نه! نام این رویداد تصادف نیست؛ یک جریان ناامیدکننده با نتایج بسیار زیانبار است. توضیح مىدهم. وقتى بیش از ۱۴۵ هزار نفر از یکمیلیونو ۵۰ هزار ثبتنامکننده، در کنکور سراسرى شرکت نمىکنند، وقتى ۵۴ درصد از قبولشدگان حاضر به انتخابرشته نیستند، یعنى عطاى دانشگاهرفتن را به لقایش مىبخشند و لابد مىدانند در زمانه نامرد، دانستن بهصورت الزامی به مفهوم موفقشدن نیست.
نه! نام این رویداد تصادف نیست؛ تصادف یعنى ۲ رویداد نامنتظره در یک زمان با هم تلاقى پیدا کنند. صرفنظرکردن بیش از نیمى از داوطلبان کنکور از ادامهتحصیل اتفاقى نیست؛ چرا؟ چون در سالهاى٩٧ و ٩٨ هم وضع همین بوده است. البته دلایل متعدد و متنوعى براى پشتپازدن به تحصیل وجود دارد و این دلایل گویاى آن است که در ظاهر در روزگار کنونى، دانش ارزش افزودهاى براى زندگى ستمدیده ما نیست.
نه! نام این رویداد تصادف نیست؛ نامش یک جریان مستمر، جدى و بسیار نگرانکننده است که ظرفیتها و قابلیتهاى جامعه ما را بهشدت آسیبپذیر مىکند. تصادف یعنى برای نمونه پراید و پرادو هر ۲ با سرعت مطمئن در جاده روبهروى هم قرار بگیرند که ناگهان لاستیک سمت چپ راننده پراید بترکد و در همان لحظهها، راننده اتومبیل پرادو مشغول شمارهگرفتن تلفن دوستش شود.
نتیجه به چپوراسترفتن آقاى پراید و حواسپرتى خانم پرادو معلوم است؛ تصادف! درست مانند دیدار دوباره و غیرمنتظره فرهاد پس از شکست عشقى با شیرین، آنهم پس از ۷ سال در بام برج میلاد. فرهاد، دلشکسته و تنها و شیرین با همسر و پسر چهارسالهاش. اول فرهاد، شیرین را دید و داغ هزارسالهاش تازه شد و مفتونتر از مجنون، بىاختیار زل زد به شیرین و درست در همین لحظه ۲ چشم شهلاى شیرین افتاد به فرهاد مغمومتر از پاییز. شاهدان مىگویند رنگ هر ۲ مثل انار ساوه شده بود و همانها مىگویند مثل همیشه شیرین زود خودش را بازمییابد و به همسرش مىگوید: «عجب هواى پرسوزى دارد این پاییز دلاویز!» و فرهاد گیج و گنگ بهدنبال سیگار نداشتهاش مىگردد. نام این رویارویى تاریخى تصادف است، اما آمار هرساله پانصدششصدهزار انصرافدهنده از رسیدن به دانشهاى نوین و دانشجوشدن تصادف نیست؛ چرا؟
دلایل روشنتر از خورشید است؛ هماکنون بیش از یکونیممیلیون تحصیلکرده دانشگاهى از کارشناس تا دکتر بیکار هستند و بهدنبال کار، روزى چندصدهزار دانه آدامس شیک مىجوند و حتى تعدادى از این جمع نازنین که میانهاى با آدامس ندارند، مجبورند آبنبات آیدین بمکند طنز تلخى است، اما واقعیت دارد. ۱۰ میلیون تومان خط فقر یعنى هماکنون بسیارى از کارمندان و کارگران دانشگاهرفته باید مثل یعقوبلیث نان و پیاز بخورند.
من البته نمىدانم چند نفر از ۴ میلیون معتاد رسمى و غیررسمى، مدرک دانشگاهى در مقاطع گوناگون تحصیلى دارند و چندهزار نفر از اینان بیکار هستند. بهواقع من در جایگاهى نیستم که کنکورىهاى تعیینرشتهنکرده را سرزنش کنم که اى دلاوران و اى قهرمانان، مگر نشنیدهاید که گفتهاند: «ز گهواره تا خوابیدن در آغوش خاک دانش بجوى»؟
نه! من که باشم که نصیحت کنم؟ چون ممکن است پاسخ دهند با این اوضاعواحوال کرونایى، درسخواندن در فضاى مجازى و اگر کرونا اجازه دهد، مدرکگرفتن و سپس بیکارى، یک «ابراشتباه تاریخى» است. بله، ممکن است بچههاى نازنینتر از جان به اولیای کمامید چنین پاسخى بدهند و حرفهاى دیگرى هم ضمیمه این پاسخ کنند؛ برای نمونه «هرچه ما مىکشیم، تقصیر شما بزرگترهاست!» بله، ممکن است از عصبانیت ناگهان در خانه را بههم بکوبند، بروند و پدران و مادران معصوم از نگرانى و غصه افسردگى بگیرند، اما باید به ۲ نکته توجه کرد؛ نخست اینکه تا هستیم باید زندگى کنیم نه اینکه از آن بگریزیم و دیگر اینکه باید در همهحال امیدوار باشیم، چون امیدداشتن مثل توانگرى، همه عیوب را مىپوشاند.
کاش من هم در روزگار سرگردانى و بىپناهى، همیشه یادم باشد که نام دیگر فردا «امید» است! کاش همه بدانیم که خود را شناختن حکمت است و خود را از یاد بردن بلاهت است؛ پس از کنکوردادن نهراسیم!