جایى نرفتهام، همینجا هستم. من خود دروغم. به «حقیقت» بگویید نیازى نیست سراسیمه و سختکوش بهدنبال من باشد تا پس از دستگیرى، رسوا شوم. من خود دروغم و حالم بهتر از همیشه است، زیرا حال همه خوب است.
آن ۶ کودک و نوجوان رامهرمزى که در مدت یک ماه خود را از روى زمین پاک کردند، بهخاطر نداشتن تلفن هوشمند و جاماندن از درسومشق غیرحضورى، بهدلیل غم عشق چروکشده یا درد ناتوانى خانواده از تأمین حداقلهاى زندگى نبود، نه، آنان خوشى زیر دلشان زده بود از بس که حال روزگار خوش و خرم است!
نه، نیازى به تعقیب بىوقفه حقیقت براى دستگیرى من نیست. من همینجا هستم. دروغگو منم. حال روزگار حتى در این سوزوسرما خوب است و با وجود تعطیلى دوهفتگى و ساعات منع رفت و آمد خودروهاى نازنین، بد نیست. یعنى حال زندگى همچنان خوب است و ملالى نیست. زندگى در عالم بیکارى و تعطیلى تحمیلى و با حضور تماموقت کووید١٩ همچنان بنفشه و بهار است! بله البته که دل دروغ نمىگوید. همینطور است، اما ما در روزگار بیدلى هستیم و جاى گلهاى نیست.
جایى (جایش را گم کردهام) شنیدم در زندگى ۳ راه وجود دارد؛ ورود، خروج و پیشرفت. حالا شما بفرمایید ما در روزگار اکنون، کجاى این زندگى هستیم؛ خروج یا پیشرفت؟
لابد مىفرمایید به وقت طوفان کرونا اگر خارج نشده باشیم، درحال خروج هستیم؛ چون ابتلا به کرونا هر روز بیشتر از دیروز است و غمافزا اینکه تعداد هموطنانى که هر روز پس از اغما، خاموشى مىگیرند و جان محترم را به کرونا مىدهند، از ۱۰ و ۱۰۰ به چندصد و حتى گفته مىشود به بیشتر از ۵۰۰ تن رسیده است، پس پیشرفتى درمیان نیست. پس به همین دلیل است که ما هر روز عصبىتر و پرخاشجوتر از همیشه، شب و روز را دوره مىکنیم. راست این است که براى برخى از ما و شاید بیشتر از برخى از ما نهفقط همراهى که همدلى با غریبه و آشنا هم، مفهوم پیشین خود را از دست داده است.
یادتان هست آن درآغوشکشیدنها در گذرگاهها که عطر دلاویز آن عزیز و آن دوست، چگونه حال ما را جوانتر از جوانه و شکوفه مىکرد؟ یادتان هست بغل و بوسهها، ما را شیرینتر از قهقهه کودکان در شهربازى مىکرد و ما از خرسندى بچهها، همراه آنان بستنى نانى گاز مىزدیم؟
عجب روزگارى شده است! من یکوقتهایى و نه همیشه احساس مىکنم که سیارهام را گم کردهام و به جایى پرتاب شدهام که نمىدانم کجاست و چرا همه قطرات درشت تگرگ بر سر من و آنانى که چترى ندارند، مىریزد.
مىدانم که شما بهتر از من مىدانید که برخى دانایان بر این باورند انسان یعنى مثلا من یا مثلا شما، نمىتوانیم داور زندگى باشیم؛ چون خودمان موضوع زندگى هستیم. بهعبارت دیگر من حق ندارم اینقدر تلخ درباره زندگى به وقت کرونا و پیچ تند و دره عمیق زندگى قضاوت کنم، چون هرگونه توضیح و تحلیلى مىباید برپایه شناخت اجزا و عناصر واقعى و چندوجهى ظرفیتها و فرصتها و نیز نقش خود در قبال پدیده باشد که غالبا نیست. یعنى وقتى از دشوارى زندگى مىگوییم، باید یادمان باشد که اساسا انسان با گریه به دنیا مىآید تا خندیدن بیاموزد، تا شادى و نشاط و لذت را بسازد و نیز کشف کند. حق با شماست؛ باید امیدوار بود و امیدوارانه در جدوجهد بود تا ارزشهاى غنى و والاى زندگى در چرخه بودنها و چگونه بودنها، تجلى پیدا کند.
حق با شماست؛ نبرد ما براى گذر از تنگناها و بریدهراهها، جدالى ابدى است و معجزه انسان در همین نبرد پرفروغ است. البته در هرحال نباید فراموش کنیم که ما نمىتوانیم مانع پرواز پرنده بر فراز سرمان باشیم یا از خورشید بخواهیم در زمستان، بسان تابستان گرما ببخشد؛ چون پرنده بىپرواز، پرنده نیست و خورشید باید همرنگ چهار فصل باشد.
من جایى نرفتهام. همینجا هستم و قول مىدهم که دیگر دروغ نگویم.
کاش پیشتر از اینها مىفهمیدم که هر نیمه خالى، نیمه پرى هم دارد.
کاش باور کنیم که زندگى یعنى امیدوارى، یعنى قبول مسئولیت در ناامید کردن ناامیدى.