چه سفرهایى! بالا که مىرفتم در همین ایام وفور نعمت کرونا حتى، احساس کسى را داشتم که پس از دو ۸۰۰ متر با مانع، تکیه به دیوار، زل زدهام به چشمان خسته خودم در آینه روبهرو و خود گمشدهام را مىکاوم. یک وقتهایى هم البته پرسه مىزنم در دوردستهاى خیال و تو را مىبینم و دلنواز مىشوم! سفر کوتاه است، اما هرچه هست، حالم را بهار و بنفشه مىکند.
حالا سهروز است بىسفر شدهام بین زمین و هوا، از بس که بار سنگین بر او گذاشتند این دو کارگر که نخاله تعمیر آپارتمان از طبقه چهارم به همکف و سپس کولهپشت به کوچه بردند و آسانسور را زمینگیر کردند. حالا زخم کلوخ، کاشى شکسته و آجر سفالى توسرىخورده، درد کوله را حسابى به پیشانى آنان گره زده است و چه عرقى مىریزند زیر آفتاب تفتان که من شرمگین کولرم! یکى از آنان جوانتر از جوانى است چهاردهساله و نامش یاسر و دومى برادرش نوزدهساله، نامش مظاهر است، اما هر دو پیرتر از عمر رفته هستند. دستهاى یاسر و مظاهر از دستهاى هزارساله من پیرتر است، ازبس که جان کندهاند در عمر پرمشقت از فاریاب تا تهران. رنج بردن، اما کار هرکسى نیست وقتى بیکارى سریعترین دونده ایران است. آمار مىگوید با ظهور غافلگیرکننده کرونا و فلجشدن فیزیکى همه کارها تاکنون قریب یکمیلیون کارگر که حق بیمه مىپرداختهاند درخواست بیمه بیکارى دادهاند که خوشبختانه ۹۰ درصد آنان پس از ماهها مشمول دریافت شدهاند؛ به عبارت سادهتر برآوردها حاکى از آن است که قریب ۴ میلیون نفر که کار یا کارک یا شبهکارکی داشتهاند و بیمه نمىپرداختهاند دستشان خالىتر از ابر بىباران است؛ مثل این یکى که همینجورى براى خودش کارکى جور کرده بود دم قنادى و فرمان پارک به این ماشین و آن ماشین مىداد. نامش حسین آقاست. مىشود گفت پیرمرد است. متأسفم؛ او ماههاست بیکار شده است. کسى شیرینى نمىخورد و کیک تولد به منزل نمىبرد. برخى از بانوان محترمتر از تابستان کیکپز سرخود شدهاند! علىآقا برقکار مىگوید: «پدرجان! کجاى کارید؟ ما هم بیکار شدهایم. کسى دیگر خانه نمىسازد، مگر لوله آب آپارتمانى پوسیده باشد و کلنگ تعمیرات به سیم برق بخورد و ما تعمیرکار سیم سوخته باشیم!» تأملى در کار و بیکارىها نشان مىدهد که این روزها کار یافتن بیشتر از شانس مىخواهد؛ مثل یاسر و مظاهر که کار یافتهاند. چرا؟ جواب خیلى ساده است؛ چون مزد کمترى مىگیرند، چون دستهایشان بیشتر پینه بسته است و سرشان توی کار خودشان است. در پیچ راهپلهها پا سست نمىکنند یا وقتى آسانسور به پایین مىرسد، فورى آن را باز مىکنند و تندى کیسه نخاله، کولکش مىکنند. این جورىهاست که روزگار شرمندهترین دوران عمر خود را سپرى مىکند، وقتى تعداد دزدان بىسابقه سرقت از باسابقهها سبقت گرفته است. یعنى هر آن احتمال مىرود یکى از آن سهچهار نفرى که از دور مىآیند آن که نه ماسک دارد و نه در پرهیز از چاله و چوله است و بىمقصد تیپا بهخودش مىزند، تا دقایقى دیگر خفت کسى را بگیرد یا بعد بگیرد تا گرسنگى خودش را، نه گرسنگى زن و بچهاش را سیر کند. او مثلا تا پیش از این کارگر شیرینىپزى بوده و حالا ماههاست که فقط اوقات تلخ دست دوست و آشنا مىدهد!
روایت کمى و کیفى روزگار کرونا و پیش از کرونا که آمیزهاى از تحریم مخرب هم با خود دارد، داستانى پرآنتریک، اما غمانگیز است؛ وقتى رفتن بیش از ۸ میلیون دانشآموز به مدرسه، تنها در مقطع دبستان، درگرو کروناست، تکلیف کیفدوزها و کولهدوزها و کیففروشها چه مىشود؟ مقنعهدوزها، روپوشدوزها؟ من و شما کارى برایشان سراغ داریم وقتى بیکاران مشغول کارند؟ کاش هیچ بیکارى ناچار نشود که دستش کج شود! کاش اوضاع طورى نبود که من دزدان بار نخست را دوست داشته باشم.