهید این درست کند؟ منظورشان من بودم. گفتم چه کار باید کنم؟ من را بردند به ابزارفروشیهای دم حرم. یک ورق فنری خریدیم و آوردیم. یک ماژیک هم دستم دادند و گفتند: حالا بنشین شکلی را که میخواهی دربیاوری، روی ورق بکش. بعد با سندان و چکش و قلم، بزن تا دورتادورش دربیاید. آن موقع که این دستگاه تراش نبود. مجبور بودیم با قلم و چکش انجام بدهیم. فردا آمدند دیدند خیلی خوشگل شده. به من گفتند برای آخرین مرحله بروم پیش ریخته گر. خلاصه برای اولین بار، یک جفت تیغه درست کردم. خیلی هم سخت بود. آقای رجایی به من گفتند: پس شما میتوانی این کار را بکنی. اگر من سفارشم زیاد بود، به شما میدهم که بسازی تا دست کم کار مردم جلو بیفتد. محل کارم پدرم دوطبقه بود و من توی زیرزمین مشغول شدم و ۲ سالی گذشت. بعد هم که سال ۶۲ رشته برق دانشگاه قبول شدم، دانشگاهها بسته شد. فقط یک ترم توانستم بروم. دیگر هم دنبالش نرفتم. تا سال ۷۰ توی مغازه پدرم کار میکردم و به ندرت سفارش میزدم. بعد از فوت آقای رجایی، دوستان پدرم آمدند گفتند: حاج آقا یک نفر را پیدا کنید در این مغازه بگذارید. چراغش باید روشن باشد. ما هرچه فکر کردیم دیدیم کسی نیست. خودم گفت: اجازه میدهید من بروم آنجا بنشینم؟ پدرم گفت: حالا که به شما نیاز دارم میخواهی من را ترک کنی؟ گفتم: چارهای نیست دیگر. ازدواج هم کرده بودم. باید کاری دست و پا میکردم. بعد هم من مغازه آقای رجایی را از خانواده اش اجاره و کارم را جدیتر شروع کردم.
خدا را شکر که این گدایی نصیبم شد
تمام زندگی امیر عرب پر از قصه و نشانه است و او تمام این نشانهها را به ذهن سپرده است. یادش هست ماجرای اولین تیغهای را که توی مغازه خودش ساخته است. اولین تیغه را با آهن درست میکند. عیب تیغههای آهنی این است که با ضربه خم میشود، اما اگر با ورق فنری ساخته شود، این خمیدگی پیش نمیآید و ورق پس از خم شدن، مثل فنر سر جای خودش برمی گردد. در شروع کار امیرآقا، یک روز پیرمردی به در مغازه میآید. امیرآقا قیمت تیغه آهنی و فنری را به او میگوید و انتخاب را به خود مشتری واگذار میکند. چون ورقه آهنی ارزانتر بوده، پیرمرد آن را انتخاب میکند. پیرمرد موقع برگشت، از جلو مغازه پدر آقا امیر رد میشود و از او تشکر میکند که راهنمایی اش کرده. پدر تیغه را که نگاه میکند همراه حاج آقا به در مغازه پسرش برمی گردد. با عصبانیت به امیرآقا میگوید: در این مغازه را ببند، برو در مغازه خودمان وایستا. این کار مال امام حسین (ع) است. اینکه دیگر عتیقه نیست، شما ۱۰۰ تومن بخری، ۲۰۰ تومن بفروشی. این بنده خدا آگاهی ندارد. تیغه میرود سر چوب، ۴ متر که بالا قرار بگیرد، به یک سیم گیر میکند و تا میخورد، میگویند بر پدر و مادرش لعنت. امیرآقا یک سیلی هم از پدر میخورد، اما تا امروز یادش مانده است کاری دست مشتری ندهد که پشت سرش دعای خیر نباشد.
خودش حالا معتقد است: من شغل و درسم چیز دیگری بود. لیاقت میخواهد که گدایی ات را امام حسین (ع) قبول کند. خدا را شکر که این گدایی نصیبم شد.
امیرآقا هیچ وقت در زندگی اش درنمانده است. پیش آمده است که گاهی حتی یک علم هم نفروخته، اما روزی اش رسیده است. میگوید: معجزه این نیست که یک میلیارد بیاورند به تو بدهند. همین برکتی که نمیدانی از کجا توی زندگی ات آمده، خودش معجزه است. خیلیها ثروت دارند، ولی باز هم گرفتارند. نعمت که فقط پول نیست. وقتی خانواده محترمی داری که مینشینند برایت آیه قرآن مینویسند، وقتی بچههای سالم داری، نعمت داری. آرزوی من این است که کارم قبول شود.
الیاس پسر امیرآقاست که در رشته کامپیوتر تحصیلات عالی دارد و در دانشگاه تدریس میکند، اما در کنارش، بعدازظهرها به مغازه پدر میآید، لباس کار میپوشد و چکش میزند. او قصد داشته برای تحصیل به خارج از کشور برود، اما پدر از او خواسته است بماند، چون آرزو داشته پسرش دنباله رو کار او در دستگاه امام حسین (ع) باشد.
امیرآقا از معجزات دیگر زندگی اش هم میگوید که با توسل به امام رضا (ع) اتفاق افتاده است. از خرید اولین خودرو زندگی اش که فولکس بوده و طلبیده شدنش برای سفر کربلا و سوریه و اینکه خیلی از مواقع مشکلات مالی اش به طرز عجیبی حل شده است. به دلیل همه این هاست که اعتقاد دارد هر خواستهای را باید از امام رضا (ع) درخواست کرد و این توصیه را مدام بیـــــن صحبت هایش میگوید.